| امروز شنبه, ۱ اردیبهشت , ۱۴۰۳ |
سرخط خبرها:

مقاله؛


تأملی در معنا و مبنای توسعۀ غربی و توسعۀ اسلامی­ ـ ایرانی

توسعۀ مورد نظر در این نوشتار توسعه ­ای غربی، صوفیانه و یا دنیازده نیست؛ بلكه الگوی چهارمی را مورد كندوكاو قرار می­ دهد كه كاملاً امكان تحقق دارد و با فرهنگ ایرانی و اسلامی در تلائم و ترابط است.

به گزارش خبرنگار پایگاه خبری ـ تحلیلی طلیعه،  عبدالرضا باقی[۱]   مقاله ای تحت عنوان «تأملی در معنا و مبنای توسعۀ غربی و توسعۀ اسلامی­ ـ ایرانی» به نگارش درآورده است که در ادامه می آید:

این مقاله، بررسی تعاریف، مبانی و لوازم و ارکان توسعه را به عهده دارد. توسعۀ مورد نظر در این نوشتار توسعه ­ای غربی، صوفیانه و یا دنیازده نیست؛ بلکه الگوی چهارمی را مورد کندوکاو قرار می­ دهد که کاملاً امکان تحقق دارد و با فرهنگ ایرانی و اسلامی در تلائم و ترابط است. در تبیین این الگو سعی شده است از رهگذر نگاهی مقایسه ­ای، مبانی توسعۀ غربی و توسعۀ اسلامی­ ایرانی در محورهای فلسفی (معرفت­ شناسی، هستی ­شناسی و انسان­ شناسی) اخلاقی، دینی، جامعه­ شناختی و تاریخی مورد تأمل و بررسی و نقد قرار گیرد و مرز دقیق الگوی توسعه موردنظر تبیین گردد. در ادامه، پس از اشاره به لوازم و ارکان توسعه، پیشنهادات و راهکارهایی برای تحقق هرچه بهتر این الگو ارائه می شود.

طرح مسئله

با توجه به اینکه «توسعه» در تلقی نوین آن، یکی از مؤلفه­ های «تجددگرایی» است و تجددگرایی امروزی، محصول و میوۀ علوم تجربی جدید است و علوم تجربی نیز در کندوکاو خود ابتنا و اتکا بر حس و تجربه دارد و حس و تجربه نیز با محسوسات و طبیعت مادی سر کار دارد؛ پس توسعه در تلقی جدید و غربی آن، یک سمت و سوی مادی و طبیعی دارد.

از سوی دیگر، توسعه در تلقی فوق به معنای نوسازی است و نوسازی مترادف با غربی­شدن می­ باشد. لازمۀ غربی­ شدن هم اقتباس تمامی یا برخی از الگوهای توسعه از کشورهای غربی است. حال اگر کشور و ملتی در جد و جهد باشد که نه غربی شود و نه غرب ثانی گردد و از توسعه نیز برخوردار شود اما نه صرفاً توسعۀ دنیوی و مادی، چنین ملت و کشوری چه باید بکند؟ به کدام راه باید برود؟ آیا توسعه ای که بر آمده از متن و بطن یک تاریخ و تمدن با تجربیات و تحولات خاص خودش می­ باشد، می ­تواند به ملت و جامعه ­ای دیگر، با تاریخ و تمدن و تجربیات و تحولات دیگر تسری یابد؟ یا اینکه باید بپذیریم هر جامعه و هر فردی که در آن جامعه زندگی می­ کند، ناگزیر در نقطه  ای قرار گرفته است که آن نقطه حاصل تمام تحولات پیشین آن جامعه و افراد است که در چند و چون تمام اقدامات بعدی آن جامعه مؤثر است. اگر به طور اجمال، این نکته را در اینجا مورد پذیرش قرار دهیم، لازم است به سراغ الگویی از توسعه باشیم که با فرهنگ دینی و ملی ما سازگار افتد. در اینجا نیز در یک نگاه کلان و کلی، میان صاحب ­نظران مسلمان در ارتباط با توسعه، دو دیدگاه دیده می­ شود: برخی اسلام را چنان صوفیانه و ذهنی تصویر می­ کنند که هیچ­گونه تحولی را بر نمی ­تابد. اینان صرفاً بر طبل ثبات و جمود می ­زنند و دنیا را به بهانۀ آخرت­اندیشی مورد بی­ مهری و بی ­اعتنایی قرار می ­دهند. برخی دیگر معتقدند اسلام مشوق بالاترین حد دنیاگرایی است و گویی کسی که دنیای ظاهری و مادی­اش خراب است، آخرت او نقش بر آب است به نظر می ­رسد. میان نگاه اول (تلقی غربی از توسعه)   و این دو نگاه می­ توان به راه دیگری رفت تا هم تحولات معقول و مفید در ابعاد گوناگون و منطبق با نیازهای انسان زمینه و بستر پیدا کند و هم اصول معنوی و اخلاقی اسلام مخدوش نگردد. این نوشتار در راستای تبیین و توضیح مبانی و ویژگی­ها و ارکان دیدگاه اخیر نسبت به توسعه است.

۱ـ سیر تطور مفهوم توسعه در غرب

اگر به تاریخ غرب از عصر تجدد به این سو، به ­ویژه در سه قرن اخیر، نظری افکنده شود، در می ­یابیم غربیان، برای توضیح تحولات اجتماعی خود از واژه ­های زیر استفاده کرده اند:

رشد  : [۲]   این واژه از منظر آنها معمولاً بر تغییرات کمی دلالت دارد.

توسعه و پیشرفت: [۳]   این واژه معمولاً ناظر بر یک فرایند کیفی است گرچه غالباً در بُعد مادی و اقتصادی به کار می­رود اما تا حدی نیز شامل ابعاد غیرمادی می­ شود.

کمال و تکامل: [۴] این واژه هرچند به تعالی انسان و جامعه ناظر است و به خصوصیات والای انسانی، اخلاقی و معنوی مربوط است اما گاه بر پیشرفت­ های مادی نیز صدق می­ کند. (کوران، ۱۳۷۵: ۳۱۰؛ علیخانی، ۱۳۷۴: ۱۸)

از میان سه واژۀ مذکور توسعه از بسامد بیشتری برخوردار است و این واژه در لاتین به معنای خروج از «لفاف»  [۵] است. نخستین نظریه ­پردازان توسعه پس از جنگ جهانی دوم عقیده داشتند که این لفاف، همان جامعه سنتی و فرهنگ و ارزش ­های سنتی است؛ از همین رو در مباحث اولیه، توسعه به معنای نوسازی[۶] و نوسازی مترادف با غربی شدن[۷] تلقی می ­شد. بر این اساس، هنگامی که به تعاریف توسعه در غرب مراجعه می­ شود، نظریه ­پردازان توسعه تعاریف مختلفی را ارائه کرده ­اند. برای مثال، از میان این تعاریف، توسعۀ سیاسی این­گونه تعریف شده است: «  به میزانی که الگوهای رفتاری «نوین»  بر الگوهای رفتاری «سنتی» پیشی می­ گیرند، به همان اندازه توسعۀ سیاسی حاصل می ­شود». (لوسین پای، ۱۳۷۰: ۴۰)

در این تعریف، رفتار نوین، ناظر به جوامع نوین است و جوامع نوین همان جوامع غربی است و معیارهای نو بودن معیارهای این­گونه جوامع است؛ از این­ رو نوسازی که همان معنای توسعه است این­گونه تعریف می ­شود: «نوسازی عبارت است از فرایندی که طی آن جوامع بشری از حالت سنتی به حالت نوین در می آیند». (سریع  العلم، ۱۳۷۵: ۲۱)

غربیان معتقدند به هر میزانی که ارتباط میان جهان صنعتی و غیر صنعتی (جهان سوم) افزایش یابد، جهان سوم بهره ­های بیشتری در توسعۀ ساختاری و رفاهی خود خواهد برد. نظریاتی که در باب توسعه، بر این تلقی استوارند، به نظریات نوسازی معروف­ اند. (همان)

در ارتباط با آنچه در باب سیر تطور مفهوم توسعه اشاره شد توجه به چند نکته لازم است:

۱ـ۱ اگرچه خاستگاه نظریه­ های مدرن توسعه، غرب است اما این واژه صرفاً ناظر به نظریه­ ها و نظریات غربی و توسعه نمی ­باشد و اگر این واژه حکایت از تحولات در ابعاد گوناگون دارد، این­گونه تحولات در همۀ ادوار تاریخی و در تمام نقاط جهان، مورد عنایت دانشمندان و اندیشمندان و حاکمان جوامع بوده است.

۱ـ۲ـ مضمون واژۀ توسعه جزء میراث علمی و فرهنگی بشر است که در هرجا و در هر فرهنگی از مضمون آن، با واژه یا واژه ­هایی خبر داده می ­شود و این واژه اختصاص به گروه یا فرهنگ خاصی ندارد و هر جامعه ­ای می­ تواند متناسب با تاریخ و تجربیات و فرهنگ و تحولات خود توسعه را مورد ایضاح و تعریف قرار دهد؛ مبانی و شاخصه­ های آن را تبیین و تشریح نماید و ضمن بیان راه ­ها و شیوه ­های وصول به توسعۀ موردنظر خود، از هدف یا اهداف مطلوب و مقصود خود پرده بر گیرد و بر این اساس، مدل و الگویی را تعریف و طراحی نماید و حرکت خود را آغاز کند.

۱ـ۳ـ در تلقی و تعاریف نوین توسعه از منظر غربیان، مفروضاتی وجود دارد؛ از جمله تقسیم جوامع به سنتی و مدرن که تقسیمی اعتباری و قراردادی است و نمی­ توان هر آنچه در ظرف سنت قرار می­ گیرد تقبیح نمود به ­گونه  ای که تاریخ انقضای آن اعلام گردد و نه هر آنچه در ظرف جدید بودن قرار می­ گیرد، قابل تحسین است. اگر سنت رایج میان غربیان تعریف و مؤلفه­ هایی دارد که از نظر ایشان باید مطرود و منفور باشد و از آن تبری جسته شود، آیا می ­توان بر این اساس یک حکم کلی برای همۀ سنت­ ها و فرهنگ­ های دیگر نیز صادر نمود؟

۱ـ۴ـ به نظر می ­رسد تقسیمی که از جوامع به عمل آمده و آنها را به توسعه ­یافته و در حال توسعه و عقب­ مانده تقسیم می­ کند، یک تاکتیک سیاسی است. براساس کدام تلقی، جوامع به این سه تقسیم می ­شوند؟ اگر این تلقی مقبول برخی نباشد و تعریف و تلقی دیگری مورد پذیرش آنها باشد، این تقسیم و مبنای آن (که در نکتۀ قبلی بر آن اشاره شد) چه وجه موجهی پیدا می ­کند؟

۱ـ۵ـ در این دیدگاه، برای جوامع و فرهنگ کشورهای غیر صنعتی، چه جایگاهی از جهت فکری لحاظ شده است؟

اگر مبانی توسعه از جامعه ­ای به جامعۀ دیگر متفاوت باشد ـ که هست ـ به طور قطع تلقی از توسعه نیز یکسان نخواهد بود، در این صورت هدف توسعه نیز به­ گونه ­ای دیگر خواهد بود، براساس چه منطقی می­ توان گفت توسعه با مبانی و تعاریف و اهداف خاص همان توسعۀ مطلوب برای همگان در همه ­جا و برای همیشه است؟ این نکات است که ما را به این سمت و سو می­ کشاند تا ادعا کنیم توسعۀ غربی با توسعۀ ایرانی و اسلامی اگر نگوییم در تضاد است اما دارای تفاوت­ های ماهوی بارز و برجسته ای است.

۲ـ پایه های توسعۀ ایرانی و اسلامی

هر جامعه و هر فردی که در آن جامعه زندگی می­ کند به ­ناچار در نقطه ­ای قرار گرفته است که آن نقطه حاصل تمام تحولات پیشین آن جامعه و افراد است. از این­رو، تعریف ایرانی و اسلامی ­بودن در ارتباط مستقیم با تمام عواملی است که ایران معاصر را ساخته است؛ عواملی مانند تاریخ طولانی و پرتلاطم اما با هویت پایدار؛ هویتی که در ارتباط با فرهنگی کاملاً مشخص و ملی بوده است؛ هویتی که مبین استقلال فرهنگ ایران است؛ استقلال از اجزای فرهنگ ایران است بلکه شاید نیروی محرکۀ این فرهنگ بوده است. از این­ رو، امروز «ایرانی بودن» یعنی آگاهی به تمام مراحل تاریخ این مملکت، نه به نحوی گسسته و متناقض بلکه به صورت مراحل حیات یک موجود زنده. ایرانی­ بودن یعنی آگاهی کامل از وحدتی که در گذشته بین تمام مراحل مختلف تاریخ ایران وجود داشته است. ایرانی­ بودن آگاهی از این امر است که بزرگانی همچون ابن­ سینا، مولانا یا سهروردی و… بیان ­کنندۀ آن عالم فکری و معنوی هستند که سازندۀ عمیق ­ترین ابعاد اندیشه و قشرهای عمیق­ تر فکر امروزی ماست.

ایرانی­ بودن به معنای اصیل آن، در درجۀ اول یعنی حفظ اصالت و استقلال فکری خود. (نصر، ۱۳۸۲: ۴۵۶ ـ۴۵۷)

از آن رو که فرهنگ ایرانی با فرهنگ اسلامی در هم تنیده است و میان این دو فرهنگ نوعی یگانگی و وحدت به وجود آمده است و حتی پذیرفتن اسلام در ایرانیان موجب شد ایران در عالمی وسیع ­تر به صورت قلب یک تمدن جهانی درآید و حیات فلسفی و علمی جدیدی در ایران پدید آید، هرگونه الگوی توسعه ­ای که برای ایران طراحی و تعریف شود، نمی ­تواند بدون توجه از فرهنگ اسلامی جواب دهد و باید حتماً با لحاظ­ کردن این فرهنگ باشد. بنابراین می­ توان موارد ذیل را به ­عنوان پایه­ ها و اساس توسعۀ ایرانی­ـ اسلامی ذکر نمود:

۲ـ۱ـ آمیختگی فکر و عمل: هرگونه اندیشه ­ای در الگوی توسعه برای ایران باید تغییر عمیق در وجود انسان و اخلاق و رفتار او ایجاد کند؛ بنابراین، اصول فکری و معنوی تمدن ما هیچ­گاه صرفاً جنبۀ انتزاعی و مدرسه­ ای نداشته است بلکه باید با تمام شئون حیات مانند هنر، اقتصاد، معماری و… رابطۀ بسیار نزدیکی داشته باشد.

۲ـ۲ـ اعتدال در زندگی:   پرهیز از افراط و تفریط در این الگو، یک اصل است. در ارتباط با دنیا، نه باید آن­چنان در طمع و ولع غوطه­ ور شد که در فساد فرو غلطید و منجر به دربند افتادن روح آزاد­طلبی انسان شد، و نه به نام معنویت، دست روی دست گذاشت و از کار و تلاش و امرار معاش دست برداشت؛ بلکه باید میان نیازهای مادی و معنوی اعتدال و هماهنگی ایجاد کرد و رفتار جسمانی را مؤثر در حیات روحانی دانست و حیات روحانی را نیز مؤثر در نشاط حیات جسمانی دانست.

۲ـ۳ـ عقلانیت مستمر:  در فرآیند توسعۀ اسلامی و ایرانی نباید لحظه ­ای خردورزی مغفول واقع شود و باید تلاش کرد تا به نوعی وحدت میان عقل و ایمان و استدلال و ذوق دست یافت و در پرتو خرد و اندیشه و با اتکا به اصول اجتناب­ ناپذیر و جاویدان فرهنگی که ما را ساخته است، مسیر آینده را تعیین نمود و برای رسیدن به وضع مطلوب مسائل موجود را حل کرد.

۲ـ۴ـ هماهنگی با محیط زیست: الفت و محبت با طبیعت در بالاترین مراتب و عشق به طبیعت را تعالی بخشیدن، سرشت همیشگی فرهنگ ایرانی بوده است؛ از این­ رو باید در الگوی توسعۀ ایرانی و اسلامی تمهیداتی اندیشیده شود که حتی ­الامکان به زیبایی طبیعت و سلامت محیط زیست و ارتباط انسان با طبیعت آسیبی وارد نگردد.

۲ـ۵ـ برتری انسان از خاک: فرهنگ ایران، همیشه به افراد آموخته است که «انسان­ بودن» برتر از «بشر بودن» است و انسان والاتر از یک موجود صرفاً خاکی است؛ انسان موجودی تعالی جو است، مقصد او وصال به حقیقت است، حس بشر دوستی در او متکی بر حقیقتی است که بر زمانی و زمان حکمفرماست و آن حقیقت همانا میثاق عهد «  الست» است. انسان به موجب همین میثاق است که موجودی مسئول می­ باشد و ارزش حیات او در گرو همین مسئولیت است و رفتار او را از اخلاق و اصول معنوی، جدا نشدنی می­ سازد.

۲ـ۶ـ پیوند دین و زندگی: در الگوی توسعۀ ایرانی هرگونه تلقی از دین باید با توجه اسلام باشد و در اسلام و فرهنگ ایرانی به رغم اهمیت توکل یعنی واگذاشتن امور به مشیت الهی، نابرده رنج گنج میسر نمی ­شود. در این دین که تعالیم آن، هم ناظر به حیات فردی انسان است، هم حیات اجتماعی، زندگی و امرار معاش گذشته از آسایش دنیوی، پاداش اخروی و اجر و منزلت دینی دارد و توکل یعنی اینکه انسان در حین عمل و به هنگام کوشش، از نقطۀ اتکای اصلی خود یعنی خداوند غافل نگردد.

۲ـ۷ـ آزاد بودن انسان: انسان در عین اینکه در مشیت الهی زاده می ­شود و می زید و می میرد، موجودی آزاد است. مسئولیت دینی، معنوی و اخلاقی او نیز مبتنی بر همین آزادی است. آزاد بودن انسان در فرهنگ ایرانی­ اسلامی، آزادی همراه با مسئولیت است و هدف آن وصول به مقام آزادگی است. هدف، رهایی از هرگونه محدودیتی است که روح انسان را که طایر عالم قدس است، در تنگنای جهان مادی زندانی می­ کند. بر انسان است که در پرتو این آزادی، خاکستر نفسانیت را از وجود خود بزداید و تمام هستی خود را جلوه ­گر نماید و روح خفتۀ دیگران را مسیح­ وار زنده و بیدار کند.

۲ـ۸ـ پیوند حقیقت و زیبایی: در فرهنگ ایران­ زمین، هیچ­گاه حقیقت از زیبایی جدا نبوده و این دو از هم جدا نخواهد شد. ایرانی، عمیق ­ترین نشانۀ تجلی حقیقت را در جمال یافته و زیبایی را معراج به سوی عالم معنا دانسته و عدم توجه به جمال را نوعی مرگ و زوال به شمار می ­آورد. هرگونه مدل و الگویی که به نام توسعۀ ایرانی­ اسلامی طراحی شود، باید همسو با پیوند حقیقت و زیبایی باشد.

۲ـ۹ـ ناپایداری این جهان: در ادبیات ایران، به افراد آموخته می­ شود که «آنچه را دیر نپاید، دلبستگی بدان نشاید» و در فرهنگ اسلامی نیز این جهان «دار غرور» نام گرفته است. جهانی که گذران و ناپایدار است؛ این حقیقت که هر لحظه از حیات ارزشمند و در عین حال گذرنده است.

ترکیب میان حزن و فرح یا غم و شادی، به صورت مکمل یکدیگر، در فرهنگ ایرانی متبلور است و گذران­ بودن جهان و ترکیب حزن و فرح با هم رابطه ­ای عمیق دارند. در آثار اصیل ایرانی، اندوهی بزرگ نهفته است که ناشی از غم­های عادی عاطفی نیست بلکه غم سبزی است که ناشی از غربت و دور افتادگی انسان از وطن و مأوای ملکوتی اوست. در قلب همین حزن، نوعی اشتیاق بازگشت به اصل و ریشۀ وجودی انسان است که با فرح همراه است و نتیجۀ آن نوعی شادی معنوی است که روح و جان انسان را در نور خود مستغرق می ­سازد.

۲ـ۱۰ـ هنر متعالی: هنر در فرهنگ ایرانی­ اسلامی، وسیله ­ای برای انتقال از عالم محسوس به جهان معقول، از صورت به معنی، از بیرون به درون است؛ جهان محدود از یک جهت حجابی است که انسان را از عالم معنا مستور و محجوب می ­نماید و هنر نردبانی به سوی این عالم است؛ دریچه ­ای است که از آن نور جهان معنوی بر عالم خاکی پرتو افکن می شود. در هنر ایرانی، عالم محسوس دارای یک جنبۀ نمادین از عالم معنوی است و دوگانگی میان عالم صورت و معنا نیست و میان این دو کمال تعادل جاری است.

۲ـ۱۱ـ آمیختگی تعقل و زیبایی (منطق و شعر) : بسیاری از حقایق این سرزمین، جامۀ شعر به تن کرده است. شعر فارسی اصیل، ظرف زلال­ترین اکسیر ناب معرفت و حامل درخشان ­ترین دُرّ حکمت است. (نصر، ۱۳۸۲: ۴۸۰ـ۴۷۳)

۳ـ تعریف توسعۀ ایرانی­ اسلامی

با توجه به مؤلفه­ هایی که برای فرهنگ ایرانی و اسلامی بیان شد، اینک در یک نگاه کلان و کلی می  توان توسعۀ سازگار با این فرهنگ را، این­گونه تعریف نمود: «رشد (توسعه)   یعنی لیاقت و شایستگی برای نگه داری و بهره ­برداری از امکانات و سرمایه ­هایی که در اختیار انسان قرار داده شده است». (مطهری، بی­تا: ۱۳۰)

با توجه به این تعریف ذکر چند نکته لازم است:

۳ـ۱ـ لازمۀ توسعۀ پایدار و حقیقی نوعی بلوغ و رشد یافتگی است؛ زیرا رشد یافتگی باعث می­شود فرد یا جامعه قدر داشته­ های مفید و ارزشمند خود را بداند و برای آنچه ندارد و مطلوب است که داشته باشد، جد و جهد بورزد.

۳ـ۲ـ گاه آنچه هست زمینه­ ساز به دست­ آوردن چیزی است که مطلوب است اما موجود نیست؛ بنابراین، در نگهداری داشته ­ها از خود غیرت و همت به خرج می­ دهد و البته لازمۀ نگه داری نعمت، برخورداری از معرفت است و در پرتو معرفت، از یک­ سو حفاظت و مصونیت از نعمت­ های موجود تحقق می­ پذیرد و از سوی دیگر، منجر به بهره­ برداری صحیح از نعمت­ها می­ شود و نیز انگیزۀ تحصیل مطلوب افزایش می یابد.

۳ـ۳ـ در این تعریف، سخن موقوف و محدود به امکانات و سرمایه ­های مادی انسان نیست؛ زیرا امکانات و سرمایه ­های انسان، هم فردی است هم اجتماعی؛ هم مادی است هم معنوی؛ هم دنیوی است هم اخروی. از این­رو، توسعۀ جامع حقیقی در فرهنگ ایرانی و اسلامی توسعه ­ای است که ناظر به سعادت دنیوی و اخروی انسان باشد. اگر سعادت را به «بهترین اوضاع و احوال ممکن» تعریف کنیم و سعادت دنیوی یعنی «بهترین اوضاع و احوال ممکن»؛ بنابراین سعادت دنیوی بهترین اوضاع و احوال قبل از مرگ است که جنبۀ مادی و معنوی دارد و از سعادت دنیوی مادی، امروزه به­عنوان بالاترین سطح زندگی (معیار زندگی) تعبیر می­ شود و سطح زندگی شامل اموری است که به رفاه فردی و اجتماعی انسان می ­افزاید و سعادت دنیوی و معنوی در ساحت جمعی یعنی برخورداری از عدالت، نظم و امنیت و در ساحت فردی یعنی برخورداری از رضای باطنی (آرامش، امید و شادی) است. سعادت اخروی یعنی بهترین اوضاع و احوال ممکن بعد از مرگ که ناظر به رستگاری و فلاح و نجات و رهایی انسان است. (ملکیان، ۱۳۸۱: ۲۹۵ـ۲۹۶) از این رو، در الگوی توسعۀ ایرانی، رشد انسان در همۀ عرصه­ ها و ساحات باید لحاظ شود تا شخصیت فردی و اجتماعی ­اش دارای رشدی متعادل و متوازن و جامع باشد. توسعه ­ای، حقیقی و متوازن است که پاسخ به هر نیازی در آن، به صورت صحیح منظور شده باشد و نوعی موازنه میان خیر مادی و معنوی آن باشد.

۴ـ مزایا و معایب توسعۀ غربی

نمود توسعه با تلقی نوین و غربی آن، به صورت متوازن ظاهر نشد و در عین اینکه در عرصۀ طبیعی، مزایا و نقاط قوت عدیده­ای از جمله کشف و شناخت رازهای طبیعت داشته است و بسیاری از دشمنان طبیعی بشر را مهار کرده است؛ سرعت­ بخشی و سهولت ­آفرینی در عرصۀ ارتباطات و تعمیم دانش و اطلاعات به ارمغان آورده است و نیز خدمات و حسنات فراوان در عرصۀ بهداشت و پزشکی و تولید کالا در زمان کمتر و… در پی داشته است اما در قبال موارد فوق پیامدهای انسانی زیر را نیز به دنبال داشته است:

غفلت ­آفرینی، اسراف کاری، افزون­ طلبی، بیداری حس الوهیت و سرکشی و طغیان در انسان، مشتعل­ شدن آتش طمع و ولع انسان، مصرف­ گرا شدن، از خود بیگانگی، به شهوات خفته دامن­ زدن، اشتهای کاذب آفریدن، قرار دادن قدرت ­های مهیب در دست نااهلان، اسارت آدمی، مکیدن طبیعت، سبقت ­های بی­ هدف و ایجاد تضادهای منفی میان انسان­ها، بطالت پسندی و… . اگر توسعۀ مدرن یک ضلع ­اش علم، عقلانیت و رشد فناوری است اما ضلع دیگرش تقویت روحیۀ استکباری و استثمارگری بوده است و ضلع سوم آن شیوع و ظهور یکسری مفاسد اخلاقی بوده است. در پرتو توسعۀ مدرن، ماشین، ماشین  تر شده است اما لزوماً انسان، انسان­تر نشده است. کمال ماشین غیر از کمال انسان است؛ کمال ماشین در تیزتر دویدن و بیشتر بلعیدن، افزون­ تر تولید کردن و بیشتر ویران کردن است اما کمال انسان تسابق در خیرات و در قناعت است؛ در این است که انسان به شکرانۀ توانایی و پیروزی، گذشت و بخشش پیشه کند؛ کمال انسان در حق­ گرایی در باور، بی ­پیرایگی در انگیره و نیکویی و صلاح در رفتار است. ارمغان توسعۀ حقیقی و پایدار آن است که جامعه در بُعد اقتصادی، از فقر رها شود یا دست­کم فاصلۀ فقیر و غنی کمتر شود و سطح زندگی انسان­ها به حدی مطلوب برسد.

در بُعد سیاسی، جامعه از ستم و ستم ­پذیری آزاد شود و انسان­ها زندگی در سایه­ سار عدالت را تجربه کنند. در بُعد فرهنگی نیز از جهل جدا شوند و به سوی حیاتی آگاهانه و هوشمندانه و خردمندانه سوق یابند تا در بُعد دینی نیز از غفلت به ­در آید و خود را همواره در محضر خداوند بدانند. فقر غالباً باعث جهل است و جهل نیز غالباً باعث فقر می شود و جهل و غفلت نیز باعث ظلم و انظلام می ­گردد و ظلم نیز باعث جهالت و غفلت از حقیقت می­ شود؛ پس توسعۀ پایدار نمی ­تواند فارغ از مقابله با سه آفت بزرگ فقر، ظلم و جهل باشد و لازم است سازوکار برون­رفت از این سه، در آن تمهید و تدارک گردد.

در چنین توسعه ­ای لازم است این نکتۀ بنیادین دیده شود که اگر پابه ­پای توسعۀ فناوری و صنعت، انسان­ ها تعالی و رشد معنوی نیابند، چنین توسعه­ ای مصداق «چو دزدی با چراغ آید، گزیده­ تر برد کالاست». انسانی که از غنای بیرونی و قدرت مادی برخوردار شود اما از غنای معنوی و قوت روحی و اخلاقی عقب بماند، گرفتار احساس استغنا می­ شود و این احساس مقدمه و باعث سرکشی و طغیان و عصیان است؛ چه اینکه به فرمودۀ خداوند در قرآن: «إِنَّ الْإِنْسَانَ لَیطْغَى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى»

از این­ رو، هنگامی که گفته می­ شود جامعه­ ای توسعه ­یافته است، بلافاصله باید پرسید در کدام بُعد و جهت، توسعه ­یافته است؟ در قبال توسعه ­ای که تحصیل نموده است، چه چیزهایی را فدا کرده است؟ خیر یا شر این توسعه، کدام بیشتر بوده است؟ بر این اساس، و با نگاهی مستبدانه و حصرگرایانه و با ضرس قاطع و مطلق و حق به­ جانب نمی  توان مدعی شد که جوامع بر دو دستۀ توسعه ­یافته و توسعه­ نیافته اند؛ زیرا چه بسا جامعه­ ای در بُعدی صاحب غنا و قوت شده است اما در بُعد دیگر واجد فقر و ضعف شده است. به تعبیر منطقیان، میان کمال شخص و شیء، عموم و خصوص من­وجه جاری است. در اینجاست که باید بررسی کرد توسعه­ای که با نگاه و تلقی نوین تحقق یافته است، مبتنی بر چه مبانی و پیش­انگارهایی است و توسعه ­ای که محصول ایرانی و اسلامی چه مبانی و پیش­انگارهایی در آن لحاظ شده است.

۵ـ مبانی توسعۀ مدرن و ایرانی

با توجه به آنچه تا اینجا بیان شد، می­ توان نتیجه گرفت ماهیت توسعۀ غربی با ایرانی متفاوت است. اما لازم است برای اینکه حدود و ثغور توسعه از حیث تلقی غربی با تلقی ایرانی و اسلامی آن تفکیک شود، به برخی از مبانی توسعه از این دو منظر نظری بی فکنیم:

۵ـ۱ـ مبانی فلسفی: این مبانی در سه محور معرفت­ شناختی، هستی ­شناختی و انسان­ شناختی می  تواند مورد بررسی قرار گیرد:

۵ـ۱ـ۱ـ مبانی معرفت ­شناختی: همان­گونه که پیش از این اشاره شد، تلقی مدرن از توسعه، یکی از مؤلفه ­های تجددگرایی است و تجددگرایی میوه و محصول علوم تجربی جدید است و در علوم تجربی جدید از یک­سو یگانه ­راه وصول به معرفت حقیقی را مشاهده، آزمایش و تجربۀ حسی ظاهری دانسته  اند و از سوی دیگر، در عصر تجدد تنها شأن و هنر عقل این است که گزاره­ هایی را که حاصل مشاهده، آزمایش و تجربۀ حسی و ظاهری ­اند، در قالب استدلال­ های منتج منطقی بریزد و نتایج جدیدی ارائه کند. (همان، ۴۳)

این قسم از عقلانیت، یکی از انواع عقلانیت عملی است و به اصطلاح نوعی عقلانیت ابزارـ غایتی[۸]  است که در افعال و اعمال نمایان می ­شود. انسان بر اساس این عقلانیت به دنبال آن است که بداند چگونه مطلوب  های خود را تحصیل کند؛ مطلوب  هایی که برای انسان بصرفد و ارزش صرف فرصت و قوت را داشته باشد و احتمال تحقق غایت و مطلوب بالا باشد و البته برای وصول به غایات و مطلوب های فرد باید افعال ویژه­ای را انتخاب کند. (همان، ۲۷۰؛ پلانتینگا، ۱۳۷۶: ۲۶۵ـ۲۶۸)

در حالی­ که حس و تجربه یکی از راه ­های وصول به حقیقت است، تجربه، قلمرو و رسالت و جایگاه خاص خود را دارد و عقل نیز، هم شأن نظری دارد هم شأن عملی و مادۀ استدلال عقلانی صرفاً با مشاهدات و تجربیات و محسوسات مهیا نمی ­شود بلکه بسته به رسالت و قلمروی استدلال، مواد آن نیز متفاوت است. از این­رو، رویکرد عقلِ تجربی ابزاری، بیشتر ناظر به تغییر است اما عقل در فرهنگ اسلامی، حوزۀ فعالیتش فقط ناظر به تغییر نمی­ شود بلکه متوجه تفسیر نیز هست؛ به بیان دیگر، این عقلانیت هم به چگونگی توجه دارد هم به چرایی.

۵ـ۱ـ۲ـ مبانی هستی­ شناختی: با توجه به اینکه توسعۀ غربی از حیث معرفتی مبتنی بر حس و تجربه و عقلانیت ابزاری است و رسالت و قلمروی این دو، محدود و محصور به جهان طبیعت و مادی است، پس در تلقی جدید از توسعه، از حیث وجودشناختی، عالمی غیر از عالم ماده و مادیات، یا مورد توجه نیست یا وجود ندارد و در واقع آنچه قابل مشاهده، آزمایش و تجربه نیست، وجود ندارد. از این­ رو، توسعۀ غربی، نوعی توسعۀ سکولار است. در این تلقی، انسان متجدد توسعه­ گرا خود را از امر متعالی، منسلخ و منقطع نموده است و از حیث معرفتی، به دانشی دربارۀ جهان طبیعی دست یافته که به لحاظ کیفی بسیار سطحی ولی به لحاظ کمی اعجاب برانگیز است. او تصویر ظاهری و سطحی خود را بر جهان افکنده است و بر این اساس، خدا را نیز از گردونه و صحنۀ اجتماع کنار گذاشته است.

در حالی­که در فرهنگ اسلامی، نه هستی در ماده خلاصه می­ شود؛ نه انسان در جسم و نیازهای جسمانی و طبیعی­اش محصور و محدود می­ گردد و نه دین و خدا به حاشیه رانده می شود بلکه در این تلقی، برخلاف غرب، خدا و دین از مبانی اندیشۀ پیرامون توسعه است و در واقع خدا امری پیشینی است و توسعه، امری پسینی.

۵ـ۱ـ۳ـ مبانی انسان­ شناختی: اگر بر این ادعا پای فشرده شود که هستی برابر با ماده است، از این ادعا این تلقی بیرون می  آید که انسان نیز در ابعاد مادی و طبیعی خلاصه می شود. مدار و محور در تمام توجهات، همین انسان طبیعی است. انسان یعنی همین گوشت و پوست و استخوان. هیچ چیز فراتر از او قابل تصور نیست و همه­ چیز باید در خدمت همین انسان و به پای همین موجود ریخته شود. همه­ چیز از او آغاز و همه­ چیز به او ختم می­ شود. هیچ اندیشه و عقیده­ای را نمی­ توان فراتر و برتر از انسان نشاند. در هر صورت، تعاریفی که بر این اساس از انسان ارائه می­ شود، به نوعی به یک تعریف زیست­ شناسانه از انسان بر می­ گردد. (فکوهی، ۱۳۸۱: ۱۹) نگاه حاکم بر انسان در تلقی نوین توسعه، نوعی نگاه فردگرایانه است که بر اساس آن، آنچه باید در کانون تمام توجهات باشد حفظ حقوق، تضمین استقلال و افزایش رشد فرد انسانی است. (ملکیان، ۱۳۸۱: ۴۰۴) از این­ روست که در تلقی غربی از توسعه نیاز و منافع فردی یگانه­ محرک اقتصاد به شمار  می آید؛ به­ گونه ­ای که سایر انگیزه­ ها به ­ویژه انگیزه­ های خیرخواهانه، مبهم و غیر واقعی تلقی می ­شود. سخن «استوارت میل» ناظر به همین دیدگاه است آنجا که می­ گوید: «این اصل (فردگرایی) بر اصل تضاد منافع پی ریزی شده است نه بر هماهنگی منافع و در تحت آن هرکس نیاز دارد تا جایگاهی را به وسیلۀ جنگ و نزاع پیدا کند؛ به این ترتیب که یا دیگران را عقب زند یا توسط دیگران رانده شود». (جوادی آملی، ۱۳۸۱: ۲۵۵)

از منظر فرهنگ اسلامی، انسان جدا از خدا فاقد هویت است. هویت همان چیزی است که باعث می­شود که هر چیزی آنچه که هست، باشد. در این اندیشه، انسان فعلی از افعال الهی است و علاوه بر ساحت جسمانی، واجد ساحت روحانی نیز هست؛ لذا نیازهای او، هم بُعد جسمانی دارد هم روحانی. از سوی دیگر، در عین اینکه هر انسانی یک نمونه از تجلی الهی است، واجد تشخص و هویت خاص خود است اما اگر این انسان بر مدار فردیت و خودمحوری سیر کند، به تدریج از کمالات انسانی فاصله می ­گیرد و به موجود خودمحور حریص، مسئولیت­ گریز، منفعت­ جو، پرخاشگر و حریم­ شکن و… تبدیل می ­شود. انسان در این جهان، هم حق بر «چیز» دارد و هم حق بر «کس» و به موازات حقوقی که دارد، واجد حدود و تکالیف و مسئولیت ­هایی نیز هست. همچنین هرگونه توسعه که برای این انسان تعریف و طراحی شود، باید هم متناسب با حقوق او باشد هم حدود این حقوق را لحاظ نماید.

۵ـ۲ـ مبانی اخلاقی: یکی از مؤلفه ­های تجددگرایی، عاطفه ­گرایی[۹] شدید است. انسانی نیز که در بستر توسعۀ برآمده از تجددگرایی تربیت می ­شود، شدیداً عاطفه­ گراست؛ یعنی احساسات و عواطف را خاستگاه همۀ افعال اخلاقی و یگانه­ داور خوبی و بدی و درستی و نادرستی می­ داند. (ملکیان، ۱۳۸۱: ۴۰۵) بر اساس این، خلق، معیار خوب و بد سلایق و عواطف و احساسات و انفعالات نفسانی است. اخلاق هیچ مبنای واقعی یا عقلانی ندارد؛ معیار خوشایند یا بدآیند آدمیان است. خوب آنست که برای «من» ناخوشایند است. مبنای اخلاق، اصالت لذت است؛ از این­رو، اخلاق جنبۀ فردی، نسبی و موقت دارد. توسعه  ای که مبنای اخلاقی ­اش این­گونه باشد، برای وصول به لذّت بیشتر و دوری از رنج، خود را مجاز می­ داند که از هر ابزار و امکانی برای وصول به این مقصد بهره بگیرد. در فرهنگ اسلامی، اخلاق یکی از ابعاد اصیل و فطری وجود انسان است. اقتضای فطرت بیدار و زنده، همیشه و همه­ جا یکسان است، لذا خوب و بدهای اخلاقی از آن رو که مبنای واقعی و فطری و عقلانی دارند، از رهگذر فرآیند تحول و توسعه دستخوش دگرگونی نمی­ شوند. در اسلام اخلاقیاتی مانند قناعت، عدالت، غنای روحی، انصاف، صداقت، حفظ حرمت حقوق دیگران، رجحان حقیقت بر هر کس و هر چیز، دانش همراه با خداترسی و خداترسی همراه با دانش، همیشه از مصادیق خوب هستند و ظلم، دروغ، قساوت، ذلت­ پسندی، ستم­ پذیری و نفاق و… همیشه بد می ­باشند. نباید به نام توسعه، افتادن در دام بسیاری از مفاسد اخلاقی را مباح و مجاز شمرد و با این توجیه که این مفاسد از مقتضیات توسعه است، خاطر خود را آسوده نمود؛ توسعه اگر متوازن باشد، اجازه نمی ­دهد اخلاقیات اصیل و انسانی در پنجه ­های علم و فناوری مچاله و  بی­ جان شود.

۵ـ۳ـ مبانی تاریخی: اندیشۀ توسعه در تلقی غربی آن، از دل آرمان­شهرگرایی سر برآورد که خود تقلید مضحکی از این آموزۀ سنتی است که زمان با مداخلۀ خداوند در تاریخ برای برقراری هماهنگی ازلی موجود در بهشت عدن پایان می­ پذیرد. از این­رو، نخستین چالشی که نظریۀ غربی و مدرن توسعه، پیش­روی جهان اسلام قرار داد، مربوط به ماهیت و معنای تاریخ است که به تاریخ به منزلۀ غایت نهایی فعالیت و عمل انسان در ظرف زمان تاریخی نگریسته می­ شود. در حالی­که «مفهوم اسلامی زمان، اساساً مبتنی بر تجدید حیات ادواری تاریخ بشر به واسطۀ ظهور پیامبران مختلف است که در نهایت با وقایع مربوط به آخرت پایان می ­پذیرد. وقایعی که ظهور مهدی (عج) را مصداق آن دانسته ­اند». (نصر، ۱۳۸۶: ۲۰۱)

میان آخرت­ گرایی مطرح در فرهنگ اسلامی و آرمان­شهرگرایی فلسفۀ غرب شکافی است که به هیچ طریقی قابل ترمیم و پر کردن نیست.

۵ـ۴ـ مبانی دینی: توسعه، مستلزم فعالیت در جهت هدفی خاص و معین است. در فرهنگ اسلامی و ایرانی، تمام فعالیت­ های انسان باید منطبق با خواست خدا انجام گیرد؛ آن هم به­ گونه­ ای که در قانون الهی و شریعت اسلامی تجسم یافته است. ساخت اشیا نیز باید مطابق با اصول و معیارهای هنر اسلامی صورت گیرد که خود ریشه در وحی اسلامی دارد. افعال انسان باید مورد پسند و مقبول خداوند باشد.

آن جنبه از توسعه به معنای امروزین آن که با رفاه انسان از قبیل تأمین غذا، مسکن و… سروکار دارد در حد مطلوب و متعادل خود از منظر دینی قابل حمایت و توجیه است اما هدف توسعه به ­عنوان رشد اقتصادی و مادی و نامحدود انسان آن هم به­ گونه ای که انسان صرفاً موجودی زمینی و حیوانی مقتصد[۱۰] قلمداد شود، قابل توجیه و حمایت نیست. (همان، ۲۰۲)

اسلام مانند سایر ادیان، غایت انسان را در کمال­ یافتن بالقوه­ گی­ های معنوی و روحانی او می­ بیند و انسان را موجودی می ­داند که برای تعالی جستن و فراتر رفتن از خویش، پا به عرصۀ وجود گذاشته است. از این­ رو، اندیشۀ مدرن توسعه تا همین اواخر، اساساً مادی­ گرایانه و اقتصادی صرف بوده و میوۀ آن انسان سکولار است که به نظر می ­رسد غربیان خود به­ تدریج دریافته ­اند که توسعه، فراگیرتر از تحولات مادی بوده و نباید در این میان توسعۀ ارزش­ های اصیل جوامع از نظر دور داشته شود.

مایکل تودارو، یکی از صاحب­نظران مشهور توسعه، تأکید می­ کند: «توسعه نباید صرفاً رفاه مادی را در برگیرد؛ بلکه باید باعث رشد عزت نفس فردی و اجتماعی شود». (کوران، ۱۳۷۵: ۳۱۱)

اگر توسعه به حیات زیستی و مادی انسان محصور و محدود گردد، می­ تواند توازن موردنظر اسلام میان وجود معنوی و مادی زندگی انسان را برهم زند و خواه ناخواه تصور اسلامی از زندگی و فعالیت انسان را تخریب کند.

۵ـ۵ـ مبانی جامعه­ شناختی: جامعۀ اسلامی، جامعه ­ای است که در آن فرد با مجموعه  ای چند (خدا، خود، جامعه و طبیعت) ارتباطی چندجانبه و منسجم دارد و فرد در درون این مجموعه، ارزش و اعتبار تحصیل می­ کند و مورد حمایت قرار می­ گیرد. جامعۀ موردنظر اسلام نه مبتنی بر فردگرایی است که طبق آن جامعه به صورت واحدهای مجزا و منفردی تکه­ تکه می­ شود، و نه مانند توده­ای از مورچه ­ها است که در آن، فرد آزادی شخصی خود را از دست می­ دهد و با این خطر روبه ­رو است که قوای خلاق  اش در اثر انضباط خشک و یکدست و یکنواخت جامعه، کارایی و اثربخشی خود را از دست بدهد. توسعه به معنای مدرن، دقیقاً در جهت تخریب اساس ساختار منسجم جوامع پیش رفته و به نظام ارزشی این جوامع و روابط میان آنها آسیب رسانده است؛ هرچند منجر به فروپاشی آنها نشده است.

این توسعه، در مسیر خلق فلسفه ­ای است که بر جنبۀ زمینی انسان و سعادت مادی و دنیوی او مبتنی است. (نصر، ۱۳۸۶: ۲۰۳) این فلسفه دقیقاً در تقابل با تصور اسلام است که انسان در آن به عنوان موجودی خداگونه معرفی می شود. در توسعۀ مدرن، جامعه به صورت امت دیده نمی­ شود؛ بلکه به منزلۀ توده­ای از واحدهای منفرد جدا از هم تلقی می شوند که عزم آن بر تولید و مصرف هرچه پرشتاب­تر جزم شده است و به طبیعت نیز به­ عنوان صنع الهی  بلکه به منزلۀ منبعی که باید آن را مکید، بلعید و تبدیل به تفاله کرد، نگاه می شود؛ منبعی که به هر نحو ممکن باید آن را مورد غارت و بهره­ کشی قرار داد.

با توجه به آنچه گذشت، نتیجه می­ گیریم که توسعه جدا و منسلخ از دین و اخلاق، نمی­تواند توسعه ­ای متوازن و عادلانه باشد. اگر اخلاق با سیاست و اقتصاد پیوند برقرار نکند، توسعۀ سیاسی و اقتصادی سمت و سوی صحیحی را طی نخواهد کرد. تا قوای انسانی تعدیل نشود، تنظیم امور در نظام اجتماعی محقق نمی­گردد؛ یعنی تا انسان نتواند میان قوای درونی خود تعادلی ایجاد کند، دادگری و دادگستری و قیام­ به قسط از او ساخته نیست؛ زیرا تحقق اجتماع به فرد است و تا فرد اصلاح و متعادل نشود، جامعه اصلاح نخواهد شد و به تعبیر فیلسوفان، فاقد شیء معطی، شیء نیست.

تعدیل قوا نیز فقط در پرتو ایمان به خداست. (جوادی، ۱۳۸۴: ۱۱۱؛ نصر، ۱۳۸۵: ۱۴۲) از همین جاست که به لوازم توسعۀ متوازن و متعادل رهنمون می­شویم و می ­پرسیم که لازمۀ یک توسعۀ پایدار حقیقی عادلانه چیست؟

جمع ­بندی و نتیجه

ـ در توسعۀ ایرانی و اسلامی نه باید غرب  زده و نه غرب ثانی شد و نه باید صرفاً آخرت ­اندیشی را پیشه کرد و نه باید دنیا زده شد؛ بلکه باید راه میان ه­ای را اتخاذ کرد تا از رهگذر توسعه، سعادت دنیوی و اخروی آسیب نبیند.

ـ هر ملت و جامعه ای می­ تواند متناسب با تاریخ و تجربیات و تحولاتی که پشت سر گذاشته، الگویی از توسعه را برای خود تعریف و طراحی کند و توسعه امری تحمیلی و اجباری نیست.

ـ مبانی توسعۀ غربی از حیث فلسفی، اخلاقی، دینی، جامعه ­شناختی و تاریخی با الگوی توسعۀ ایرانی­ اسلامی متفاوت است. اگرچه می ­توان دیالوگ و دادوستد را میان الگوهای گوناگون توسعه تصور نمود.

ـ توسعۀ متوازن، توسعه­ ای است که در عین بهره ­مندی از علم و عقلانیت و فناوری، می­ تواند به روحیۀ استکباری و ابتلا به برخی مفاسد اخلاقی سوق پیدا نکند.

ـ در رفتن به سوی الگوی توسعۀ ایرانی و اسلامی، هم باید عوامل و مبانی ارکان و لوازم و مختصات این توسعه را شناخت و هم باید موانع را شناسایی نمود و درصدد رفع آنها برآمد.

ـ شعار توسعۀ ایرانی می­ تواند این باشد: همت و کار در تقویت تولید و قناعت در مصرف.

کتابنامه

قرآن

نهج ­البلاغه

آمدی، عبدالواحد. (۱۳۷۳). شرح غرر الحکم و درر الکلم. توسط جمال­الدین محمد خوانساری. تهران. انتشارات دانشگاه تهران

استرکی، مرضیه. (۱۳۸۸). «چگونگی شکل­ گیری وجدان­کاری و تداوم آن». ماهنامۀ مهندسی­ـ فرهنگی. سال سوم. شمارۀ ۳۱ و ۳۲

پلانتینگا، آلوین. (۱۳۷۷). آیا اعتقاد به خدا معقول است در کلام فلسفی. ترجمۀ احمد نراقی و ابراهیم سلطانی. تهران. انتشارات صراط. چاپ اول

جوادی آملی، عبدالله. (۱۳۸۶). اسلام و محیط زیست. قم. انتشارات اسراء. چاپ اول

(۱۳۸۴). حق و تکلیف در اسلام. قم. انتشارات اسراء. چاپ اول

(۱۳۸۱). انتشار بشر از دین. قم. انتشارات اسراء. چاپ اول

(۱۳۸۱). نسبت دین و دنیا. قم. انتشارات اسراء. چاپ اول

سریع­ العلم، محمد. (۱۳۷۵). توسعۀ جهان سوم و نظام بین ­الملل. تهران. نشر سفیر

علیخانی، علی­اکبر. (۱۳۷۷). توسعۀ سیاسی از دیدگاه امام علی (ع). قم. سازمان تبلیغات اسلامی. چاپ اول

فکوهی، ناصر. (۱۳۸۱). تاریخ اندیشه و نظریه ­های انسان­ شناسی. تهران. نشر نی. چاپ اول

کوران، تیمور. (۱۳۷۵). «اسلام و توسعه ­نیافتگی و بازنگری یک معمای دیرینه». ترجمۀ یدالله دادگر. قم. تبلیغات اسلامی حوزۀ علمیۀ قم. نقد و نظر. سال سوم. شمارۀ اول

لوسین پای. (۱۳۷۰). «فرهنگ سیاسی و توسعۀ سیاسی». ترجمۀ مجید محمدی. نامۀ فرهنگ. شمارۀ ۶ـ۵

مجلسی، محمدباقر. (۱۴۰۳). بحار الانوار. بیروت. دارالإحیاء التراث العربی

مصطفوی ترقی، سیدجواد. (۱۳۵۸)، ابعاد گستردۀ اسلام. تهران. انتشارات محمدی. چاپ اول

مطهری، مرتضی. (بی­تا). امدادهای غیبی در زندگی بشر. قم. انتشارات صدرا

ملکیان، مصطفی. (۱۳۸۱). راهی به رهایی. تهران. نشر نگاه معاصر. چاپ اول

نصر، سیدحسین. (۱۳۸۵). قلب اسلام. ترجمۀ صادق خرازی. تهران. نشر نی. چاپ اول

(۱۳۸۲). جاودان خرد. به اهتمام سیدحسن حسینی. تهران. انتشارات سروش. چاپ اول

(۱۳۸۶). اسلام سنتی در دنیای متجدد. ترجمۀ محمد صالحی. تهران. دفتر پژوهش و نشر سهروردی. چاپ اول

شعیب، بهمن. (۱۳۸۳). در سایت Bashgah.net

[۱]. عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد شهرضا

[۲]. Progress

[۳]. Development

[۴]. Evolution

[۵].   Envelope

[۶]. Modernization

[۷]. Westernization

[۸] . meanـends rationality

[۹]. Sentimentalism

[۱۰].Economic animal

انتهای پیام/

کد خبر : 29886
تاريخ ثبت خبر : 25 شهریور 1395
ساعت بارگزاری خبر : 12:17
برچسب‌ها:, , , , , , , , , , , ,

دیدگاه شما

( الزامي ) (الزامي)