| امروز جمعه, ۱۰ فروردین , ۱۴۰۳ |
سرخط خبرها:

مهدی گلشنی تشریح کرد؛


تأملاتی پیرامون نظریه علم دینی آیت الله جوادی آملی

مهدی گلشنی در گفتگو با رفیعی آتانی(سردبیر فصلنامه کتاب نقد) به نقطه نظرات و تأملات پیرامون نظریه علم دینی آیت الله جوادی آملی پرداخته که ماحصل این گفتگو در فصلنامه کتاب نقد چاپ و منتشر است.

به گزارش خبرنگار پایگاه خبری ـ تحلیلی طلیعه، عطاءالله رفیعی آتانی سردبیر فصلنامه کتاب نقد در گفتگو با مهدی گلشنی، مدیرگروه فلسفه علم دانشگاه صنعتی شریف، نظریه علم دینی آیت الله جوادی آملی را مورد بررسی قرار داده است که متن این گفتگو در فصلنامه کتاب نقد، سال شانزدهم، شماره ۷۰ ـ ۷۱ منتشر شده است.

اکنون متن کامل این مصاحبه از نظر شما می گذرد:

*در ابتدا تقاضا دارم مروری کوتاه بر نظریه علم دینی آیت الله جوادی آملی داشته باشید و نسبت آن را به طور کلان با نظریه خود بیان فرمایید؟!

بنده نظر ایشان را بیشتر از نظر همه افراد دیگر که در این حوزه نظریه پردازی نموده اند به نظر خود نزدیک  می دانم. منتهی در بیان مطالب و در اولویت دادن به بعضی از مطالب در مقام بیان، با ایشان اختلاف نظرهایی دارم. مخاطبان ایشان همه کسانی که حکمت متعالیه خوانده باشند، نیستند. بخش قابل توجهی از جامعه دانشگاهی ما اصلا با این حوزه بیگانه هستند. بنابراین اگر بخواهیم با آنها به زبان حکمت متعالیه یا به زبان عرفا حرف بزنیم، از نظر من خیلی ثمر بخش نخواهد بود. من مخالف هیچ کدام از مطالبی که ایشان گفته اند نیستم، ولی برای بیان بعضی از آنها اولویت قائل هستم وبرای برخی دیگر اصلا ضرورتی نمی بینم. بنابراین اجازه دهید تا بنده یک مروری بر مطالبی که ایشان می فرمایند داشته باشم و بعد هر سوالی که بود مطرح نمایید.

نکاتی که ایشان می فرمایند:

۱٫حکمت متعالیه دارای یک حقیقت وجودی است و دارای آثار عینی است. علم یک هویت عینی و خارجی دارد اما جای آن در نفس است، آن یک حقیقت ملکوتی است من روی اینها تردیدی ندارم ولی چون مخاطب عمده ایشان افرادی هستند که نه در حکمت متعالیه تمحضی دارند و نه در عرفان، لذا ورود به بحث علم دینی را از این نقطه صحیح و دارای اولویت نمی دانم.

۲٫ایشان می فرمایند این را که علم، دینی است یا غیردینی، فقط فلسفه پاسخ می گوید؛ من این را صد در صد تایید می کنم. این زمینه زیربنایی فلسفه علم است که معین می کند علم دینی است یا غیردینی.

۳٫چون علم صبغه و هویت خودش را از معلوم می گیرد و معلوم هم چیزی جز خلق خدا و فعل خدا و اوصاف الهی نیست، بنابراین ما علم غیردینی نداریم. در اینجا من یک بحثی دارم؛ ایشان علم شان ناظر به علم در مقام ثبوت است ولی چیزی که در کتاب ها پُر است علم در مقام اثبات است، و عالمان عمدتاً با این سطح سر و کار دارند ، و علم در مقام اثبات، دینی و غیردینی دارد.

*یعنی در مقام اثبات بر خلاف مقام ثبوت، علم قابلیت تفکیک به دینی و غیر دینی بودن دارد؟

حکمت متعالیه دارای یک حقیقت وجودی است و دارای آثار عینی است. علم یک هویت عینی و خارجی دارد اما جای آن در نفس است، آن یک حقیقت ملکوتی است من روی اینها تردیدی ندارم ولی چون مخاطب عمده ایشان افرادی هستند که نه در حکمت متعالیه تمحضی دارند و نه در عرفان، لذا ورود به بحث علم دینی را از این نقطه صحیح و دارای اولویت نمی دانم.

 

 

*آیت‌الله جوادی‌آملی می فرمایند که تفکیک علوم به موضوعات است، روش را هم موضوع مشخص می کند و دینی بودن و غیردینی بودن را هم موضوع مشخص می کند. و چون در علم چیزی جز فعل الله نداریم لذا علم به آنها در صورتی که مطابق با واقع باشد معرفت و علم دینی خواهد بود.  از این رو علم شما یا مطابق واقع هست یا نیست. اگر مطابق واقع بود پس علم به فعل الله است و معرفت دینی و اگر مطابق با واقع نبود که اساسا علم نبوده جهل است؟

دانش ما راجع به جهان رو به افزایش است. ما الان چیزهائی را می‌دانیم که ۵۰ سال پیش حتی خبر از آنها نداشتیم. باید کسی بیاید حس بکند در علوم دارد چه می گذرد. اینکه می گویم در مقام اثبات، یعنی آن چیزی که داریم راجع به طبیعت می گوییم، آن چیزی که راجع به انسان می گوییم لزوماً آن چیزی نیست که در واقع هست. آن چیزی که ما می گوییم مفروضات ما روی آن اضافه شده و ممکن است پر از فرضیات غیردینی و حتی ضددینی باشد.

*با توجه به اینکه ملاک علمی بودن گزاره ای یا به عبارت دیگر صدق و کذب گزاره علمی تطابق آن با واقع است، اساسا حضرتعالی اصل تطابق با واقع را به عنوان صحت علمی بودن یا نبودن، قبول دارید یا خیر؟

ما همواره به واقع دسترسی مستقیم و کامل نداریم. دسترسی ما به واقع حداقلی است. شما کافی است بیایید در علوم فعلی ، نه علوم پنجاه یا صدسال پیش،  و ببینید که چقدر در مبانی جدل و اختلاف هست.

*آیا چیزی که درمی یابیم واقع است یا واقع نیست؟

نه!، اصلا نمی توانیم بگوییم عین واقع است. گاهی تمام شواهد تجربی همزمان با چند تئوری هم خوانی دارند و هر یک از آنها شواهد تجربی فعلی را توضیح می دهند- مثلاً یکی شان علیت را قبول دارد و دیگری قبول ندارد- حال کدامیک از آنها دینی است؟

*اگر درک، فهم و تطابق با  واقع را به عنوان ملاک صدق و کذب و علمیت گزاره ها نپذیریم آن وقت ملاک صحت علم چه خواهد بود؟

این همان حرفی است که بعضی از علمای داخل و خارج گفته اند. علم ما به جهان حجاب هایی دارد و ما مرتباً این حجاب ها را برمی داریم و به واقعیت نزدیک تر و نزدیک تر می شویم. ما دائما حجاب ها را از روی علم و طبیعت برمی داریم. یک چیزهایی الان راجع به طبیعت می دانیم که صد سال پیش اصلا خبری از آنها نداشتیم. الان ذراتی را می شناسیم که قبلا خبری از آنها نداشتیم. آیا می توانیم بگوییم که علم آن زمان ما کامل بود یا با واقع تطابق داشته است؟

*یعنی می توانیم بگوییم که این تطابق با واقع به شکلی تشکیکی است؟ اصل علمیت علم بر همان ارتباط با واقع( اگر نخواهیم بگوییم تطابق) استوار است اما اجمال و تفصیل دارد.

بله!، منتهی این ارتباط ابتدایی اجمال و تفصیل دارد و در تفصیل خیلی اختلاف هست و بسیاری از مطالب غیردینی و ضددینی در آن تفصیل وارد می شود. اینکه مثلا جهان دارد منبسط می شود، هم مورد قبول کیهان‌شناس خداپرست است و هم کیهان شناس ملحد، ولی اینکه این مبدأیی دارد یا خیر در آن اختلاف دارند. در مقام اثبات دسترسی ما به واقع عالم طبیعت خیلی کم است و روز به روز دانش مان دارد اضافه می شود. رئالیسمی که الان به آن معتقدند، به گفته یکی از فیلسوفان فیزیکدان غربی، رئالیسم نقاب دار است که نقاب ها یکی پس از دیگری برداشته می شود.

زمانی ما فکر می کردیم که فقط با اتم کار داریم، امروز می فهمیم که با زیر اتم، یعنی با پروتون و نوترون، هم سروکار داریم. تا پنجاه سال قبل فکر می کردیم که در هسته اتم با نوترون و پروتون سروکار داریم در حالی که امروزه کشف گردیده است که خود این دو از ذرات دیگری ساخته شده اند. بنابراین لایه های علم دارد مدام خودش را به ما نشان می دهد. در مورد انسان هم الان مطالبی را می دانیم که در گذشته نمی دانستیم. بنابراین علم ما در واقع، مقول به تشکیک است. ولی باید اصل ارتباط برقرار باشد. فرق رئالیسم و غیررئالیسم در این است.

*پس شما قائل به آن رئالیسم هستید ، ولی اولا در عین حالی که برقراری اصل ارتباط را می پذیرید تطابق کامل را قبول ندارید و دوم آنکه کشف ما از واقع نیز در یک طیف مشخص تشکیکی و از اجمال به تفصیل است که البته این تفصیل هم با نگاه های متفاوت، قاعدتا متفاوت می شود؟

بله! تا صد سال پیش ما فقط یک الکترون می شناختیم، پنجاه سال بعد از آن فهمیدیم که الکترون، فلان خاصیت مغناطیسی را هم دارد و به مرور خاصیت های دیگر آن را کشف نمودیم، بنابراین علم اولیه ما درباره الکترون از بین نرفت، لیکن بر دامنه اطلاعات ما افزوده شد.

*آنهایی که رئالیست نیستند ملاک صحت و سقم علم را چه می دانند؟

آنها به این قانع اند که ما بتوانیم ذهنیات مان را به صورت منسجم به هم وصل کنیم.

*پس دیگر الزامی به برقراری ارتباط با واقع نیست؟

خیر! از نظر آنها الان در فیزیک به دلیل برخی از بحران ها برخی حرف شان این است که ما داریم فقط یافته های ذهنی مان را به هم وصل می کنیم. ولی آنهائی  که رئالیست هستند، می گویند نقاب ها یکی پس از دیگری برداشته می شود. این نگاه را علامه جعفری نیز می پسندیدند.

*از جمله نکات قابل توجه دیگر در بیان آیت الله جوادی آملی  تفکیکی است که بین عالم و علم قائل می شوند. ایشان می فرمایند صرف نظر از اینکه عالِم (یعنی فهمنده) ملحد باشد یا مؤمن علم می تواند دینی باشد.

ممکن است یک آدم ملحدی بیاید یک آزمایش کند، ما هم شاهدیم و تمام نتایج آزمایش او را قبول می‌کنیم، ارتباط با واقع هم برقرار است، اما در مقام تفصیل نگرش عالِم خواه ناخواه مؤثر خواهد بود. گفته شد که همه این علوم در عالم ثبوت، دینی است. در مقام اثبات، چون علم اجمالی داریم و تفصیل علم اجمالی مان متفاوت است، بنابراین به تعداد عالمان، کتاب نوشته شده و تبدیل به نظریه شده و همه این نظریه ها هم به اسم علم درس داده می شود و به آنها اطلاق علم می شود.

در حال حاضر آن صحبت هایی که دارد راجع به عالم طبیعت می شود، عجالتاً اسمش علم است، این صحبت هایی که راجع به علم می شود و شامل نظریه های علمای مختلف است، همه اینها را دانشجو به اسم علم زیست شناسی یا فیزیک می خواند، و بعضی هایش را هم واقعا می پندارد که عین واقعیت است. بنده معتقدم که برخی از چیزهایی که غربی ها کشف می کنند عین همان چیزی است که ما داریم می گوییم. اما درجمع بندی که می کنیم متفاوت می شویم و آن جمع بندی الان به نام عالِم تمام نمی شود، بلکه به اسم علم تمام می شود.

در حال حاضر آن صحبت هایی که دارد راجع به عالم طبیعت می شود، عجالتاً اسمش علم است، این صحبت هایی که راجع به علم می شود و شامل نظریه های علمای مختلف است، همه اینها را دانشجو به اسم علم زیست شناسی یا فیزیک می خواند، و بعضی هایش را هم واقعا می پندارد که عین واقعیت است. بنده معتقدم که برخی از چیزهایی که غربی ها کشف می کنند عین همان چیزی است که ما داریم می گوییم. اما درجمع بندی که می کنیم متفاوت می شویم و آن جمع بندی الان به نام عالِم تمام نمی شود، بلکه به اسم علم تمام می شود.

 

 

 

*اینکه فرمودید جمع بندی متفاوت می شود، آیا نقش آن پیش فرض های مومنانه یا ملحدانه نیست؟

صددرصد همین گونه است.

*پس نمی‌توان علم را از عالِم مومن و ملحد تفکیک کرد؟

گر آن پیش فرض ها نباشد، یک علم بیشتر نداریم. اگر آن پیش فرض ها نباشد، می آیند گزارش می دهند که مثلا دارم آش را گرم می کنم، داغ شد، جوش آمد؛ هیچ کس در آن اختلاف نظری ندارد، ولی بعد وقتی می خواهیم جوش آمدن را توضیح دهیم، سراغ این می آئیم که مولکول ها چه  کار می کنند، در اثر حرارت چه می شوند، مولکول چیست، اتم چیست و قس علی هذا، وقتی پیش می رویم اختلاف نظر پیدا می شود و همزمان چند نظریه ارائه می شود. حال کدامیک از اینها درست است و کدام موافق و مطابق با واقع؟

*اگر اینگونه است، این تفکیک و بیانی که آیت الله جوادی آملی دارند و می فرمایند صرف نظر از اینکه عالم مومن باشد یا ملحد، علم می تواند دینی باشد، محل بحث و گفتگو خواهد بود.

بله! این بیان محل تأمل است و به نظر اینجانب در مقام اثبات دقیق نیست. البته این بیان که «باید بین علم و عالم فرق گذاشت، ممکن است عالمی معقتد نباشد، اما علم اش ضابطه مند باشد، در این صورت علم اش دینی است، ولو خودش نداند» درست است و من کاملاً آن را قبول دارم.

*در مقام اجمال دیگر؟!

بله! راجع به آن چیزی که گزارش می دهد در اینجا فرقی نمی کند چه فرضی کنیم. یک کسی دارد یک لیزر می سازد، اصلا در آنجا بحث خدا و غیرخدا وجود ندارد. درست است که اگر عالم الهی باشد، اینها را همه آثار خداوند می داند ولی در مدلی که می خواهد بسازد، تفاوتی نیست. البته در مقام کاربرد می گوید که من لیزری نسازم که بشر را نابود کند. اما این از یک بعد دیگر است نه از بعد نظری. «علم اگر علم است، نه وهم و فرضیه، نمی تواند غیراسلامی باشد»؛ بنده علمی که رایج است را می گویم، برخی از آن غیراسلامی است، و بسیاری از آن هم خنثی است. نکته این است که شما اسلامی یا غیراسلامی را با چه می سنجید. غیر از این است که با پیش فرض های متافیزیکی می سنجید؟ اگر با چیزی نسنجید که نمی فهمید این اسلامی است یا غیراسلامی.

*دقیقا سخن علامه جوادی آملی آن است که ایشان قائل نیستند که ما علمی داریم که دینی است یا علمی داریم که غیردینی است بلکه می فرمایند که یا علم است یا جهل.

شما می توانید بگویید که من این علم را قبول ندارم، و طرف مقابل می گوید شما از کجا می دانید که این مطابق با واقع نیست؟ این چیزهایی که می گویم را کشف کرده ام و مطابق با واقع است. نمی توانید به او ثابت کنید که مطابق با واقع نیست. به عالم تجربی که نمی توانید حکم کنید ولی می توانید بگویید که سرنخ حرف تو ناقص است. جمع بندی تو اشکال دارد. یعنی ببینید آن چیزی که واقعا علم را دینی و غیردینی می کند آن اصولی است که همواره در علم به آن رجوع می کنید.

ما هندسه داریم و مثلاً بر هندسه اقلیدسی پنج اصل حاکم است. تمام این قضایایی که در هندسه اقلیدسی ثابت می کنید، ارجاع اش به آن پنج اصل است. در دین هم همین طور است. مگر نمی گویید که اصول عقاید دارید و همه چیز را با اصول می سنجید. علم تان هم باید یک چیزهایی را قبول داشته باشد تا از نظر عالم الهی، این علم الهی تلقی شود، لذا می توانید بگویید که این را علم دینی و الهی نمی دانم. واقعا هم برای کسانی که مثل شما قائل به حکمت متعالیه هستند اشکالی ندارد، ولی شما دارید با جامعه وسیع جهانی حرف می زنید. از این رو بیایید اصطلاح خودش را بگیرید و بگویید این علمی که تو داری می گویی این نواقص را دارد.

ما هندسه داریم و مثلاً بر هندسه اقلیدسی پنج اصل حاکم است. تمام این قضایایی که در هندسه اقلیدسی ثابت می کنید، ارجاع اش به آن پنج اصل است. در دین هم همین طور است. مگر نمی گویید که اصول عقاید دارید و همه چیز را با اصول می سنجید. علم تان هم باید یک چیزهایی را قبول داشته باشد تا از نظر عالم الهی، این علم الهی تلقی شود، لذا می توانید بگویید که این را علم دینی و الهی نمی دانم. واقعا هم برای کسانی که مثل شما قائل به حکمت متعالیه هستند اشکالی ندارد، ولی شما دارید با جامعه وسیع جهانی حرف می زنید. از این رو بیایید اصطلاح خودش را بگیرید و بگویید این علمی که تو داری می گویی این نواقص را دارد.

 

 

 

*بنابراین می توانیم قائل شویم که در اصل ارتباط با واقع و فهم و علم اجمالی الحاد و ایمان عالِم نقش ندارد، اما در تفصیل آن علم قطعا پیش‌فرض‌ها و نگرش های مؤمنانه و ملحدانه مؤثر خواهند بود و علم را دینی یا غیر دینی می نمایند؟

بله، همین طور است. صد سال پیش علامه مودودی گفت که یک بخش علم است که مشترک است و  روسی و آمریکایی و … ندارد، یک بخش از علم نیز هست که نظرات و پیش فرض های ما در آن وارد می شود و اینجا  که  تغییرات حاصل می شود.

برخی از جملات و بیانات آیت الله جوادی آملی  را می خوانم:

۱٫علمی که در دانشگاه ها پرداخته می شود، لاشه علم است، ملک بدون ملکوت؛

۲٫کدام پدیده را دانشمند طبیعی می خواهد بررسی کند که این پدیده مخلوق خدا نباشد؛

۳٫عقلی که در اینجا مطرح می شود عقل برهانی است، عقل صائب است، نه عقلی که وهم و خیال و قیاس باشد؛ یا اینکه به جای طبیعت از خلقت باید استفاده نمود؛ بنده محتوی و غرض این بیانات را قبول دارم، اما نکته در چگونگی بیان آنهاست برای مخاطبی که در یک طیف وسیع با سطوح مختلف دانشقرار می گیرد. آن مخاطب ممکن است الزاما این مباحث را نپذیرد لذا مناسب است نقطه آغاز را جای دیگری قرار داد.

درباره به کار بردن خلقت به جای طبیعت باید عرض کنم که من این را ضروری نمی بینم. ما می توانیم صحبت از طبیعت و ماوراء طبیعت بکنیم و اولی را نیازمند و مخلوق خداوند بدانیم. اما صرف بکار بردن لظ خلقت مشکل خداباوران را حل نمی کند، زیرا امروزه بعضی از فیزیکدانان و زیست شناسان ملحد صحبت از خلقت خود به خود و جهان خودزا می کنند.

حضرت آیت الله جوادی تعریفی از دین می کنند که من کاملا قبول دارم. برای دین دو تعریف هست، یک تعریف مصطلح است که شامل مجموعه عقاید، احکام، اخلاق و حقوق است. ایشان یک تعریف جامعی هم ارائه می کنند که عبارت است از بررسی وجود خداوند متعال و ارزیابی اسماء حسنای الهی و تبیین صفات فعلی خداوند. من شخصاً این تعریف جامع را می پسندم.

بنده در اوایل انقلاب  در کنفرانسی در مالزی بیان دیگری از این تعریف جامع را مطرح کردم. مساله ای که مطرح بود این بود که آیا علم در عرض دین است یا در طول دین؟ بنده در آنجا عرض کردم که علم در طول دین است، چون بر یک شخص، یک جهان بینی بیشتر نمی تواند حاکم باشد. یک جهان بینی باید تکلیف کل افعال شخص را معین کند. یک بخش از دین به عبادات ارجاع دارد و یک بخش دیگر آن ارجاع دارد به تصمیم گیریهای دیگر بشر در کلیه اعمال اش(کشف طبیعت و … ) که برای کدام از اینها، دین راه هایی معین کرده است. نماز را گفته است که فلان طور بخوانید، روزه را گفته است که فلان نحوه بگیرید، حج را به فلان شکل به جا آورید و… . کشف طبیعت را هم صریحا بیان نموده است که با عقل و تجربه انجام دهید.بنده در کتاب قرآن و طبیعت صریحا تاکید نموده ام که کشف طبیعت با تجربه و عقل و الهام و وحی امکان پذیر است، که خود حضرت آیت الله نیز آنها را قبول دارند. بنابراین بنده علم را در طول دین می بینم با ابزار خاصی که خود دین هم قبول دارد، یعنی تجربه و نظریه‌پردازی و امثال اینها ببینید اولا من معتقدم و برداشت خودم این است که دین از ما خواسته که خودمان برویم و طبیعت را کشف کنیم، نه اینکه فقط برویم قرآن یا کتاب های حدیث را باز کنیم و بخواهیم علوم  ـ علوم طبیعی، ریاضی و… ـ  را از دل آنها بیرون بکشیم. به نظر من این منظور خداوند نبوده است. خداوند به ما یک سرنخ هایی داده است که همان اصول متافیزیکی است، که مثلاً ما عالم غیب داریم، چیزهایی هست که ما نمی توانیم بدانیم، فقط حواس در کار نیست. خدوند خواسته که با این سر نخ‌ها ما خودمان عالم خلقت را کشف کنیم. «قُلِ انْظُرُوا مَاذَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ، قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیفَ بَدَأَ الْخَلْقَ، أَفَلَا یَنظُرُونَ إِلَی الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ»، اینها را از ما خواسته اند که خودمان کشف کنیم. منتها معرفت شناسی را قران به ما تعلیم داده است- اینکه چه چیزهایی هست که منبع معرفت است، چه کانال ها وآفاتی برای معرفت هست و اینکه چه حجاب هایی می تواند روی معرفت ما را بپوشاند، بنابراین درست است که کشف علم، کشف صنع الهی است ولی ممکن است در پرتو فرضیاتی صورت بگیرد که انحراف زا باشند. مثلا خیلی از دانشمندان فعلی وقتی فلان دانشمند بزرگ(مثلاً اینشتین) حرفی را زد، دیگر برای شان حجت است. قرآن این را از ما نمی پذیرد.

نکته بنده آن است که ما از شروع تمدن اسلامی تاکنون این همه عالم داشته ایم، برای مثال خواجه نصیر که مورد قبول همه آنهاست، در علم اش به استدلال عقلی و غیره رجوع می کرد ، و ضمنا یک متافیزیکی الهی بر ذهنش حاکم بود، وقتی که علم را به روش معمولی انجام می داد. پس این اشکالاتی که نظیر او بر علم قبلی خودشان می گرفتند چه بود؟ هم علم قبلی علم الهی بود، و هم علم بعدی؟ این که نمی  شود.

ما از شروع تمدن اسلامی تاکنون این همه عالم داشته ایم، برای مثال خواجه نصیر که مورد قبول همه آنهاست، در علم اش به استدلال عقلی و غیره رجوع می کرد ، و ضمنا یک متافیزیکی الهی بر ذهنش حاکم بود، وقتی که علم را به روش معمولی انجام می داد. پس این اشکالاتی که نظیر او بر علم قبلی خودشان می گرفتند چه بود؟ هم علم قبلی علم الهی بود، و هم علم بعدی؟ این که نمی  شود.

 

 

*اگر علم واقعا علم باشد و از جهتی هم که اشاره فرمودید علم و عقل، عقل هم در طول دین است؟ فرقی ندارد؟

بله! دین، به معنای عام آن، عقل را یک موهبت الهی می داند که خود خداوند به ما داده است که از آن استفاده نماییم.این همه هم روایات در توصیف عقل داریم. یک نوع عقل بیرونی داریم، و یک نوع عقل درونی که واقعا نقش خیلی مهمی دارد، البته این عقل می تواند دچار آفاتی شود. مثلاً همان طور که امیرالمومنین(ع) فرموده اند: «العُجب یفسد العقل؛ یعنی تکبرعقل را فاسد می کند.»

*اگر علم واقعا علم باشد با دین هیچ گاه معارض می شود؟ ایشان چنین بیانی داشته اند که فرمودند علم اگر علم باشد، با نقل امکان تعارض دارد اما با دین خیر، زیرا اینها را ذیل دین به عنوان منبع معرفت شناختی دین تعریف می کنند و می فرمایند علم اگر علم باشد و نقل اگر معتبر باشد، هیچ وقت با دین که بالای سرشان قرار دارد، معارض نمی شود.

درست است، اما ببینید ایشان همه اش صحبت از علم در مقام ثبوت می کنند، در حالی که ما همه اش با علم در حال اثبات سر وکار داریم. ممکن است که در جاهایی این دو برهم هم منطبق بشوند، یعنی شما تمام آن چیز واقع را کشف بکنید- حال یا با الهام الهی یا از راه های دیگر، ولی علم ما علم عمدتا در مقام اثبات است و ابزارهایی که به کار می بریم، ابزارهایی نیست که بی اشکال باشد.

*پس ملاک صحت و صدق و کذب علم در مقام اثبات را می فرمایید که عرضه شان به آن اصول و عوامل متافیزیکی ماست؟!

بله! هماهنگی با آن اصول متافیزیکی بر طبق قضاوت عقل لازم است.

*آیا آن اصول متافیزیک، هدایت گرند یا ارزیاب و سنجه؟

هم سنجه هستند و هم هدایت گر.

*برخی قائل به هدایت گری هستند اما در مقام عمل و مرحله نهایی و داوری می گویند نقشی ندارد؟

ما چند دهه پیش در فیزیک به وضعیتی رسیدیم که نظریه ای عرضه شد که در حوزه اتمی منکر حاکمیت علیت شد و به شانس روی آورد، اما کمی بعد یک نظریه علَی عرضه شد که همه آن آزمایش‌ها را توجیه علَی می کرد. بنابراین انتخاب بین این دو نظزیه صرفاً براساس مرجحات متافیزیکی صورت گرفت. اصول متافیزیک خیلی نقش سرنوشت ساز در علوم داشته است. آن کسی که معتقد است جهان خود به خود بوجود آمده است هر نوع تلاشی را به کار می برد تا اینکه اگر سرنخ نظریه  ای به خدا برسد، آن نظریه را نفی کند. صاف و صریح یک کیهان شناس معروف معاصر می‌نویسد: من فلان جواب معادله اینشتین را می پسندم، چون احتیاجی به خدا ندارد. بنابراین من تعریف جامع ایشان از دین را می پسندم و آن تعریف که فقط شامل اخلاق، عقاید و احکام باشد به نظرم ناقص است. درست است که خداوند می فرماید «وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ یابِسٍ إِلاَّ فِی کِتَابٍ مُّبِینٍ»، اما این به سرنخها ارجاع دارد و خود خداوند خواسته که جاهایی منطقه الفراغ برای بشر باشد و به این وسیله بشر تربیت شود. هدف تربیت بشر بوده است و الا این سرنخ ها که برای ما تعیین شده است برای چیست.

ما می توانیم افراد متدینی را که در گذشته می زیسته اند در نظر بگیریم. مثلاً خواجه نصیر را به عنوان یک نمونه مجسم در نظر بگیرید. بر همه کارهایی که او در کلام، نجوم و فلسفه انجام داد، یک جهان‌بینی حاکم بود  و امثال او کار خودشان را کشف طبیعت می دانستند. پس مثلاً  او بر اصل پنجم اقلیدس در هندسه اشکال گرفت، یا مثلا رازی اشکالاتی را متوجه جالینوس کرد.

*اگر ما این تعریف جامع را بپذیریم علاوه بر عقاید، احکام، اخلاق که در برنامه زندگی فردی و اجتماعی عباد هستند، مجموعه افعال، صفات و اسماء الهی هم جزو دین محسوب می شود؟

بله! همه اینها جزو دین است و مطالعه اینها اگر انحرافی در آن نباشد و به راه درست برود جزو دین است. اگر عالم تلاش خودش را کرده تا طبیعت را بفهمد، عبادت است، حتی اگر او به نتیجه اشتباه رسیده باشد و جریان را اشتباه فهمیده باشد، من آن را عبادت تلقی می کنم. نکته این است که افراد دنبال روش صحیح بروند و بخواهند نشانه های الهی را در جهان خلقت کشف نمایند.البته در زمان ما این جریان و نگاه حاکم نیست.

*نگاه تعریف حضرتعالی از دین مشخص شد. در صورت امکان در یک جمله برداشت و تعریف خودتان را از علم نیز بیان نمایید؟

علم یا دانش، چون علمی که الان به کار می برند، ترجمه science است ولی مقصودم knowledge است به معنای دانش یعنی تمام آن چیزهایی که بشر راجع به هر چیزی کشف می کند.

*یعنی شما جنبه کشفی بودن را در علم می پذیرید؟

ببینید ما در دعا عبارت «اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنْ نَفْسٍ لا تَشْبَعُ وَ مِنْ قَلْبٍ لا یخْشَعُ وَ مِنْ عِلْمٍ لا ینْفَعُ» را داریم. پس کلمه علم را برای علم غیرمفید هم به کار برده اند. بنابراین علم، یعنی دانشی که ما به دست آورده ایم می‌تواند اشتباه باشد، می تواند مضر باشد و… . من موافق نیستم که معنای علم را آن  طوری بیان کنیم که بقیه از ما قبول نکنند. نه، با قوم مماشات می کنیم، یعنی نظر خود را با زبان آنها بیان می کنیم که صحبتمان را بفهمند. من علم را بر کل یافته های بشری اطلاق می کنم که البته بخشی از آن می تواند علم غیر نافع باشد.

*کل یافته های بشری علم است یا می تواند مقید گردد، مثلا برخی می گویند یافته کشفی که مطابق با واقع باشد علم است و اگر نباشد علم نیست. منظور شما هر کشفی است یا کشفی که متعلق خاصی دارد؟

هر کشفی علم کامل ایجاد نمی کند.اینکه درمتون روائی ما صحبت از علم غیر نافع شده ناظر به همین مطلب است.

*اگر کشف کامل از اشتباه شده باشد چه؟ باز هم به آن اطلاق از علم می کنید؟

اطلاق می کنیم منتها می گوئیم که آن تئوری باطل شده است. آن  اصطلاحاً ی کشفی است که کسی کرده است و حالا فهمیده ایم که آن باطل است. شما اسم آن چیزی که بطلمیوس داشت و حالا کنار گذاشته شده است را چه می گذارید؟ غیر از این است که می گوئید علم بطلمیوسی (آیا آن را جهل بطلمیوسی می نامید؟)

*ملاک علمیت آن چه بود که اطلاق علم به آن شده است؟

اطلاق علم به این دلیل به آن شده است که در آن زمان فکر می کردنداین بیان گر طبیعت است، ولی بعد از آن یک تجربه بشری دیگر حاصل شده است و الان هرچه پیشتر رفته، تقویت شده است این است که ما علم جامع نمی توانیم پیدا کنیم. علم مان رو به افزایش است و اگر توجه بفرمایید در مسائل فقهی هم همین طور است. یک مرجع امروز یک فتوا می دهد بعدا علم او اضافه می شود (ممکن است مستندات و ادله دیگری را بیابد یا ممکن است مقتضیات زمان تغییر کند) و لذا فتوای او تغییر می کند.

*حضرت آیت الله جوادی آملی ملاک حجیت و علمیت در منطق با ملاک در اصول فقه را تفکیک می کنند و می فرمایند که در منطق با برهان و کشف واقع سرکار داریم و در اصول فقه با صحت احتجاج. اعم از اینکه ما به واقع برسیم یا نرسیم.

بله! من موافق این سخن هستم. هر کدام از اینها در جای خودش واقع برای  آن به نحوی متفاوت لحاظ می شود. از این رو بین جنبه‌های قراردادی و واقعی و طبیعی تفاوت وجود دارد. ولی اینکه شما بگوئید چیزی را در علم یافته اید که اطلاعات کامل راجع به آن حاصل شده است، ما این را در علم فعلی نداریم. خورشید را در نظر بگیرید. اطلاعات ما راجع به خورشیدی که الان می‌شناسیم با خورشیدی که بطلمیوس می شناخت، قیاس مع الفارق است ولی هنوز کامل نیست.

*ما در آن موقع به آن علم می گفتیم، الان هم علم می گوییم.

بله! برای آنکه آن یک بخش از یافته های آن موقع بود و ما الان نسبت به آن اطلاعات بیشتر و دقیق تری به دست آورده ایم. بنابراین علم در مورد هر موضوعی افزایش یافتنی و تفصیل یافتنی است. اینکه ما بیاییم بگوییم این حرف آخر در علم است، الان در جامعه جهانی علم خریداری ندارد. اگر آن طور بود باید بگوییم که حرف آخر را خواجه نصیر یا ملاصدرا زدند. اصلا این حکمت الهی است که بشر به تدریج، خودش مرحله به مرحله جلو برود و این عظمت صنع الهی را می رساند.

بی جهت نیست وقتی که ابوریحان به کار نجومی می پردازد، می‌گوید: «ویتفکرون فی خلق السماوات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا» اگر او عظمتی را نمی دید، چنین سخنی را نمی گفت. با صرف خواندن حدیث که ما عظمت جهان را نمی فهمیم. حدیث می تواند الهام بخش بعضی چیزها باشد که ما آنها را دنبال کنیم تا بفهمیم، ولی عمدتاً آن چیزی که خداوند خواسته است این است که ما شخصاً عظمت خلقت را حس کنیم. این است که باید خودمان را درگیر کنیم و راه های آزمایش و خطا را طی کنیم تا به آن برسیم. من به این مطلب اعتقاد راسخ دارم. بر این اساس هرآنچه به وسیله دلیل عقلی به دست آید، در صورتی که شرایط حجیت را داشته باشد، در زیر مجموعه معرفت دینی قرار می گیرد، در نتیجه همه علوم نقلی و همه علوم عقلی اعم از عقل تجربی، عقل تجریدی و… در زیر مجموعه دین قرار می گیرد. من همه اینها را قبول دارم.

بی جهت نیست وقتی که ابوریحان به کار نجومی می پردازد، می‌گوید: «ویتفکرون فی خلق السماوات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا» اگر او عظمتی را نمی دید، چنین سخنی را نمی گفت. با صرف خواندن حدیث که ما عظمت جهان را نمی فهمیم. حدیث می تواند الهام بخش بعضی چیزها باشد که ما آنها را دنبال کنیم تا بفهمیم، ولی عمدتاً آن چیزی که خداوند خواسته است این است که ما شخصاً عظمت خلقت را حس کنیم. این است که باید خودمان را درگیر کنیم و راه های آزمایش و خطا را طی کنیم تا به آن برسیم. من به این مطلب اعتقاد راسخ دارم. بر این اساس هرآنچه به وسیله دلیل عقلی به دست آید، در صورتی که شرایط حجیت را داشته باشد، در زیر مجموعه معرفت دینی قرار می گیرد، در نتیجه همه علوم نقلی و همه علوم عقلی اعم از عقل تجربی، عقل تجریدی و… در زیر مجموعه دین قرار می گیرد. من همه اینها را قبول دارم.

 

 

 

 

فقط اختلاف عمده ام در تعریفی است که از علم می شود. اگر بخواهیم با مردم مباحثه داشته باشیم، نمی توانیم بگوییم که شما اصطلاح ما را به  کار ببرید. می توانیم با آنها مناقشه کنیم و همراه با آنها بیاییم و بگوییم طبق اصطلاح خودتان، تا اینجا که می گویید حرفتان درست است و از اینجا به بعد درست نیست.

*با این توضیحات شما بین علم و دین تعارض و جدایی نمی بینید؟!

به نظر بنده اگر دین با علم دو چیز کاملا متفاوت گرفته شوند، این دین ناقص است. این نمی تواند «هدی للناس» باشد. علم در طول دین است، کاوش علمی خود نوعی از عبادت است، آن نوع خاصی از عبادت است و در روایات نیز به آن اشاره شده است.

*آیت الله جوادی آملی عبارتی دارند نسبت به علوم تجربی و طبیعی و ملاک دینی بودن آن؛ ایشان می فرمایند که علوم تجربی و طبیعی مفید یقین یا طمانینه عقلایی. یعنی ایشان دو ملاک در نظر می‌گیرند و می فرمایند اگر دریافت تجربی و علوم طبیعی مفید یقین بود یا طمانینه عقلایی یعنی ظن نبود، اصطلاحا علمی بود و قابل اعتماد، در این صورت این دینی می شود و اگر نبود اطلاق دینی به آن نمی شود.

اگر بخواهیم به این بیان کاملا پایبند باشیم، علم دینی محدوده اش بسیار تنگ می شود.

*یعنی بخش عمده ای از دریافت های علوم مختلف دارای این دو ملاک نیستند، یعنی حتی دارای طمانیه علمی هم نیستند؟ در حد ظن هستند؟

بله!، در حد ظن هستند. وقتی سراغ جهان می رویم به قدری مفروضات متافیزیکی حاکم است که خدا می داند. آن وقت همه آنها را باید کنار بگذارید. ظن یعنی ممکن است  درست هم باشد و لزوماً باطل نیست. امایقین در آن نیست.

*آیا ظن قابل اعتنا هست؟

ظن قابل اعتنا هست ولی برخی از ظن ها بعد از مدتی از رده ظن بودن خارج شده اند. با توجه به علم آنروز، فلان ظن قابل اعتنا بوده، ولی یک مقدار که علم پیشرفت کرده است آن ظن ضعیف شده یا تقویت شده است

*به جز علوم طبیعی و تجربی، در دیگر علوم چه؟

در علوم انسانی هم شما نمی توانید ادعا کنید که به آخرش رسیده اید.

*در علوم انسانی آن جنبه ارادی انسان و اعتبار خیلی پررنگ است!

ببینید، درباره ابعاد انسان هم الان خصوصیاتی کشف می کنید که قبلا نبوده است و نمی‌دانستید. درباره همین موجود مجرد به اسم شعور یا به اسم روح ما هیچ موقع نمی توانیم آن را با فیزیک توضیح دهیم.

*اینکه راجع به شناخت خود انسان است، اما آن علومی که صادره از انسان است، یعنی مولد آن علوم انسان است، مثل علم سیاست، حقوق و…

نه، آنها هم می توانند ابعادی از خصوصیات انسان یا جامعه انسانی را کشف کنند که تا کنون به آنها توجه نشده بود. چرا نمی شود؟ اصلا به نظر بنده اینکه بگوئیم در آنها به آخر خط رسیده ایم درست نیست. آیا با مرحوم صدرالمتألهین ما به آخر حکمت رسیدیم؟

*به آخر خط که نرسیده است، بلکه دائما در حال تحول و تکامل و پیشرفت است.

بله، دائم در حال تحول و تغییر است، تردیدی نیست.

*چون نیازهای اجتماعی انسان در حال تغییر است.

بله، خودتان مثال خوبی بیان نمودید. آیا نیازهایی که الان برای بشر قرن بیست‌ویکم مطرح است، درست همان نیازهایی است که در قرن بیستم بوده است؟ چیزهایی برای انسان این قرن مطرح است که اصلا قبلاً مطرح نبوده است. به نظرم علوم انسانی و علوم غیرانسانی از این جهت تفوتی ندارند، جز اینکه علوم انسانی خیلی غامض ترند، برای اینکه انسان موجود خیلی غامضی است. به علاوه همان طور که یکی از فلاسفه انگلیسی که افکارش خیلی به فلاسفه اسلامی نزدیک است، می گوید شعور چگونه می تواند شعور را بفهمد؟ شعور چگونه می تواند خودش را بفهمد؟ این است که علم کامل بدست نمی‌آید و به نظر من اصلا این مصلحت الهی است.

یادم هست که در کنفرانسی در شهر تیریست ایتالیا شرکت داشتم، و مرحوم پرفسور عبدالسلام نیز شرکت داشتند. یکی از شاگردان ایشان در سخنرانی اش گفت که خداوند در اینجا یک مقداری بخل ورزیده است و اگر این قضیه را به ما گفته بود، مسائل حل بود. یکی از ایرانی های حاضر در این کنفرانس که از ممتازین بود، گفت اگر اینها را گفته بود که الان من و تو بیکار بودیم. اصلا شما تصور کنید اگر علم پیشرفت نمی کرد، بشر در چه وضعی می بود؟ آیا اصلا هیجانی وجود می داشت؟ تمام حکمت الهی در این است که ما روز به روز کشف کنیم و قانع هم باشیم، مثل نیوتن که می گفت: من در کنار دریا چند شن اضافه بر قبلی ها برمی‌‌دارم. اینکه ما بیاییم و بگوئیم که مسائل اول و آخر را کشف کرده ایم، این خیلی از واقعیت دور است.

*جناب استاد، عوامل یا اصول متافیزیکی یا به عبارتی پارادایم دینی، و اصول اسلامی و اعتقادی در تشکیل علم یا در ارزیابی و سنجه علم، چه تاثیری دارند؟

قطعا موثرند و گاهی سرنوشت سازهستند

*می توانید مثالی بزنید. که منظور حضرتعالی از اصول اعتقادات حاکم بر علم چیست؟

منظورم از اصول راهنما، آن اصولی است که به راحتی از قرآن قابل استنتاج است، مثل توحید، اعتقاد به عالم غیب، اصل علیت، اصل هدف داری طبیعت و جهانی که اصلا عبثی در آن نیست. بنده آن چیزهایی را اصل می نامم که از کلیت برخور دارند و در مورد آنها بین علمای عقل گرای درجه اول اسلام ، در گذشته و حال، هیچ اختلاف نظری پیدا نمی کنید.

*مانند اصل امتناع اجتماع نقیضین؟!

بله!، آن هم همین طور است، آن هم جزو اصول است. ببینید می گویم، یک چیزهایی هست که اتفاق نظر بوده است، شما بیایید یکی را مثال بزنید که بگوید دو تا خدا در کار است، یکی از این فلاسفه اصیل ما را بگویید که معتقد باشد جهان هدف ندارد و شانسی است، یکی را بگویید که منکر غیب باشدو…

*بنده می توانم اینگونه عبارت شما را بیان کنم که سنخ این اصولی که الان مثال زدید بیشتر سنخ اصول عقلی حاکم بر عالم و علم است، البته دین بر آنها صحه می گذارد اما الزاما اصول دینی به معنای خاص آن نیست.

بله، ولی این به خاطر آن است که دین فطری است و آن اصول هم اموری فطری هستند. خداپرستی و توحید در فطرت ما است. این اصول هم فطری اند. شما بروید ببینید وقتی که می خواهید علیت را توجیه کنید، چگونه توجیه می کنید؟ سرنخ آن به فطرت برمی گردد، منتها به قول علامه طباطبایی وقتی که می خواهید این چراغ روشن شود، شما به احوال خودتان نگاه می کنید، و وجود این اصل را در خودتان حس می کنید ، ولی ریشه اش در فطرتتان است. قرآن می فرماید «فَذَکِّرْ إِنَّمَا أَنْتَ مُذَکِّرٌ لَسْتَ عَلَیهِمْ بِمُصیطِرٍ» پیغمبر(ص) آمدند که آن چیزهای فطری ما را به ما یاد آوری نمایند و شعله آن را روشن کنند. بنابراین شما بیایید وآن اصولی را که متفق  علیه است بیابید. مثلا معاد، جزو اصول است و در اینکه ما یک سرنوشتی داریم اختلافی نیست. ممکن است بین معاد جسمانی و روحانی و تفصیلات آنها اختلاف نظری باشد ولی روی اصل معاد اختلافی نیست. گاهی بعضی از آن چیزهایی که به عنوان اصل تلقی می شوند،  از یک عالم دینی به عالم دیگر فرق می کند. من آن چیزهایی را اصل می گیرم  که در کلیت آنها اختلافی پیدا نمی کنیم، وهمه آنها را  می توانید از قرآن و روایات استنتاج کنید.

*فاصله ای می ماند بین این گزاره های علمی که ما کشف می کنیم و آن اصول، روش شناسی برگشت این گزاره ها به آن اصول چه می شود؟ به عبارت دیگر علم و یافته های علمی را برای سنجش با چه روشی به این اصول حاکم عرضه می کنیم.

در هر علمی، مثلا در فیزیک می دانیم که چگونه این ترتیب را ارائه دهیم تا به آن علت اولی منتهی شود. در هر علمی باید به روش خودش جلو رفت تا به آن هدف برسیم. در علم ریاضیات می دانیم که چگونه به اصول وصل کنیم.آن قواعدی دارد و آن قواعد می گوید که چگونه قضایا را به کمک اصول اثبات کنیم. در هر علمی قواعدی هست، در فیزیک، زیست شناسی،ریاضی و … قواعدی هست که به ما می گوید چگونه عمل کنیم.

*یعنی طبق آن روش و طبق آن قواعد ما این ارتباط را برقرار کردیم و رسیدیم به اینکه آن قواعد کشف شده اصطلاحا علمی با آن اصول ناهم خوان یا ناسازگارند، در این صورت یافته ما علمی است یا غیر علمی؟

آن اصول عام است، می دانید که اصول عام و اصول متافیزیکی نه با تجربه اثبات می شوند و نه ابطال می شوند. اگر در تطبیق با اصلی مشکل پیداکنیم آن اصل را کنار نمی گذاریم، بلکه یافته خود را بازنگری می کنیم.

*آیا دین می تواند این فاصله را پر کند یا خیر؟

دین به شما روش شناسی یاد داده است، با آن روش پر می کنید، به اندازه کافی به ما مطلب گفته شده است که براساس آن بتوانیم این شکاف را پر کنیم. دین بعضی کلیات را به ما گفته است. مثلاً دین به ما گفته است که باید مواظب باشیم عقلمان انحراف پیدا نکند، و آن حجاب ها در کار نیاید. اگر همه اینها را رعایت کنیم، تکلیف مان را انجام داده ایم و علم مان دینی است ما فعالیت علم نافع را انجام داده ایم، گر چه به آخر خط نرسیده ایم.

*نکته اصلی شما آن عبارتی بوده است که برخی از فلاسفه مطرح نموده اند و خودش هم یک بحث چالش برانگیز است و آن بحث تطابق با واقع است که شما می فرمایید اصل ارتباط برقرار باید باشد اما تطابق با واقع به معنای واقعی کلمه امکان ندارد.

بله درست است. آنچه مهم است برقراری ارتباط است. نه تطابق کامل؛ چون آن امکان پذیر نیست. شما می دانید که الان یک استکان وجود دارد، این علم عین واقع است و این علم در مقام ثبوت و اثبات اش یکی است ، ولی من می خواهم بگویم که اینها احکام جزئی است و علم نیست.آن نوعی  اطلاعات است. اما گزاره «آب در صد درجه به جوش می آید» علم است، چون اطلاعاتی می دهد که واضح نیست. همه نمی دانند که آب در صد درجه به جوش می آید. وقتی بقیه می فهمند خودشان می روند و تجربه می کنند. آن علم است، ولی اینکه شما بیایید و علم را عینا همان چیزی که مطابق با واقع است فرض کنید، یافتن این گونه گزاره ها بسیار سخت است و امکان پذیر نیست، چون عالم و عوامل دست اندر کار در آن برای ما قابل احصا نیست.

*بنابراین علم هر چه بیشتر پیشرفت نماید بیشتر حجاب هایش برداشته می شود؟

منتها حرفی که آنها می زنند آن است که این نقاب ها محدود نیست و دائما باید جلو رفت. در واقع محدودیت دانش ما عالمان رئالیست را بر آن داشته  که سراغ «رئالیسم نقاب دار» بروند. بنده در مجموع با جهت گیری و اصل نظریه حضرت آیت الله جوادی موافق می باشم، اما از منظر محتوایی اصل تطابق با واقع همان گونه که توضیح آن داده شد محل تردید و تامل جدی است. از نظر اجرایی نیز برای تاثیرگذاری در فضای دانشگاه ها نیاز هست که ادبیات متناسب با آن محیطها و حتی المقدور غیر فنی، به کار رود.

انتهای پیام/

کد خبر : 35564
تاريخ ثبت خبر : 18 دی 1395
ساعت بارگزاری خبر : 09:39
برچسب‌ها:, ,

دیدگاه شما

( الزامي ) (الزامي)