به گزارش خبرنگار پایگاه خبری ـ تحلیلی طلیعه به نقل از شماره ۲۲ فصلنامه صدرا، متن کامل این یادداشت به شرح زیر است:
مطالعات اولیه
برونو لاتور در سال ۱۹۴۷ در شهر بن فرانسه به دنیا آمد. در سال ۱۹۶۶ برای تحصیل فلسفه به دیژون سفر کرد و در این دانشگاه، که دانشگاه مهمی به شمار میآمد، در رشته فلسفه دین تحصیل کرد. کسانی چون لوئیس فبور، گاستون باشلار، میشل سرس، ژرژ کانگیلهم و ژان برون تأثیرات عظیمی بر اندیشه لاتور گذاشتند؛ بهویژه آندره ماله، فیلسوف جوانی که در آن سالها در دیژون تدریس میکرد. ماله ابتدا در الهیات کاتولیک مدرک دکتری گرفت و در فصل پایانی رساله خود با عنوان «الهیات و هستیشناسی»، به بررسی رابطه میان الهیات بولتمان و فلسفه مارتین هایدگر پرداخت.
لاتور به مدت چهار سال بولتمان را زیر نظر ماله مطالعه کرد. توجه داشته باشیم که مهمترین دغدغه آندره ماله، رابطه بولتمان و هایدگر بود. در سال ۱۹۷۵ لاتور از رساله دکتری خود با عنوان «تفسیر متن مقدس و هستیشناسی با ارجاع به مسئله رستاخیز» دفاع کرد. او چهار سال بعد در کتاب زندگی آزمایشگاهی مفهوم «نقد فرم» را از بولتمان گرفت و «تفسیر وجودی» گزارشهای علمی را مطرح ساخت.
لاتور در سال ۱۹۸۴ در نخستین صفحات مربوط به پاستوریزاسیونِ فرانسه از رساله سیاسی-الهیاتی اسپینوزا ارجاع میآورد تا تفسیر متن مقدس را به متون علمی نیز تسری دهد. او در اواسط دهه نود میلادی در مصاحبهای گفته بود که تحصیلاتش در رشته فلسفه و تفسیر انجیل است. معلوم است که مطالعه بولتمان توجه او را به جنبههای خواندنی و نوشتنی فعالیت علمی جلب کرده بود.
البته لاتور از الهیات بولتمان یکراست به جامعهشناسی علم و تکنولوژی نرسیده است، بلکه دو مفهوم ماله یعنی «تجسد عملی» و «سنت» – که بهشدت تحت تأثیر تقابل علم یونان باستان و جهان انجیلی دیانت شکل گرفته بودند- نیز در این میان ایفای نقش کردند.
مکتوبات شارل پگوی
لاتور شیوه تفسیر متن مقدس را در زمینه بسیار متفاوتی بهکار گرفت. او در سخنرانی سال ۱۹۷۳ خود که در سال ۱۹۷۸ منتشر شد، با استفاده از آن روش، مسئله تکرار را در آثار شاعر و فیلسوف مدرنیست فرانسوی، شارل پگوی (۱۸۷۳-۱۹۱۴) مطرح کرد. لاتور یکی از آثار پگوی را مبنای عمل خود قرار میدهد؛ کلیو: گفتوگوی میان تاریخ و روح مشرک.
او در کار خود هر دو نسخه کلیو را با خوانشی ساختاری با سه انجیل همنوا مقایسه میکند. این اثر دارای ویژگیهای نوعی سبک است که در آثار بعدی لاتور با آن روبهرو خواهیم شد؛ ویژگیهایی همچون تأکید بر نقشی که صرفاً مؤلف میتواند ایفا کند و نیز استفاده از نمودارهای تصویری برای ترسیم گفتهها و نوشتهها. نکتهای که باید افزود این است که مقاله لاتور درباره پگوی که درزمینهای مالهای-بولتمانی نوشته شده است، میتواند مواجهه لاتور و دلوز را نیز به ما نشان دهد.
مسئله تکرار
لاتور، پگوی را بزرگترین نثرنویس فرانسوی و عمیقترین فیلسوفی میداند که دغدغه زمان داشته است و کلیو را عمیقترین مطالعه و پژوهشی میداند که زمانهای دینی و تاریخی متفاوت را به یکدیگر متصل کرده است. بیشک لاتور نخستین بار که به مطالعه کلیو پرداخت با زمینه تفسیر انجیلی با آن روبهرو شد. البته این نکته را باید در نظر داشت که او در همان زمان با فلسفه ژیل دلوز نیز مواجهه پیدا کرده بود. دلوز در سال ۱۹۶۸ در کتاب تفاوت و تکرار به پگوی ارجاع میدهد و میگوید که فلسفه تاریخ پگوی، گونه خاصی از رخداد و تکرار را درون خود دارد و پگوی از این نظر مشابه کرکگارد است.
دلوز برای تشریح درک خود از پگوی، مثال دیگری از کلیو نقل میکند. پگوی درباره شورش زندان باستیل معتقد است که نباید آن را منتسب به منطق تاریخ و دلایل و منافع خارجی دانست، بلکه به سبب جوشش ابتدایی خود مردم بود؛ چنانکه میگوید: «شورش باستیل در عمل یک حزب بود. نخستین گردهمایی بود. نخستین سالگرد بود». در این مورد نیز همچون نقاشیهای مونه، رخداد تاریخی خود را در همه روزهای آینده تکرار میکند و بهعنوان یک رویداد منحصربهفرد خود را در تمام سالگردهای بعدی ازنوگردآوری میکند؛ مشابه آن چیزی که کرکگارد میگوید. بهاینترتیب تکرار، مقوله بنیادین فلسفه جدید میشود.
تفسیرها، بازخوانیها، تجدیدنظره
لاتور در مواجهه با پگوی دو پرسش طرح میکند: چرا پگوی خود را تکرار میکند؟ و آیا امکان خوانش پگوی وجود ندارد؟ لاتور برای پاسخ به این دو پرسش کلیو را بازخوانی میکند، ولی نه از طریق متن اصلی بلکه از طریق خواننده. از نظر لاتور، پگوی میخواهد خواننده را نسبت به عادات مألوف خواندن، درک مطلب، اندیشیدن و ایبسا زیستن انذار دهد؛ الغای همه معیارهای متعارف خوانشپذیری. به زعم لاتور، تکرار ماشین جنگی پگوی است که با آن به نبرد هرگونه تکرار مکررات میرود. کلیو دستورعمل درست خواندن است. از اشکال مختلف خوانش میگسلد و به اصالت متن اجازه میدهد دوباره ظاهر شود.
۲٫ مطالعات اخیر
مطالب مذکور درباره تأثیرپذیری لاتور از اساتید خود، در بسیاری از آثار وی نمود مییابند؛ اما او طی ده سال گذشته بهطور مستقل به مقوله دین پرداخته است. بررسی این مباحث بدون درک جایگاه و تأثیر وایتهد، (کشیش و ریاضیدان انگلیسی) بر اندیشه لاتور درکپذیر نیست. ازاینرو ابتدا مروری بر اندیشه وایتهد خواهیم داشت و سپس به استفاده لاتور از او در مطالعات دینشناسی میپردازیم.
واقعیت به مثابه پویش ارگانیک
وایتهد بهصراحت همه روشهای تفکر سنتیای را که در پیوند میان ثبات و تغییر میکوشند، رد میکند. در همه آن نگرشها، هستی واقعی بهعنوان امری بالضروره «ثابت» لحاظ میشود. به نظر او، تنها راه سازگار ایجاد پیوند میان «ثبات» و «تغییر»، «وجود» و «شدن»، اساسی انگاشتن پویش برای ذات هستی واقعی است. وجود هستی واقعی باید دربرگیرنده پویش باشد. دراینصورت همه معانی دیگر وجود نیز به پویش بازمیگردند؛ زیرا این اصل وجودشناختی، همه هستی و صور آن را مشتق از وجود واقعی میداند.
تعبیر خود وایتهد این است که «وجود» (در هر معنایی) نمیتواند منتزع و جدا از پویش باشد. مفاهیم پویش و وجود، لازم و ملزوم یکدیگرند؛ بدینمعناکه وجود بدون پویش و پویش بدون وجود، به تعارض میانجامد؛ تا جایی که همه سنتهای فکری گذشته بهنوعی در گرداب این تعارض گرفتار شدهاند. کلمه پویش یا جریان، بر تحول زمانی و کشش و کوشش پیوسته دلالت دارد. به نظر وایتهد، تعبیر سازگار و هماهنگ از جهان که در آن پویش و تغییر بهخوبی لحاظ شده باشند و درعینحال وجود موجودات واقعی متفرد نیز پذیرفته شده باشد، فقط در نوعی فلسفه ارگانیسم دستیافتنی است.
به همین دلیل، وی متافیزیک خود را «فلسفه انداموارگی» مینامد. تشبیه درست برای جهان، «ماشین» نیست، بلکه اندام زنده یا ارگانیسم است که مجموعهای متحول و کاملاً متحد از حوادث مرتبط است. هر عضو، هم به فعالیت یگانه و یکپارچۀ کل مدد میرساند و هم از آن تأثیر میپذیرد و تعدیل میشود.
هر سطحی از نظام وجود، اعم از اتم، مولکول، سلول، عضو، اندام و اجتماع، کار و کنش خود را از سطح دیگر میگیرد و به سهم خود بر آن اثر میگذارد. هر حادثه، در متن و محیطی رخ میدهد که مقتضی آن است. شاید بهترین نام برای این تفسیر، برداشت اجتماعوار از واقعیت باشد؛ زیرا در هر اجتماع، هم وحدت هست و هم همکاری، بیآنکه فردیت اعضای جامعه از بین برود.
وایتهد طرفدار کثرتی است که در آن، یگانگیِ هر حادثه محفوظ باشد. جهان جریان صیرورت حوادث است؛ گذر، کشش و کوشش، اصیلتر و اساسیتر از ثبات و تقرر جوهر است. او مؤلفههای اصلی واقعیت را بهصورت حوادث متحول و درهمتنیده
توصیف میکند، نه بهصورت جوهری راکد و مکتفی به ذات. او همچنین مخالف برداشت اتمیستیای است که واقعیت را بهصورت ذرات تغییرناپذیری در نظر میگیرد که فقط بازآرایی بیرونی مییابند. اگر ثبات را اصل بگیریم، تحول، نمودی بیش نخواهد بود؛ ولی اگر تحول را اصیل بدانیم، میتوان ثبات و هویت را نیز به حساب آورد و آن را بهعنوان تکرار نسبتاً پایدار انگارههای کوشش و کشش در نظر گرفت.
به نظر وایتهد، رد مفهوم هستی واقعی بهعنوان موضوع ثابت تغییرات، کامل و سازگار است؛ یعنی هستی واقعی نباید بهعنوان چیزی تصور شود که مقدم بر پویش وجود دارد. فرایندِ شدن، هستی و وجود، یعنی جهان واقع را میسازد و جدا از این فرایند، هیچ هستیای وجود ندارد. وجودِ واقعی فقط در شدن امکانپذیر است. بنا به دلایلی که قبلاً گفته شد، وایتهد برخلاف دکارت معتقد است که واقعیت باید درون خود، فرایندِ شدن را داشته باشد.
به نظر او، هستیهای واقعی بهصورت واحدهایی عصری و تاریخی هستند و هر واحد به دنبال آیندهای است که از پی آن واحدهایی دیگر از راه میرسند؛ هرکدام از این واحدها، فرایندی از شدن هستند که از دیگر واحدها متمایزند. استمرار از توالی واحدهای کامل و متمایزِ شدن تشکیل میشود. بدینترتیب وایتهد معتقد است که حقیقت نهایی متافیزیکی، اتمیسم است.
البته روشن است که اتمیسم مورد تأکید در اینجا با فیزیک کلاسیک، تفاوت اساسی دارد. واحدهای اتمی وایتهد برخلاف اتمهای پذیرفتهشده در فیزیک کلاسیک، واحدهای سیال و در حال تغییر و جریاناند. بدینوسیله وایتهد میکوشد بر شبهه زنون مبنی بر وجود تعارض در مفهوم حرکت مستمر چیره شود. زنون میگفت شدن هیچگاه نمیتواند مستمر باشد. وایتهد با رد استمرار و دوام بهعنوان چهره متافیزیکی واقعیت و در نظر گرفتن آن بهصورت امری که با توالی واقعیتهای اتمیای حاصل میشود که خودشان درواقع فرایندهای شدن هستند، بر این مسئله غالب میآید.
فقط این معنا از توالی مستمر و لاینقطع است که جهان هستی را مجموعهای از واقعیتهای کثیر و در حالِ شدن میبیند که یکی پس از دیگری میآیند. بدینترتیب وایتهد معتقد است که اگر فرایندِ شدن را بهطور کلی بپذیریم، تصور واقعیت بهصورت عصری و تاریخی، پیشنیازی برای حل مسئله زنون است.
ارتباط متقابل حوادث
یکی دیگر از آموزههای نظام فلسفی وایتهد این است که ضمن حفظ اصل تفرد و شخصیت موجودات، جهان را بهصورت شبکهای از حوادثِ مرتبط به هم با تأثیر و تأثر متقابل لحاظ میکند. حوادث، متقابلاً به یکدیگر متکی هستند. هر حادثه، به زمانها و مکانهای دیگری متکی است. هر موجودی در عمل متشکل از روابط و نسبتهای خویش است. جز در مشارکت، چیزی وجود ندارد. هر واقعه به نوبه خود اثری دارد که بهطور قطع، از حیث وجودی بر دیگر وقایع تأثیر میگذارد.
وایتهد باز هم به فیزیک جدید اشاره میکند. در گذشته چنین تصور میشد که ذرات قائم به ذات و مستقل از هم، گرد یکدیگر جمع میشوند و با یکدیگر برخوردی تصادفی و سطحی و بیرونی دارند، بیآنکه تحول و تبدلی بپذیرند. امروزه سخن از میدانهای متداخلی است که در سراسر فضا گستردهاند.
تقریر دیدگاه لاتور در ارتباط با دین
لاتور به تبع وایتهد معتقد است: «دین، زمانی میتواند دوباره قدرت قدیمی خود را به دست آورد که بتواند مانند علم، در روح و جان انسان تغییر ایجاد نماید». وی میگوید دین باید به درک ناآگاهیهای گذشته بپردازد و در دنیای مدرن بررسی شود. علم امروزه زوایای تاریک انگارههای مذهبی را روشن ساخته و سبب رفع توهم و رهایی از طلسم ایدههای مختلف شده است. این بدان معنا نیست که دین باید در حالت ضعف مطلق و بهعنوان نوعی انبان درهموبرهم و پراکنده در روح فرد باقی بماند. بدیهی است که عدم دستیابی به قدرت قدیمی، بدین معنا نیست که دین باید خود را تا اندازهای حقیر نماید که بتواند به یک فرم عجیب و غریب از روانشناسی تبدیل شود.
دین برای بازیابی قدرت قدیمی باید به اَشکال مختلفی از مذاکرات توجه کند. البته تحقق این امر بسیار دشوار است؛ زیرا تمام جنگهای مذهبی برای گرامی داشتن و تحقق سکولاریزاسیون پدید آمدهاند و از سکولاریزاسیون برای جلوگیری از بازگشت آنها استفاده شده است. ازاینرو با توجه به آنچه امروزه در بسیاری از کشورها روی داده است، هیچکس نمیتواند بازگشت قدرت سابق دین را تصور کند. بااینحال بازخوانی مجدد سکولاریزاسیون و آزاد کردن دین برای دستیابی به صلح و آرامش بسیار ضروری است.
تا زمانی که مدرنیسم بهعنوان سرنوشت آشکار این سیاره در نظر گرفته شود، حلوفصل مسائل قدیمی با در نظر گرفتن سکولاریزاسیون بهعنوان نوعی جهانبینی علمی جایگزین، واضح خواهد بود. پذیرش فضای عمومی سیاست برای بسیاری از آرمانهای مذهبی نیز امری امکانپذیر است، اما به این شرط که از هرگونه ادعا مبنی بر نشان دادن اعتقادات خصوصی و حالات درونی عبادت، چشمپوشی شود. تنها مشکلی که در این زمینه به چشم میخورد، این است که دین از روند سکولاریزاسیون آسیب میبیند. لاتور برای بازتعریف دین از نقد مدرنیسم آغاز میکند. وی سکولاریسم را عصای جادویی مدرنیسم میداند که بر جهانبینی علمی متکی است. جهانبینی علمی بر دو اصل تطابق و بازنمایی استوار است.