«پایگاه خبری تحلیلی طلیعه»احمد قادری؛ گفتمان روشنفکری دینی همانند بسیاری از گفتمانهای معاصرش، برآمده از نسبتی است که میان سنت و تجدد و از منظری دیگر میان دین و مدرنیته برقرار گردیده است. مواجهه میان سنت و تجدد در ایران اگرچه ابتدائا نوعی مواجهه تمدنی و سیاسی بود، اما بعدها با ورود گستردهتر شئون تفکر و تمدن غربی این مواجهه نیز از عمق فرهنگی و نظری بیشتری برخوردار گردید.
آغاز جریان روشنفکری دینی را به دوره مشروطه که نقطه عطفی در مواجهه تمدنی جهان ایرانی و غربی محسوب می شود باز می گردانند. جریانی که برخلاف منورالفکران سکولار تلاش می کرد تا با نوعی بازتفسیر دین در جهان مدرن، امکان زیست و ادامه حیات آن را فراهم کند. به عبارت دیگر باید گفت روشنفکر دینی پا در زمین تجدد و هوای دین مداری در سرش دارد.
یافتن اسم یا شخصی خاص به عنوان بنیان گذاری برای این جریان کاری دشوار و چه بسا بیهوده است، اما گاه از سید جمال الدین اسدآبادی به عنوان آغازگر این راه و بعدها افرادی چون اقبال لاهوری و محمد عبده در جهان اسلام و سرانجام دکتر علی شریعتی در ایران به عنوان ادامه دهندگان و بسط دهندگان این تفکر یاد می شود.
دکتر علی شریعتی
در این میان نقش شریعتی به واسطه تاثیرات گسترده تری که در اقشار گوناگون و خصوصا دانشجویان در دوران پیش از انقلاب اسلامی داشته، بسیار پررنگ تر از پیشینیانش ظاهر می شود. گروه های مبارز انقلابی و بسیاری از دانشجویان تحت تاثیر سخنرانی های او قرار گرفته و آثار و کتابهای او نیز بسیار مورد توجه قرار گرفتند. به طور کلی باید گفت که شریعتی انسانی دردمند بود که سودای اصلاح اجتماعی، استقلال و عزت مردم میهنش و مبارزه با دین گرایی سنتی و خرافاتی که به زعم وی به نام دین به خورد مردم داده می شد از یک سو و لیبرالیسم غربی، علم زدگی و از خودبیگانگی انسان مدرن را از سوی دیگر در سر داشت.
وی جریان های مهم اندیشه در دوره خودش را چنین بر میشمارد: ۱) لیبرالیسم غربی ۲) مارکسیسم۳) اگزیستانسیالیسم۴) مذهب
آنچه او دشمن اصلی خود میپندارد مارکسیسم غربی و در وجه دیگر مذهب گرایی سنتی (آنچه وی از آن با عنوان تشیع صفوی یاد می کند) دربرابر اسلام حقیقی و جهانبینی توحیدی (تشیع علوی) میباشد. در عمل نیز شریعتی همدلی بیشتری با مارکسیسم و اگزیستانسیالیسم دارد و نقدهای او به فرهنگ و زندگی مدرن نیز تا حدودی پهلو به نقدهای متفکرین انتقادی مکتب فرانکفورت می زند.
آثار مارکسیسم و چپ گرایی در دورههای ابتدایی و میانی زندگی شریعتی بسیار پررنگتر است تا جایی که این همدلی گاه به التقاط هایی بدعتگونه میان تشیع و مارکسیسم تبدیل شده است. وی در بخشی از آثارش کمون اولیه مارکس را با امت واحده ذکر شده در قرآن یکی کرده و آرمان جامعه توحیدی را جامعه ای بیطبقه بر اساس کتاب و ترازو و آهن میداند. (همان، ج۱۱، ص ۱۲۲ و ج ۱۹، ص ۳۱۴ و ج ۲۲، ص۲۳۲) روایت او از تاریخ و حتی داستان آفرینش و هبوط نیز متاثر از برساختهای مارکسیستی نظیر تضاد طبقاتی و دیالکتیک تاریخی است. (ج۱۶، ص۵۱-۵۲)
وی با طرح ایدئولوژی توحیدی تلاش میکند تا از مرز فلسفه و علم (که به زعم وی کارشان پدیدهشناسی است و تا مرز معرفت پیشتر نمیروند) عبور کند و هویت مردم را بر اساس این ایدئولوژی با عنوان خوب و بد تعیین کند و آنها را هدایت کند. (ج ۷، ص ۹۳).
او در جایی میگوید که آدم اگر یک روشنفکر مسلمان نباشد و آدم باشد، باید مارکسیست شود. (ج ۲۳، ص۲۹۱). اما او روشنفکری مسلمان است، پس دینی دارد دنیاگرا و نه صرفا آخرت گرا و اسلامی میشناسد مبتنی بر اصالت اقتصاد که او را از مارکسیسم بینیاز میکند. رکن اصلی ایدئولوژی اسلامی وی همانا اقتصاد، توجه به تضاد طبقاتی، بهرهکشی از افراد بیسرمایه و به تعبیر وی مستضعفین است. ابوذر قهرمان روایت شریعتی از دین است. او مبارزی است که عدالت اقتصادی را هدف قرار داده و در راه آن تلاش میکند.
شریعتی دعوی بازگشت به اسلام خالص و خویشتن اصیل و انسانی و احیای ارزش های فرهنگی و فکری سازنده و مترقی و آگاهی بخش ما را دارد. دین در منظر او در هر دورهای به طرز متفاوتی فهم میشود و معتقد است هر کس به میزان عمق ادراک و غنای فرهنگیاش درجهای از این حقیقت را در مییابد که با دریافته دیگری نه تنها یکی نیست که مغایرت دارد.
عبارت فوق، بن مایه اصلی گفتمان روشنفکری دینی را تشکیل میدهند. او در این جا بنیانی می نهد که بعدها به ویژه عبدالکریم سروش و محمد مجتهد شبستری ذیل بحث فهمها و قرائتهای مختلف از دین آن را بسط میدهند. اما عمل گرایی و به عبارتی عملزدگی شریعتی بیش از حدی است که به جنبههای مربوط به صدق و کذب و حقیقت و خطا در پیش فرضهای نظریاش بیاندیشد. اولویت وی اصلاح امور جامعه و پیرایش دین از خرافات بوده و لذا مسائل نظری و معرفتشناختی اساساً امری حاشیهای محسوب میشوند.
راهی که با شریعتی آغاز شد، پس از انقلاب نیز ادامه یافت. اگرچه آرای روشنفکران دینی از منبع و ریشههای واحدی منبعث شدهاند، اما در عمل گرایشات فکری آنان از الگوهای متغیری تابعیت میکند که فقط ذیل یک اصل کلی میتوان آنان را گرد هم آورد: تلاش برای فراهم آوردن امکان همزیستی مسالمتآمیز دین و مدرنیته.
در ادامه به بررسی مختصر پروژه فکری سه تن از چهرههای شاخص این گفتمان بعد از انقلاب اسلامی میپردازیم:
عبدالکریم سروش
منظومه فکری سروش، مراحل مختلفی از گذار را در مقاطع مختلف زندگیاش تجربه کرده است. او که به نوعی میراثدار و ادامه دهنده راه شریعتی است، نهایتا به جایی می رسد که به نقد جدی خود شریعتی نیز پرداخته و از وی عبور می کند.
در دوره اول اندیشه سروش باید جدی ترین پروژه او را نقد مارکسیسم در منازعات ایدئولوژیک سالهای اول انقلاب دانست. پس از پیروزی انقلاب اسلامی او به عنوان نظریهپرداز و ایدئولوگ نظام به یکی از اعضای اصلی ستاد انقلاب فرهنگی بدل گردید. در این دوره از او سخنرانی ها و کتابهای زیادی منتشر شده که بخش عمده آنها به نقد آرای مارکسیستها درباب تضاد و دیالکتیک، ایدئولوژی و ماتریالیسم تاریخی می پردازد. او جزو اولین کسانی است که با توجه دادن افکار به فلسفه علم با بهرهگیری از آرای کارل پوپر به تمایز علم از فلسفه و ایدئولوژی و جدایی دانش از ارزش میپردازد.
آغاز جدایی سروش از مناصب حکومتی مصادف است با شروع دورهای جدید از تفکر وی. کتابهای تفرج صنع(۱۳۶۶) و روشنفکری و دینداری (۱۳۶۷) مهمترین آثار وی در این دوره هستند. عمده تلاش سروش در این دوره، اولا دفاع از علوم انسانی غربی با تاکید بر فهم چیستی و ماهیت غرب و حسن و قبح اعمال و افکار غربیان است. جدیترین منازعات سروش در این دوره با شاگردان سیداحمدفردید و به طور خاص رضا داوری اردکانی بر سر موضوعاتی است که نقل داغ محافل دانشگاهی و روشنفکری بودند. نزاع بر سر کل گرایی و جزئی نگری، ماهیت غرب، تاریخ، تکنولوژی و علوم غربی.
سروش به شدت تلاش میکند تا از نگاه به غرب به مثابه یک کلیت لایتجزی واجد روحی یگانه پرهیز کند و غرب و علوم غربی، علی الخصوص تکنولوژی را نه کلیتی یک پارچه که دارای اجزایی خوب و بد میداند که میتوان از آنها به صورت خوب یا بد استفاده کرد. نگرش او به غربزدگی نیز فراتر از سطح جلال آل احمد نمیرود و مهمترین مساله او نه سیطره روح تکنیک بر عالم و متافیزیک که ماشینیسم مسلط شده بر زندگی انسانهاست.
او روشنفکری دینی را همگامکننده اندیشه دینی با معرفت عصری میداند. به نظر او فقه سنتی و فقه پویا هم در اصل باید با تبیین نسبت معرفت دینی و علوم و معارف عصر حل شود. دینداری باید با آنچه از دنیای جدید لازم و دلپسند به نظر میرسد جمع شود. در این مرحله دین در منظومه فکری سروش به «معرفت دینی» فروکاسته میشود.
قبض و بسط تئوریک شریعت، جنجالی ترین و مهمترین اثر سروش در دوره جدید فکری اوست که یکی از جدیترین آثار تبیین کننده مبانی نظری روشنفکری دینی است. او در این اثر میکوشد که به تعبیر خود راهی برای آشتی دادن سنت و تجدد و ابدیت و تغییر بیابد. راهی که مد نظر اوست همانطور که گفته شد جدا کردن دین از معرفت دینی است. به نظر او درست است که دین امری ثابت است اما ما به اصل و هسته دین راهی نداریم و شناخت ما از دین معرفتی است که در بستر محدود زمان و مکان و تاریخ حاصل شده است. لذا معرفت ما امری نسبی است. به تعبیر وی قلب مدعای قبض و بسط سه گزاره زیر است:
« ۱- فهم شریعت سراپا مستفید و مستمند از معارف بشری و متلائم با آن است و میان معرفت دینی و معارف غیردینی داد و ستد و دیالوگ مستمر برقرار است. ۲- اگر معارف بشری دچار قبض و بسط شوند، فهم ما هم از شریعت دچار قبض و بسط خواهد شد. ۳- معارف بشری (فهم بشر از طبیعت و هستی: علم و فلسفه) دچار قبض و بسط می شوند» (ص ۳۴۷)
بنابر این از منظر سروش شریعت صامت است و این رجوع ما به اوست که آن را به اندازه سوال و رجوع ما به سخن در میآورد. لذا ارائه یک قرائت رسمی و یا ایدئولوژی دینی امکان پذیر و قابل قبول نیست. او پس از نفی ایدئولوژی دینی و تامل در باب حکومت دموکراتیک و نقش مردم و آزادیهای مدنی، قبض و بسط را نه تنها در حوزه معرفتشناختی که در حوزه اجتماعی و سیاسی نیز دنبال میکند. فربهتر از ایدئولوژی و مدارا و مدیریت آثار شاخص او در این حوزه اند. اهم موضوعاتی که در این کتابها بدان پرداخته نقد حوزه وعلوم حوزوی، نقد ایدئولوژیک شدن دین، تاریخی دیدن دین، مساله حکومت دینی و دموکراسی و مساله ایمان و عقل است. او آفت دینداری را ایدئولوژی زدگی و تلاش برای تکفل مردم نه در ساحت فقه و اعمال تعبدی که در ساحت اندیشه و ایمان میداند. حکومت مطلوب از منظر وی نیز حکومت دموکراتیک دینی است که مبتنی بر دموکراسی و احترام به رای مردم و حقوق بشر است. او معتقد است امر دین عظیمتر از آن است که فقط به دست روحانیت سپرده شود و هرگونه درک رسمی از دین جای نقد و نفی دارد. از طرف دیگر او با دنیاگرایی دین (اصلی ترین هدف و آرمان شریعتی) سر ستیز دارد و در جایی مینویسد: «روشنفکری دینی که تا کنون در پی آن بوده است که دین را به کار دنیا بزند یا در خور دنیا در آورد، باید از این پس در پی بیرون آوردن دین از چنگال دنیا و دنیاداران باشد.» (مدارا و مدیریت، ص۱۴۱)
حکومت دینی از نظر وی معادل حکومت فقهی نیست و غیر آن است و در حقیقت معادل حکومت ایمانی یعنی حکومت تاسیس شده توسط مومنان است. پس این نوع حکومت عملا چندان تفاوتی با حکومت دموکراتیک غربی ندارد، چرا که در جامعه دموکراتیک چه حکومت دینی باشد و چه نباشد طبعا نظر اکثریت در صورتی که حقوق اولیه را پایمال نکند تبدیل به قانون میشود.
صراطهای مستقیم از دیگر آثار مهم سروش است که در ادامه سیر فکریاش به بسط اندیشه پلورالیسم دینی و تکثر راههای دسترسی به حقیقت و معرفت دینی پرداخته است. او با همراه کردن اندیشههای جان هیک و مولانا کوشیده است روایتی بومی از کثرت گرایی دینی به دست بدهد. این مسیر در انتها به نگارش بسط تجربه نبوی به مثابه آخرین مرحله تحول فکری سروش منجر میشود. او در این اثر به تامل درباره تجربه نبوی میپردازد و نبوت و وحی را نوعی تجربه دینی معرفی میکند. تجربه دینی پیامبر در عالم خاکی روی داده و مسبوق به زمان است و لذا میتوان آن را تاریخی دانست. وقتی تجربه نبوی زمانمند و تاریخی باشد روشن است که میتواند در طول تارخ بسط و کمال هم پیدا کند و لذا ارائه یک روایت خاص از اسلام مبتنی بر سیره و سنت نبوی و تسری آن به کل تاریخ امکان پذیر نیست.
محمد مجتهد شبستری
آرای مجتهد شبستری که عمده آنها در چهار کتاب هرمنوتیک، کتاب، سنت، ایمان و آزادی، نقدی بر قرائت رسمی از دین و قرائت انسانی از دین گرد هم آمده، به طور کلی شباهتهای زیادی با آرای سروش دارد. اگرچه نحوه ورود به مسائل و روششناسی و شیوه طرح مباحث آنها به کلی متفاوت است. سروش ذیل مباحث فلسفه علم و فلسفه تحلیلی در کنار بهرهگیری از منابع عرفانی و اخلاقی نظیر مولوی و غزالی به موضوعاتش میپردازد در حالیکه شیوه شبستری متاثر از فلسفههای وجودی و هرمنوتیکی شاخه آلمانی به ویژه هانس گئورگ گادامر و نیز متالهان مسیحی همچون پل تیلیش، شلایر ماخر، کارل بارت و بولتمان است. او همچنین به دلیل تحصیل در حوزه علمی آشنایی نزدیکتری با علوم حوزوی علی الخصوص فقه و اصول و کلام داشته است. مساله مواجهه هرمنوتیک با متن مقدس یکی از نقاط اصلی اندیشه شبستری است. ابتناء تفسیر و فهم متون بر پیشفهمها و علائق و انتظارات مفسر است که باعث میشود از منظر او احکام فقهی نیز در ساحتهایی که دائما در حال تغییراند، تغییر کنند. به عبارت دیگر، هرچند ارزشها ثابت است، شیوهها تغییر میکند و فقیه باید بداند که فتاوی او معیار تشخیص عدالت نیست. لذا ایمان دینی با نظامهای اجتماعی و سیاسی بسته و جوامع زورمدار و توتالیتر که قائم به یک روایت رسمی یا ایدئولوژیک از دین هستند سازگاری نخواهد داشت. پس مردمان هر عصر باید خود را از قیدهای تاریخیای که آنها را فراگرفته رها سازند و ایمانشان را در عرصه روزگار بیازمایند.
مصطفی ملکیان
ملکیان نیز همچون مجتهد شبستری دانشآموخته حوزه بوده و سالها در کنار آیتالله مصباح یزدی به تدریس دروس حوزوی مشغول بوده است. اما چرخش فکری او با نگارش کتابهای راهی به رهایی،سنت و سکولاریسم، مجموعه مقالات وی در نشریه نقد و نظر در سالهای دهه ۱۳۷۰ مشهود است.
او در بخشی از آثارش به نقد اسلامی کردن علوم پرداخته و آن را نه ممکن و نه مطلوب میداند. از منظر وی قرائت پذیری دین باعث میشود که کتاب و سنت بسته به اینکه چه کسی آنها را استنطاق کند، جوابهای مختلی به سوالات واحد بدهند. همچنین او معتقد است از قرآن انتظار حل و رفع مسائل و مشکلات معرفت شناختی را نباید داشت و اینگونه نیست که هرسخنی که در قرآن تنصیص نشده و یا قابل استظهار نباشد، کاذب باشد.
تلاش او برای سازگار کردن دین و دنیای جدید در مقاله انتظار بشر از دین بازنمایی شده است. مقوله انتظار بشر از دین به درستی بیانگر چگونگی مواجهه مدرن ملکیان با امر دینی است. او حتی از امکان جمع سکولاریسم و حکومت دینی در مقاله دیگری در کتاب سنت و سکولاریسم سخن گفته و شرط تحقق آن را احراز سه ویژگی میداند : «همه یا اکثریت مردم جامعه قبول داشته باشند که گزارهها و باورهای دینی بالفعل قابل تحقیق نیستند. قبول داشته باشند که این گزارهها در عین اینکه بالفعل قابل تحقیق نیستند باید مبنای تصمیمگیری آنان باشند. این گزارههایی که مردم می خواهند مبنای تصمیم گیری در زندگی جمعیشان باشد، مطابق تفسیری باشد که خودشان از ان گزارهها دارند. » (سنت و سکولاریسم، ص ۲۵۷-۲۵۸)
به زعم ملکیان مهمترین مساله کلامی روزگار جمع میان عقلانیت مدرن و تدین است. از نظر وی کارکرد دین تخفیف درد و رنج آدمیان از راه رفع یا توجیه محدودیتهایی است که آنها را در برگفته است. زمانی که کارکرد دین به چنین سطحی تقلیل پیدا میکند ، بدیهی است که دیانت فراتاریخی و احکام لایتغیر آن نیز رنگ میبازند. هرگاه چنین شود مساله دشوار جمع عقلانیت با ادیان تاریخی تبدیل به مساله سادهتر جمع عقلانیت با گوهر این ادیان تاریخی، یعنی معنویت، میشود.
راه رهایی ملکیان نیز از این وضع، همانا تقلیل دین به معنویت فردی و نوعی آلترناتیو روانشناختی برای حل مشکلات و معضلات روحی بشر مدرن است.
جمع بندی
جریان روشنفکری دینی، در پروژهای آگاهانه تلاش میکند تا اندیشههای دینی جامعه پیرامون خود را با اندیشههای مدرن و دنیای جدید پیوند بزند. در چنین وضعی آنها از دین نه برابر هجوم مدرنیته که در برابر سنت دفاع میکنند و از سویی توانایی دل کندن کامل از ارزشهای دینی را نیز ندارند. چنین وضعی سبب شده تا آنها مجموعهای فراهم آورند که هم دین را محفوظ بدارد و هم تجدد را با آن در آمیزد. اندیشههای این گفتمان انسجام چندانی ندارد و واجد تناقضهای کثیری است که ناقصتر و ناتمامتر از آناند که از پس انتقادهای وارد شده برآنها برآیند. این جریان بیش از آنکه موفقیتهایش در مواجهه با گفتمانهای رقیب ناشی از قوت نظری متفکرانش باشد، مبتنی بر همسویی جریانهای سیاسی حاکم و پروپاگاندای رسانهای و از سوی دیگر بیان خطابی، جدلی و اقناعی در اکثر آثار این جریان است. زمانی روشنفکری دینی سودای حکومت دین بر دنیا داشت و زمانی دیگر دین را برای آخرت میخواست، زمانی دین را به سیاست پیوند میزند و زمانی میکوشد دامان دین را از سیاست بزداید. زمانی خواستار اسلامی کردن علوم انسانی بود و زمانی دیگر تقسیم بندی علوم به اسلامی و غیراسلامی را مبتذل میخواند. گاهی تلاش برای ایدئولوژیک کردن دین وبعد ایدئولوژی زدایی از دین نمود. چنین تناقضهایی است که گفتمان روشنفکری دینی را با چالشهای جدی مواجه ساخته و به نظر میرسد که این گفتمان را به پایان راه خود کشانیده است؛ چنانچه بازتولید جدی در میان متفکران این گفتمان نیز صورت نگرفته و به جز چهرههای مذکور چهره شاخص دیگری نیز پا به عرصه ظهور در میادین فکری و روشنفکری ننهاده است.