به گزارش پایگاه خبری ـ تحلیلی طلیعه به نقل از فارس، حجت الاسلام والمسلمین دکتر ابوذر مظاهری، عضو هیئت علمی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خیمنی(ره) با بیان اینکه چهار دیدگاه عمده در مورد تمدن اسلامی وجود دارد، به تبیین آنها پرداخت و گفت: دیدگاه اول مربوط به برخی متفکران غربی و پیروان داخلی آنهاست که معتقدند تمدن اسلامی، در واقع یک دوره رنسانس و انسانگرایی است، مشابه رنسانس و اومانیسم غربی. یک نوع تجدید حیات فرهنگی است از جنس اروپایی آن، منتها این نظریهپردازان در اینکه مسلمانان توانستهاند به عمق این فرهنگ پیببرند و اقتضائات یک انسانگرایی واقعی را دنبال کنند، اختلاف نظر دارند. برخی دیدگاه اول را پذیرفتهاند و تا جایی پیش رفتهاند که معتقدند رنسانس و انسانگرایی این دوره به مراتب از رنسانس و انسانگرایی ایتالیایی که منشأ غرب جدید بود، پررنگتر و اصیلتر است و برخی در مقابل معتقداند، مسلمانان تنها منتقلکننده تمدنهای گذشته و زمینهساز خوبی برای تمدن اروپایی بودند.
وی افزود: از جمله نظریهپردازان دسته اول آدامتز و جوئل کرمر هستند که در آثار خود با نام تمدن اسلامی در قرن چهارم هجری یا رنسانس اسلامی و احیای فرهنگی در عهد آل بویه؛ انسانگرائی در عصر رنسانس اسلامی این دیدگاه را طرح کردهاند. کرمر در این زمینه مینویسد: فرهنگ اسلامی از لحظه انعقادش با سپهر فرهنگی باستان کلاسیک متصل شد و رنسانس اسلامی ادامه آگاهانه میراث فرهنگی عصر یونانیمآبی و یونانی ـ رومی بود. بدین ترتیب مترجمان و فیلسوفان عرب و مسلمان میراث آتن و اسکندریه و انطاکیه را متاعی بیگانه نمیشمردند. آنها معتقد بودند که یونانیان حکمت خودشان را از شرق گرفتند و بالنتیجه مطالعه علم وفلسفه یونانی نه یک نوآوری بلکه تجدید حیات بود. فارابی زادگاه فلسفه را عراق قرار داد، فلسفه از آنجا به مصر منتقل شد و سپس به یونان و پس از آن به سریانیها و سپس به عربها و او و دیگر فیلسوفان چشم به راه تجدید حیات فلسفه در عراق بودند و حکمت بدینسان دوری کامل را میپیوند.
این محقق و نویسنده کشورمان در ادامه سخنانش اظهارداشت: کرمر در ادامه رنسانس اسلامی را بسیار عمیقتر از رنسانس اروپایی معرفی میکند و مینویسد: هیچ توجیهی برای این نظر وجود ندارد که مطالعه شدید علم و فلسفه یونانی در بغداد قرن چهارم/ دهم چنان قاطعانه از مشابه همین مورد در اروپا متمایز بوده است که کلمه رنسانس به آن اطلاق نمیشود. اروپا در رنسانس مشهور قرن دوازدهم میلادی چه مایه از میراث قدیم را ادامه داده بود؛ اروپاییان در آن زمان نصیب بسیار اندکی از این میراث (دویست سال پس از رنسانس مورد بحث در این کتاب) داشتند و آن هم متکی به ترجمههای لاتینی از روی متون عربی بود.
وی تأکید کرد: از نظر کرمر اتفاقاً رنسانس اروپایی چنانکه پاول اسکارکریستلر معتقد است با هیچ مکتب یا نظام فلسفی خاصی پیوند نداشته است. در واقع، انسانگرایان دوره رنسانس مایل به اجتناب از تحصیل فلسفه ـ یعنی منطق و علوم طبیعی و مابعد الطبیعه ـ بودند و علاقه خود را به تفکر اخلاقی محدود میکردند. انسانگرایی دوره رنسانس در وهله اول پدیداری ادبی بود و بنابراین در مقام پیروی از دانش قدیم ـ به سنت خطابی غربی تعلق داشت. آنان از نظر حرفه و کار آموزگاران علوم انسانی و کاتبان حاکمان و مدیران شهرها بودند. استنساخ و تصحیح متون قدیم در محدوده طبیعی وظایف حرفهای و تحصیلی آنان قرار داشت. در حالی که نوع انسانگرایی که در عصر رنسانس اسلامی رشد و تکامل یافت به روشنی بخشی از سنت خطابی غربی نبود که ریشه در یک برنامه فرهنگی و آموزشی چیچرویی داشته باشد. هدف چیره بر اندیشه انسانگرایان اسلامی، تجدید حیات میراث فلسفه قدیم به منزله عامل سازنده اندیشه و شخصیت بود. دلبستگیهای فکری این افراد، مانند انسانگرایان دوره رنسانس، به نگرش فلسفی خاصی محدود نبود و انسانگرایان اسلامی، برخلاف انسان گرایان دوره رنسانس، از شاخههای مختلف فلسفه به معنای واقعی آن اجتناب نمیکردند. تفکر ارسطویی بر تحقیقات منطقی آنها و آثارشان در فلسفه طبیعی و تفکراتشان در اخلاق حاکم بود. اما این گرایش به معنای تسلیم مطلق در برابر نظام فلسفی معینی نبود. تفکر سیاسی آنها اساسا افلاطونی بود و آمیختهای ازآیینهای ارسطویی و نو افلاطونی در تفکرات مابعد طبیعی آنها رسوخ کرده بود. آنها برگزیننده و تمییز دهنده تمامی میراث پیشینیان بودند، نه آنکه از روی تنگ نظری محدودیت قایل شوند؛ علایق آنها بیشتر فلسفه بود تا ادبی .
وی با بیان اینکه یکی دیگر از ادله کرمر مبنی بر اینکه رنسانس اسلامی اصیل بوده و نه تبعی، این تفکر مسلمانان است مبنی بر این که حکمتی که از یونان اخذ میشود در واقع متعلق به خود آنهاست، تصریح کرد: مثلا گفتهاند: که انباذقلس یا امپدوکلس در دوران پادشاهی داوود در شام نزد لقمان حکیم تحصیل کرده است و بنا به اخبار، فیثاغورس علوم طبیعی و الهی (مابعد الطبیعه) را نزد شاگردان سلیمان در مصر خوانده و هندسه را از مصریان آموخته بودند. این فیلسوفان حکمتی را به یونان بردند که در مشرق زمین آموخته بودند. بدین ترتیب فلاسفه اسلامی مطالعه فلسفه قدیم یونانی را تجدید تلقی میکردند و نه بدعت. به گفته فارابی، فلسفه در روزگاران قدیم در میان کدانیان عراق وجود داشته است. پس از آن به مردم مصر و از آنجا به یونانیان رسید و در میان آنها بود تا آنکه به سریانیها و پس از آن به عربها انتقال داده شد. تعیین دقیق عراق به عنوان زادگاه فلسفه حایز اهمیت است، زیرا ظاهرا در عراق (قلب سرزمینی خجسته) بود که فارابی و سایر فلاسفه اسلامی در انتظار نوزایی فلسفه بودند. حلقه بدین سالن دور خود را کامل میکرد.
مظاهری در ادامه سخنانش در مورد دیدگاه دوم گفت: برخی دیگر از اندیشمندان غربی معتقدند که تمدن مسلمانان تنها بازپرداختی از محصولات تمدنی دیگر از جمله ایران، یونان، هند و چین است و این باعث نشده است تمدن مستقلی از درون اسلام برخیزد و به وجود آید. این افراد معتقدند دین اسلام اساساً دارای یک سری محدودیتهای معرفتی است که زمینه ظهور و بروز و تکامل ابعاد بشری را از انسان میگیرد. ارنست رنان از معتقدین به این دیدگاه بود. رنان در این زمینه سخنرانی ایراد میکند که در آن زمان منشأ بحثها و مجادلههای زیادی قرا رگرفت. ازجمله سید جمال الدین اسدآبادی پاسخ به نسبت خوبی به او داد. رنان در این سخنرانی ابتدا از عقب ماندگی کشورهای مسلمان آن زمان میگوید و این را فتح بابی برای بیان ناتوانی دین اسلام به طور کلی در شکلدادن به یک تمدن، قرار میدهد. او میگوید هر یک از ما که اندک اطلاعی از جریانات این روزگار داشته باشد، به وضوح از عقبماندگی کنونی کشورهای مسلمان و از انحطاط دولتهایی که پایبند اسلاماند و از تو خالی بودن فکر نژادهای که منحصراً فرهنگ و تربیت خود را از این دین میگیرند، باخبر است. تمام کسانی که به مشرق زمین یا افریقا رفتهاند از این امر به شگفتی افتادهاند که ذهن یک مسلمان تا چه حد محدود است چنان که گویی در دیواری آهنین محصور دربسته است و به هیچ وجه شایسته یادگیری و دریافت علم و افکار جدید نیست.
این استاد حوزه و دانشگاه بیان کرد: رنان در پاسخ به کسانی که معتقدند تمدن گذشته اسلامی بهترین نقض سخنان اوست و نشان میدهد که اگر امروزه مسلمانان به هر دلیلی در وضعیت انحطاط به سر میبرند، این ظرفیت و توان را دارند که دوباره تمدن جدید خود را بسازند، میگوید: تقریباً از سال ۷۱۵ تا اواسط قرن سیزدهم میلادی یعنی در حدود پانصد سال در نزد مردم مسلمان عالمان و متفکران ممتازی بودهاند. حتی میتوان گفت در این مدت دنیای اسلام از لحاظ فرهنگ معنوی از جهان مسیحیت برتر بوده است. اما این واقعیت را به درستی باید تحلیل کرد تا نتایج ناصواب از آن به دست نیاید. باید قرن به قرن تاریخ تمدن را در شرق مورد دقت قرار داد و سهم عوامل مختلفی را که موجب این تفوق بوده است پیدا کرد، تفوقی که در اندک زمان به انحطاط تبدیل یافته است. در نخستین قرن اسلامی هیچ چیز به اندازه فلسفه و علم نسبت به اسلام غریبه نبوده است.
وی افزود: رنان ترقی تمدنی اسلام را در این دوره بیشتر محصول اقوام غیر مسلمان به ویژه ایرانیان میداند و معتقد است در میان اقوامی که اسلام آوردهاند: ایران استثنا است، این کشور استعداد و نبوغ شخصی خود را نگهداشته است. ایرانیان بیشتر شیعه هستند تا مسلمان.همچنین تا وقتی که اسلام در دست نژاد عرب بود، یعنی در زمان خلفای راشدین و در دوره بنیامیه هیچ جریان فکریای به وجود نیامد. حدود سال ۷۵۰ همه چیز عوض شد. پیش از این که ایرانیان برای برانداختن بنیامیه و روی کار آوردن عباسیان قیام کردند، مرکز اسلام به منطقه دجله و فرات منتقل شد و این منطقه تجلیگاه یکی از درخشانترین تمدنهایی که شرق به خود دیده است گردید، یعنی تمدن ایران دوره ساسانی که زمان خسرو انوشیروان به اوج خود رسیده بود. فلسفه که از آسیای صغیر بیرون رانده شده بود به ایران پناهنده شد. گردباد وحشتانگیز اسلام برای مدت صد سال پیشرفت ایرانیان را به تعویق انداخت، ولی موفقیت عباسیان نوعی رستاخیز دوره ساسانیان بود. روح این تمدن آمیخته است از عناصر گوناگون و تفوق در بین این عناصر از آن پارسیان و مسیحیان بود. این تمدن عجیب ولی جذات بغداد که افسانههای کتاب هزار و یک شب تصویری از آن را در تخیلات ثبت کرده است با آن چه گفته شد تبیین میشود. معجون عجیبی از سختگیری رسمی و آزادی پنهانی، عصر جوانی و بیخیالی که هنرهای جدی و همچنین هنرهایی در خدمت خوشگذرانی از پرتو حمایت روسایی که با تعصب دینی میانهای نداشتهاند شکوفان شده است. در موقع خلافت این خلفا که گاه روح تسامح داشتهاند و گاه بر خلاف میل باطنی خود دیگران را تحت فشار قرار میدادهاند، فکر آزاد توسعه یافته است. نتیجه تسامح هر چند برای دورهای کوتاه، ظهور نوعی جریان واقعی فلسفی و علمی بود. سپس عنوان فلسفه به معنی ناپسندی به کار برده شد و به مسائلی اطلاق گشت که نسبت به اسلام بیگانه بود. باید گفت که این نوعی اصالت عقل واقعی بود که در بطن اسلام به وجود میآمد. این است مجموع فلسفهای که به طور متداول عربی نامیده میشود، ولی در حقیقت یونانی و ساسانی است. زیرا عوامل واقعا بارور آن از یونان بوده است. این به انحطاط آن چه یونان باستان نامیده میشده است میارزیده است، یونان سرچشمه منحصر به فرد دانش و تفکر صحیح است.
حجت الاسلام مظاهری تصریح کرد: رنان همچنین انتقالگری مسلمانان را نسبت به علم و فلسفه، نشانه فضل و برتری آنها نمیداند بلکه آن را ناشی از یک نزدیکی جغرافیایی معرفی میکند. او در این زمینه میگوید: تفوق سوریه و بغداد نسبت به غرب از این جهت بوده است که آنها خیلی نزدیکتر به سنت یونانی در تماس بودهاند. به دست آوردن کتاب اقلیدس و بطلمیوس یا ارسطو در حران و بغداد آسانتر از به دست آوردن آن در پاریس بوده است. ای کاش بیزانسیها در نگهداری گنجینههایی که مورد مطالعهشان نبود کمتر ضنت داشتند… اما تقدیر عجیب این بود که وقتی که مشکل فکر انسان در نزد قومی در معرض خاموشی قرار گفت، قومی دیگر آن را به دست گیرد و دوباره آن را زنده نگاهدارد و به آن آثار ارج نهد. زیرا بدون چنین کاری آن آثار در نزد سوریهای بیچاره و فلاسفهای که مورد آزار و اذیت بودند و اهالی حران که به سبب مسلمان نبودن در حاشیه نگهداشته میشدند، ناشناخته باقی بماند. به این ترجمههای عربی از آثار علمی و فلسفی یونان بود که اروپا مایه سنت باستان را که برای شکوفایی نبوغش ضروری بود به دست آورد. در واقع وقتی که ابن رشد آخرین فیلسوف عرب در مراکش با رنج و غم و آوارگی از دنیا رفت، غرب ما بیدار میشد. آبلارد ندای اصالت عقلی که دوباره رونق مییافت سر میداد. اروپا نبوغ خود را یافته بود و تحول شگفت خود را آغاز میکرد که آخرین مرحله آن حریت کامل فکر انسان خواهد بود. در واقع وقتی علمِ بهظاهر عربی، تخم حیاتبخش خود را در زندگی غربی پاشید، خود از بین رفت. وقتی که ابن رشد در مدارس لاتینی شهرتی همتای ارسطو به دست میآورد،هم کیشان او دیگر او را به دست فراموشی سپرده بودند. تقریباً بعد از سال ۱۲۰۰م دیگر فیلسوف مشهور در عرب به وجود نیامد. فلسفه همیشه در بطن اسلام مورد آزار قرار گرفته بود، ولی طوری نبود که به کل از بین رفته باشد. بعد از سال ۱۲۰۰م مقاوت علم کلام کاملاً تفوق پیدا کرد و فلسفه در کشورهای اسلامی از بین رفت. به زودی نژادهای ترک قدرت و تفوق اسلام را به دست گرفتند و همه جا کمبود فکر علمی و فلسفی دیده شد. از این تاریخ به بعد به جز چند استثنای نادر ـ چون ابن خلدون ـ دیگر در اسلام متفکری با دید وسیع به وجود نیامد. اسلام علم و فلسفه را در نهاد و بطن خود نابود کرد.
وی با بیان اینکه ارنست رنان ناکامی اسلام را در به خدمت گرفتن تمدن و تداوم روح علمی و فلسفی ناشی از حوادث و اتفاقات غیر منتظره نمیداند و سهمی برای این حوادث قائل نیست،بلکه آن را در ماهیت و ذات دین اسلام جستجو میکند، گفت: وی دلیل آن را چنین بیان میکند: اسلام مبتنی بر وحدت غیر قابل امتیاز امر معنوی و امر دنیوی است. آن حکومت صرف عقیده جزمی است و این سنگینترین زنجیری است که تا به حال نظیر آن بر بشریت تحمیل نشده است. باز تکرار میکنم در نیمه اول قرون وسطی، اسلام فلسفه را تحمل کرد، زیرا نتوانست مانع آن شود و خود هنوز بدون انسجام بود، ولی وقتی که تودههای زیادی از مردم بدان گرویدند آن گاه همه چیز را خفه کرد. وحشت دینی و ریاکاری از امور متداول روزانه آن شد. اسلام فقط موقعی که ضعیف بود آزاداندیش جلوه میکرد و وقتی که قوی شد فوق العاده خشن گردید. اگر افتخار فلسفه و علم را که اسلام نتوانسته است خفه کند ازآان اسلام بدانند، همانند این است که افتخار کشفیات علوم جدید را متعلق به متکلمین کلیسا بدانند. آثار ابن سینا و ابن زهر و ابن رشد افتخاری نصیب اسلام نمیکند. اسلام برای عقل انسان زیانآور بوده است. اسلام فکر آزاد را شکنجه داده است. در کشورهایی که اسلام فتح کرده است، ذهن انسانی در برابر فرهنگ عقلانی مسدود و بسته باقی مانده است، اما به هر حال اسلام با از بین بردن علم خود را از بین برده است و در واقع در قیام علیه خود کامیاب شده است.
مظاهری در مورد دیدگاه سوم هم گفت: دیدگاه برخی متفکران داخلی که دوره نامبرده را یا مصداق تمدن و تمدنسازی نمیدانند و یا اینکه در اسلامی بودن آن تردید جدی دارند. دیدگاه این متفکران هرچند در نتیجه با دیدگاهی که معتقد است دوره مذکور نه اسلامی بلکه رنسانس و تجدید حیات فرهنگ ایرانی ـ یونانی بود، یکی است، اما مقدمات و معیار و استدلالهایشان با یکدیگر متفاوت است. این صاحبنظران معتقدند این به اصطلاح تمدن در عصری اتفاق افتاد که ائمه معصوم که مصداق بارز اسلام و اسلامیت هر عصری هستند، در انزوا به سر میبردند. همچنین از نظر ایشان در مرکزیت این تمدن تفکر و فلسفه یونانی که یک نوع تفکر الحادی است، قرار دارد. فلسفهای که در اثر نهضت ترجمه و با برنامهریزی خلفای غاصب عباسی به جهت مقابله با تفکر ناب شیعی و اسلامی رواج و رونق پیدا کرد.
این استاد مؤسسه امام خمینی(ره) در مورد دیدگاه چهارم اظهارداشت: این دیدگاه برخلاف سه دیدگاه قبل وضعیت به وجود آمده در قرون سوم، چهارم و پنجم هجری را به معنای واقعی مصداق تمدن و تمدنسازی معرفی میکند و متناسب با سطح و مرتبه خودش تمدن اسلامی مینامد. همگام با این محققان و صاحبنظران بسیاری از پژوهشگران خارجی هستند که وجود چنین تمدنی را میپذیرند و آن را تمدن اسلامی مینامند. یک نویسنده امریکایی درباره موجودیت تاریخی تمدن اسلامی مینویسد: تمدن اسلام چیزی نیست که انکارپذیر باشد و اگر چنین تمدنی وجود نداشت هرگز علمای تمدن غرب حتی آنها که به حمله و هجوم بر اسلام معروف هستند، مکرر نام تمدن اسلام را نمیبردند و تاریخ آن را شرح نمیدادند. هانتینگتون نیز معتقد است همه محققان وجود تمدنی مستقل را به عنوان تمدن اسلامی قبول دارند. در میان صاحبنظران مسلمان نیز شمار زیادی وجود دارند که از آن دوره تاریخی با تعبیر تمدن اسلامی یاد میکنند. مثلا استاد مطهری تمدن اسلامی را یکی از اصیلترین تمدنهای بشری معرفی میکند. ایشان در تأیید این دیدگاه مینویسد: جامعهشناسان روی این قضیه خیلی مطالعه کردهاند که چند تمدن اصیل در دنیا هست. از همین توین بی معروف نقل میکنند که اول آمد و تمدنها را به سی و سه دسته تقسیم کرد که یکی از آنها تمدن اسلامی بوده، بعد مهمترین آنها را در ده تمدن آورد که باز هم اسلام یکی از آنها بوده است و در نهایت امر از آنها سه تا پنج تمدن را انتخاب کرد که یکی از آنها تمدن اسلامی است.
وی افزود: نامگذاری این دوره تاریخی خاص به تمدن اسلامی دو جهت میتواند داشته باشد. اول اینکه این شکوفایی در سایه اسلام و دین محقق شده است و دوم اینکه روح مذهبی و اسلامی وجه تمایز این تمدن از دیگر تمدنهاست و مواد تمدنی که در این دوره خاص از دیگر فرهنگها و تمدنها اخذ شده است ماهیت اسلامی و دینی پیدا کرده است و صرف یک تقلید یا جمعآوری نبوده است. جهت اول به تعبیر شهید مطهری به این است که دین اسلام نقش اساسی در شکوفایی جوامعی که اسلام را پذیرفتهاند از جمله ایران ایفا کرده است و این نقش به این است که تحولی مفید و ثمربخش در اندیشه و روح جوامع اسلامی به وجود آورده است، طرز تفکر آنها را در جهت واقع بینی اصلاح کرده، اخلاق و تربیت آنها را بهبود بخشده، سنن و نظامات کهنه و دست وپاگیر آنها را براندخته و به جای آنها سنن و نظاماتی زنده جایگزین ساخته است. ایمانی و ایدهای عالی به آنها الهام نموده، شور و هیجان کار و کوشش و دانش طلبی و نیکوکاری و ازخودگذشتگی در آنها به وجود آورده است. وقتی که چنین شد، بالطبع زندگی اقتصادی آنها بهبود یافت، نیروهای انسانیشان به کار افتاد، استعدادهای علمی، فلسفی، فنی، هنری، ادبیشان شکفد و بالأخره در همه شئون آن چیزی که تمدن نامیده میشود تکامل صورت گرفت.
مظهری اضافه کرد: همچنین شهید مطهری به جهت دوم نیز اشاره میکنند و معتقدند یک تمدن مثل یک موجود زنده است که از مواد موجود تغذیه میکند، ولی خودش حیات مستقل دارد. نه اینکه مجموع آن مواد را کنار هم بگذارند و آن را تمدن نامیده باشند. اختلاف در کیفیت استفاده از آن مواد است. که به روح تمدنها بستگی دارد. تمدن اسلامی نیز روح مذهبی و معنوی دارد، لذا مسلمانان در اخذ و اقتباس مواد تمدنی دیگر نیز فراتر از تقلید و جمعآوری عمل کردهاند. مسلمانان میراث تمدنهای گذشته را به خدمت گرفتند و جریان اسلامی کردن این میراث به مراتب فراتر از صرف جذب و ادغام و تغییر دادن صورت آنها بود. در خلال این جریان نیروهای خلاق عظیمی به ظهور رسید که موجب میشود بگوییم تمدن اسلام در اوج خود زایاترین و نوآورترین تمدن دنیا بود.
انتهای پیام/