| امروز جمعه, ۳۱ فروردین , ۱۴۰۳ |
سرخط خبرها:

مقاله؛


تأثیر حکمت متعالیه در علوم انسانی

فلسفه و به ویژه حکمت متعالیه، نقش اساسی و کلیدی در علوم انسانی دارد و بر اساس نحوه تأثیری که در علوم انسانی می ‏گذارد، علوم انسانی به متعالی و متدانی تقسیم می‏ شود.

به گزارش خبرنگار پایگاه خبری ـ تحلیلی طلیعه به نقل از شماره نوزدهم فصلنامه صدرا، رضا لکزایی پژوهشگر پژوهشگاه بینالمللی جامعه المصطفی(ص) در مقاله ای به تاثیر حکمت متعالیه در علوم انسانی اشاره کرده که در ادامه آمده است.

اشاره

بدون شک، فلسفه در علوم انسانی تأثیرگذار است. این تأثیرگذاری با توجه به نوع مکاتب فلسفی تغییر می‏ کند. در ادامه، تأثیر فلسفه، به ویژه حکمت متعالیه را در علوم انسانی، به اختصار مطرح می‏ کنیم.

الف) تأثیر پیشینی

ارائه نقشه جهان

آیت‌الله جوادی آملی معتقد است که بحث درباره علوم انسانی اسلامی، مانند بحث درباره احداث خیابانِ یک شهر است؛ اگر بدون در نظر گرفتن نقشه جامع شهر، یک خیابان احداث شود، طولی نخواهد کشید که آن خیابان فرسوده می‏‏ شود و به تعریض و ترمیم نیاز پیدا می‏ کند؛ بنابراین باید به سراغ سرچشمه که نقشه جامع است رفت و بر اساس نقشه جامع شهر، آن خیابان را ساخت. علامه جوادی آملی بر این باور است که آن نقشه جامع و جهانی را فلسفه طراحی می‏ کند و فلسفه است که به ما می‏ گوید در جهان چه خبر است و چه چیزی در جهان هست و چه چیزی نیست. ایشان تصریح می ‏فرماید:

«وقتی فلسفه وارد جهان می‌شود، به عنوان یک مهندس که بخواهد نقشه جامع جهان را ترسیم کند، اول سکولار است؛ سکولار یعنی لابشرط، نه ضد دین؛ یعنی نه دین دارد، نه بی‌دین است؛ چون هنوز، دین، ثابت نشد. اگر این فلسفه و این جهان‌بینی که مهندس نقشه جهان است و با دست خالی وارد صحنه شد، اگر ـمعاذ اللهـ کج‌راهه رفت، اولین آسیبی که می‌رساند، به خودش می‌رساند، بعد همه علوم را اُفت و آفت می‌دهد. اگر فلسفه بیراهه رفت و الحادی شد، فتوایش این است که ـ معاذ الله ـ خدا نیست؛ وحی و نبوت خرافه است؛ دین، فسون و فسانه است. وقتی فلسفه الحادی شد، نقشه ملحدانه ترسیم می‌کند؛ اولین آسیب را به خودش می‌رساند؛ می‌شود فلسفه الحادی، بعد همه علوم را الحادی می‌کند. وقتی خدایی نبود، وحی‌ای نبود، دینی نبود، نه سخن از علمِ دینی جا دارد، نه سخن از علمِ انسانی اسلامی؛ ولی اگر ان‌شاءالله راه مستقیم را طی کرد «کما هو الحق» و وارد صحنه جهان‌بینی شد به عنوان یک طراح و مهندس و به این نتیجه رسید که خدایی هست، اولین خدمتی که می‌کند، خودش را مزیّن می‌کند می‌شود فلسفه الهی، فلسفه دینی؛ بعد به همه علوم خدمت‌رسانی می‌کند، همه علوم را دینی می‌کند».

بر اساس چارچوبی که فلسفه درباره واقعیتهای جهان عرضه، و نقشه جامع علم را ترسیم می‏ کند، دو نظر درباره علم دینی مطرح میشود: یکی اینکه تمام علوم دینی‏ اند و دیگر اینکه علم دینی وجود ندارد. ایشان معتقد است که رهاورد بزرگ فلسفه الهی، محال دانستن علم غیراسلامی است؛ یعنی وقتی در جهان چیزی جز ذات اقدس خداوند متعال و افعال او وجود ندارد، فقط خداوند و افعال خداوند، معلومِ عالِم و موضوع علم او قرار می‏گیرد. لذا فقط علم دینی وجود دارد. ظاهراً این نظریه، بیشتر، ناظر به علوم تجربی است که موضوعش، فعل خداوند متعال است و بیانگر این نکته است که علم تجربی وقتی با متد صحیح و عالمانه به دست آید، قطعاً دینی است؛ چون شناساییِ فعل خداوند است. به عبارتی، وقتی بحث و بررسی قول و فعل معصوم† دینی است، بحث و بررسی قول و فعل خداوند متعال هم دینی است. موضوع علوم انسانی هم از آن نظر که فعل انسان ـ به معنای امر بین امرینـ است، می‏ تواند الهی (متعالی)، غیرالهی (متعارف) و یا ضدالهی (متدانی) باشد.

ب) تأثیر پسینی

فلسفه، پایه علم

فلسفه پایه علوم است و اگر فلسفه نباشد، علم وجود نخواهد داشت و بدون استنتاج فلسفی، علم فاقد معنا می ‏شود:

«پایه علم بر فلسفه استوار است و اگر فلسفه نباشد، علم وجود ندارد. اگر استنتاج فلسفی نباشد، علم بیمعنا می‏ شود».

نکته دقیق و بسیار مهم و راهبردی که در این فراز از نظریه آیت‌اللهالعظمی امام خامنه‏ای درباره تولید علوم انسانی متعالی وجود دارد، این است که این دانشمند فرزانه، فلسفه را ذیل علوم انسانی قرار نمی‏دهد؛ بلکه علم و از جمله علوم انسانی را زیر چتر پربرکت فلسفه اسلامی قرار می‏ دهد و فلسفه را پایه، ستون و معمار علم می‏ نامد. ایشان آنچه را که در کشور ما، ایران، به نام فلسفه وجود دارد، به عنوان و معنای فلسفه بسیار نزدیک‏تر می‏داند تا آنچه را که در اختیار غربی‏ هاست. لذا تصریح می‏ کند که مهد فلسفه کشور ماست؛ حوزه‏ های ما مرکز فلسفهاند؛ و پرورش‌یافتگان حوزه‌ها، اساتید بزرگ فلسفه هستند.

نکته بعدی این است که چرا اگر فلسفه نباشد، موجودیت و هستی علم به خطر می‏افتد و علم و از جمله علوم انسانی، بدون تکیه بر فلسفه، بیمعنا می شوند؟ پاسخ این است که از پیوند مقدمات که در منطق، آنها را صغری و کبری مینامیم، نتیجه متولد می‏شود. این قانون، یعنی اخذ نتیجه از مقدمات، همواره در همهجا جاری است. اما رابطه مقدمات با نتیجه، چه رابطه‏ ای است؟ آیا مقدمات، علت اعدادی نتیجه ‏اند یا علت ایجادی آن؟ از نظر فیلسوفان و منطق‏دانان مسلمان که انسان را دارای روح مجرد می‏ دانند، مقدمات، علت اعدادی نتیجه ‏اند و علت ایجادی نتیجه، خداوند تبارک و تعالی است: «علّم الانسان ما لم یعلم». حال اگر این رابطه نفی شود، به سفسطه منجر می‏شود و علم پایگاه خود را از دست می‏ دهد. بنابراین منطق و فلسفه الهی، تمام علوم را الهی می‏ کند.

حرکت جوهری ارادی

‏ درباره حرکت جوهری معمولاً این نکته به ذهن می‏آید که حرکت جوهری، مربوط به امور مادی است و نمی‏ توان پای آن را به عرصه علوم انسانی که در واقع علوم اعتباری هستند، گشود.

«انتساب حرکت جوهری به تحولات سیاسی و اجتماعی، خطای فلسفی آشکاری است. حرکت جوهری، وصف به حال اعیان و حقایق وجودی مادی و وجودات مجرد غیرتام نظیر نفوس انسانی و حیوانی است».

حقیقتی که وجود دارد، این است که در حکمت متعالیه از دو حرکت جوهری قهری و اختیاری سخن گفته شده و از حرکت جوهری ارادی غفلت شده است. جالب این است که صدرالمتألهین شیرازی تصریح دارد:

«برای انسان علاوه بر آن حرکت ذاتی جوهری، حرکت دیگری است به نام حرکت ارادی که به وسیله آن، در طلب امری که آن را برای خویش نیکو و کمالی بهتر و برتر می ‏پندارد، می‏ کوشد».

وی در جایی دیگر عنوان می‌کند که ذات انسان حرکت دارد و اینگونه نیست که جوهر وجودی انسان در تمام عمر، ثابت و بدون تغییر باشد؛ انسان بالوجدان درمی‏ یابد که تغییرات و تطورات وجود او با ارادهاش نیز رقم می‏خورد؛ چنانکه بالوجدان درمی‏ یابد که بخشی از تغییرات وجود او مثل پیر شدن، قهری و طبیعی است. صدرالمتألهین می‏ نویسد:

«اکثر علما و جمهور فلاسفه چنان تصور کرده‏اند که جوهر آدمى در تمام یکی است بى‌تفاوت؛ و این نزد ارباب بصیرت صحیح نیست. اى بسا آدمیان که به نفس حیوانى زنده‏اند و هنوز به مقام دل نرسیده‏اند، چه جاى مقام روح و مافوق آن. از اسفل سافلین تا اعلى علیین، درجات و مقامات افراد بشر می‌باشد».

به تعبیر شهید مطهری «هر فرد احیاناً هر روز نوعی است غیر روز دیگر. از اینجا روشن می‏شود که انسانِ زیست‏ شناسی، انسانِ بیولوژیک، ملاک انسانیت نیست؛ انسانِ زیست‏ شناسی تنها زمینه انسان واقعی است و به تفسیر فلاسفه حامل استعداد انسانیت است، نه خود انسانیت».

امام خمینیŠ نیز که حکیم حکمت متعالیه است، میفرماید:

«نفوس انسانیه در بدو فطرت و خلقت، جز محض استعداد و نفس قابلیت نیستند و عاری از هرگونه فعلیت در جانب شقاوت و سعادت هستند؛ و پس از وقوع در تحت تصرف حرکات طبیعیه جوهریه و فعلیه اختیاریه، استعدادات، متبدل به فعلیت شده».

از این عبارت، روشن می‏ شود که امام خمینیŠ حرکت جوهری طبیعی و ارادی را به رسمیت می‏ شناسد و از آن دو در کنار هم یاد کرده است. ایشان، سعادت و شقاوت آدمی را معلول حرکات طبیعیه جوهری و حرکات فعلیه اختیاریه می‏ داند. بنابراین، حرکت جوهری طبیعی و ارادی، با یکدیگر ارتباط دارند.

امام خمینیŠ در جلد سوم «تقریرات فلسفه» که به تأیید ایشان رسیده است، درباره حرکت جوهری و اختیاری، به تفصیل بحث کرده‏اند. ایشان می‏ فرماید:

«گرچه در اصل حرکت جوهریه ــ که همان بیرون رفتن قهرى از دار طبیعت و سفر من النقص الى الکمال و سفر من المادیه الى التجرد مى‏باشد ــ با اولیاى الهى و کمّلین از انسانها شریک هستیم و همه در یک کاروان قرار داریم».

«آن کمّلین از انسانها کسانى هستند که با کسب اختیارى، آنچه که لازم بوده با خود برداشتند و از این عالم خارج شدند؛ گرچه در اصل حرکت جوهریه با دیگران همسان بوده و با دیگران فرقى نداشتند».

ایشان برای تبیین بهتر مطلب می‏ فرماید:

«من و آن گیاه و حضرت ختمىمرتبتˆ، هرسه حرکت جوهریه داریم و حرکت جوهریه … براى هر سه موجود، قهرى است؛ منتها حضرت ختمى مرتبتˆ در این راه و سیر کمالى، به خاطر اکتساب اختیارى به مقامى رسید که براى احدى، رسیدن به آن مقام ممکن نیست».

امام یک مثال هم برای همین مطلب ذکر می‏ کند که حرکت جوهری ارادی و قهری در آن کاملاً نمایان است:

«مَثل ما و آنها [(اولیای الهی)] مثل اشخاصی است که در یک ماشین در حرکت می‌باشند؛ بعضى‏ از آنها سرگرم خوردن و خوابیدن و صحبت کردن هستند و بعضی دیگر گویا مأمورند که نقشه اوضاع و کیفیات و خصوصیات این سرزمین را بردارند و هنگامى که سیرشان به پایان مى ‏رسد، هرکدام استفاده ویژه‏اى از این مسافرت نموده ‏اند… و با اینکه همه در حرکت بودند، ولى نحوه و کیفیت استفاده متفاوت است».

حضرت امام با استناد به آیات قرآن، درباره حرکت جوهری قهری غیراختیاری و حرکت اختیاری انسان چنین می‏ فرماید:

«رفتن به عالم تجرد، قهرى است؛ منتها در این مسافرت غیراختیارى، ممکن است کسى بالاختیار سود یا ضرر کند. این است که یا شیطان مجرد و یا انسان مجرد مى‏شود و معنای آیه شریفه "إنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إمَّا شَاکِراً وَ إمَّا کَفُوراً" این است؛ یعنى ما به راه قهرى تجردى به حرکت جوهریه هدایت شان کردیم؛ یا کفوراً و شیطاناً مى‏ آیند و یا انساناً و شکوراً و مؤمناً راه را طى مى‏ کنند».

با توجه به آنچه آمد، می‏ توان گفت امام به هر دو حرکت جوهری ارادی و طبیعی، آگاهانه توجه داشته و این شاهکار حکمت متعالیه است که توانسته از حرکت جوهری قهری و غیرارادی، به حرکت جوهری ارادی و اختیاری پل بزند. حال که پذیرفتیم امام از حرکت جوهری ارادی و طبیعی سخن گفته، این پذیرش چه سودی دارد؟ حرکت جوهری ارادی و طبیعی انسان که امام خمینی آن را مطرح می‏کند، مبتنی بر حکمت متعالیه است و تأثیر شگرف خود را در انسان‏شناسی ایشان نشان می‏ دهد.

وقتی پای حرکت جوهری ارادی به میان آمد، می ‏توان این حرکت جوهری را با اراده انسان پیوند زد؛ حرکتی که انسان با سلوک در آن، نوع نیست، بلکه انواع است. صدرالمتألهین شیرازی در مباحث انسان‏ شناسی خویش، از چهار قسم انسان فرشته‏ خو، شیطان‏ صفت، خشونت‏ محور و شهوت‏ محور سخن می‏ گوید:

«فالنفس‏ الإنسانیه إذا خرجت من القوه إلى الفعل إما فی السعاده العقلیّه الملکیّه أو فی الشقاوه الشیطانیّه أو السبعیّه أو البهیمیّه؛ نفس انسانی هنگاهی که آرام آرام ــ با حرکت جوهری ارادی و غیرارادی ــ از قوه به فعلیت رسید، یا در سعادت عقلانی فرشتهخویی است، یا در شقاوت شیطانصفتی و درنده‌خویی و حیوانصفتی است».

بنابر تقریر حضرت امام خمینیŠ انواع انسان را در هشت قسم میتوان طبقهبندی کرد. این هشت قسم، در یک مجموعه متعالی و یک مجموعه متدانی میگنجند. مجموعه متعالی، شامل انسان عاقل است؛ و مجموعه متدانی، انسان شهوی، انسان سبعی، انسان شیطانی، انسان شهوی سبعی، انسان شهوی شیطانی و انسان شهوی سبعی شیطانی را در بر میگیرد. آیاتی همچون «أُولَئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَل»، و «شَیاطینَ الإِنس» را در تبیین مجموعه متدانی؛ و آیاتی مثل «فَرَوْحٌ وَرَیْحَانٌ وَجَنَّتُ نَعِیم» را در تبیین مجموعه متعالی میتوان در نظر گرفت. به طور کلی آیاتی که در آنها جزای عمل انسان، خود عمل معرفی شده و تعبیر «هَلْ یُجْزَوْنَ إِلَّا مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ» آمده که «ما» بدون حرف باء ذکر شده، با مبنای حرکت جوهری ارادی، تبیینپذیرند.

از طرف دیگر، موضوع علوم انسانی، فعل انسان است؛ فعل انسان چون با اراده پیوند ناگسستنی دارد، قابلیت آن را دارد که به هشت نوع تبدیل شود و یا در مجموعه متعالی قرار می‏گیرد یا در مجموعه متدانی، و هشت مدل علوم انسانی می ‏سازد.

وانگهی صرفنظر از حرکت جوهری ارادی، با مدد حرکت جوهری قهری، برخی از مسائل مهم علوم انسانی مانند مسئله ارتباط روح و بدن، بر اساس قاعده جسمانیه الحدوث و روحانیه البقا بودن روح حل می‏شود که نباید از آن غفلت کرد.

اتحاد عاقل و معقول

بر اساس نظریه اتحاد عاقل و معقول و حرکت جوهری قهری و ارادی، عقل یا موفق می‏ شود که سایر قوا را به کنترل خود درآورد و یا خود به اسارت یک یا چند قوا درمی‏ آید. این اسارت یا امارت عقل، به لحاظ نظری در معرفتشناسی، و به لحاظ عملی در مدیریت و در نتیجه در حرکت علوم انسانی به سوی تعالی و تدانی، نقشآفرین است.

مراتب وجودی انسان

در حکمت متعالیه، مراتب وجودی انسان شامل مراتب مادی، مثالی و ملکوتی است؛ در حالی که برخی از مکاتب فلسفی به یک یا دو مرتبه از این مراتب توجه دارند؛ به عنوان نمونه ظاهراً حکمت مشاء فقط از روح و بدن سخن می‏ گوید. این مراتب که هم در هستیشناسی حکمت متعالیه و هم در انسانشناسی این مکتب مطرح می‏ شود، در طبقهبندی علوم، معرفتشناسی، ارزششناسی و غایتشناسی علوم انسانی متعالی، نقش پررنگ و کلیدی دارد که باید در فرصتی دیگر به آن پرداخت.

فاعل بالتسخیر

در اینجا زاویه تحلیل دیگری هم می‏ شود گشود و آن را با علوم انسانی متعالی و متدانی پیوند زد. آن زاویه را از پنجره اقسام فاعل میتوان مشاهده کرد. یکی از فاعلهای هشتگانه، فاعل بالتسخیر است که به تعبیر استاد مطهری، بین فاعل طبعی (مثل جریان گردش خون در بدن) و قسری (مثل پرتاب سنگ به هوا) قرار دارد و نه فاعل طبعی است و نه فاعل قسری. بنابر استظهار شهید مطهری، ابن سینا این فاعل را از سایر فاعل‏ ها تفکیک و معرفی کرده و ملاصدرا در بحث فاعلیت نفس، تدقیق کرده است.

در فاعلیت بالتسخیر، کار فاعل از یک طرف شبیه فاعل بالقسر است؛ یعنى یک قوه مافوق وجود دارد که اگر آن قوه نبود، این فاعل آن کار را انجام نمى‏داد؛ ولى از جنبه دیگر شبیه فاعل بالطبع است؛ از این جنبه که فاعلی که الان با قوه مافوقش، اتصال پیدا کرده، حالتش عوض شده است؛ به این معنا که الان با او متحد شده و اینچنین نیست که مثلاً با یک ضربه خارجى حرکت ‏کند، بلکه در حال اتصال با آن فاعل است و هماهنگ با اوست؛ چنانکه بدن، مسخر نفس است.

حال اگر بخواهیم پای این نوع فاعل را که مورد تأیید حکمت متعالیه نیز هست به عالم اجتماع و سیاست باز ‏کنیم، چه باید کرد؟ به نظر می‏رسد بر اساس آنچه و آن که انسان، خود را مسخر آن شیء یا آن شخص کرده، بتوان از حضور و تأثیر این نوع فاعلیت در علوم انسانی سخن گفت. به عنوان نمونه آیت‌الله جوادی آملی معتقد است که جامعه (و از جمله جامعه علمی)، هم می ‏تواند تحت تسخیر «عطوفت زن» قرار گرفته، از احساسات و رقت قلب آنان مدد بگیرد و هم می ‏تواند تحت تسخیر «طبیعت زن» قرار گیرد، بدون آنکه از عواطف و احساسات و رقت قلب وی بهره‏ ای ببرد. (روشن است که بر اساس هرکدام از این دو نگاه، دو فرهنگ و تمدن شکل می‏ گیرد: فرهنگ و تمدن متعالی و فرهنگ و تمدن متدانی)

آیت‌الله جوادی آملی در تبیین دیدگاه اول می‏ فرماید: اسلام زن را در سایه حجاب و سایر فضایل به صحنه می‏آورد تا معلم عاطفه، رقت، درمان، لطف، صفا، وفا و مانند آن شود؛ حال آنکه دنیای کنونی، حجاب را از زن گرفته تا زن به عنوان لعبه به بازار بیاید و غریزه را تأمین کند. اسلام اصرار دارد که زن در جامعه بیاید، ولی با حجاب بیاید؛ یعنی بیاید که درس عفت و عاطفه بدهد، نه اینکه درس شهوت و غریزه بیاموزد.

ایشان روایت امیرالمؤمنین ـ سلام‏اللَّه علیه ـ را که می ‏فرماید: «فاِنّ المرأه ریحانه؛ زن، ریحان و گل است»، اینگونه تبیین می‏ کند که زن گل است و به عطر و ریحان معطر است و به مرد عاطفه می‏ دهد. بنابراین لازم است که مردها نیز معطر به عطر مهر و عطوفت باشند و با بوهای متعفن، شامه خود و دیگران را نیازارند.

این حکیم متأله در تبیین دیدگاه دوم می‏ گوید: دنیای مادی که به زن از پنجره غرایز می‏نگرد، از مهر و رحمت و شفقت و عاطفه محروم است و این نوع نگاه به زن، بر درندگی جامعه ‏شان افزوده است. وی بر این باور است که بر اساس همین مبنا، در جنگ‏ های اسلامی، خشونتی که در جنگ‏ های غیراسلامی هست، وجود ندارد و آن درنده‏خویی که دیگران دارند، در میان مسلمین مشاهده نمی‏ شود.

ایشان معتقد است وقتی جامعه مسخر طبیعت زن شد، نه مسخر عاطفه او، و هنگامی که زن با سرمایه غریزه به جامعه آمد، کسی به جامعه عاطفه نمی ‏آموزد و اثری از عاطفه نمی‏ ماند؛ آنگاه زن فرمان شهوت می‏ دهد، نه دستور محبت و گذشت؛ شهوت هم، جز کوری و کری چیزی به همراه ندارد. وی روایتی را که می‏ فرماید: «المرأه عقرب؛ زن عقرب است»، ناظر به توجه صرف به بعد غریزی و مادی زن می‏داند که می‏گوید زن‏گرایی مثل آن است که انسان بخواهد از نیش عقرب بهره‏ای ببرد؛ یعنی سم به همراه دارد و سم نیز نابودی را. ایشان دلیل فرهنگ منحط جهان غرب را در این زمینه، انسان‏ شناسی مبتنی بر جهان‏ بینی آنها می‏ داند؛ چون آنها جهان را در نشئه طبیعت خلاصه می‏کنند و از ماورای طبیعت سهمی ندارند، انسان را نیز در قلمرو طبیعت خلاصه می‏ کنند و صرفاً تنشناساند نه انسان‏ شناس. آیتالله جوادی بر این مبنا سَکینت و آرامش و مهر و محبت و عطوفت جامعه را بر عهده مادران می‏داند و معتقد است خدا که زن را آفریده، سَکینت جامعه را بر عهده او گذاشته است و زن اگر نتواند این امر را مدیریت بکند، آن رسالت الهی را انجام نداده است.

به هر حال بر اساس فاعل بالتسخیر نیز چهره علوم انسانی دگرگون می‏شود. مثالی هم که ذکر شد، به خوبی بیانگر این جهت‏گیری است.

جمعبندی

چنانکه ذکر شد، به طور کلی فلسفه و به ویژه حکمت متعالیه، نقش اساسی و کلیدی در علوم انسانی دارد و بر اساس نحوه تأثیری که در علوم انسانی می ‏گذارد، علوم انسانی به متعالی و متدانی تقسیم می‏ شود.

. فرمایشات آیتالله جوادی آملی در همایش علوم اسلامی در تاریخ ۹/۹/۱۳۹۲؛ نیز، ر.ک: جوادی آملی، عبدالله، «ویژگی‌های فلسفه و نسبت آن با علوم»، فصلنامه علمی ـ پژوهشی حکمت اسرا، شماره ۵، ص ۷-۲۰٫

. فرمایشات آیتالله جوادی آملی در همایش علوم اسلامی در تاریخ 9/9/1392.

. فرمایشات مقام معظم رهبری در تاریخ ۱۴/۶/۱۳۸۹٫

. همان.

. علق:

. پیام آیتالله جوادی آملی به همایش روز جهانی فلسفه در آبان ماه ۱۳۸۹؛ ر.ک: http://www.hawzah.net/fa/news/view/8598

. به عنوان نمونه، ر.ک: واعظی، احمد، درآمدی بر فلسفه سیاسی اسلامی، ص ۱۷۸٫

. صدرالمتألهین شیرازی، الشواهد الربوبیه، ترجمه و تفسیر: جواد مصلح، ص۴۰۸٫

. همو، رساله سه اصل، ص۲۶٫

مطهری، مرتضی، انسان در قرآن، ص۶۸٫

. امام خمینی، شرح چهل حدیث، ص۳۲۳٫

. صحیفه امام، ج۱، ص۳۳٫

. تقریرات فلسفه امام خمینی، ج۳، ص ۴۰

. همان، ص ۴۸۹٫

. همان، ص ۳۸۹٫

. همان، ص ۴۰۰٫

. انسان: ۳٫

. تقریرات فلسفه امام خمینی، ج۳، ص ۷۲٫

. اسفار، ج۸، ص۱۰۷٫

. اعراف: ۱۷۹٫

. انعام: ۱۱۲٫

. واقعه: ۸۹٫

. اعراف: ۱۴۷٫

. تعرِیف اجمالی هریک در ذیل آمده است: 

فاعل طبیعى، فاعلى است که فعلش مقتضاى طبیعتش باشد و در قبال آن، شعور و اراده‏اى نداشته باشد.

فاعل قسرى، فاعلى است که در قبال فعلش شعور و اراده‏اى نداشته باشد و فعلش برخلاف اقتضاى طبیعتش باشد.

فاعل بالقصد، فاعلى است که فعلش را با اراده‏اى انجام مى‏دهد که مسبوق به تصور و تصدیق به فایده باشد.

 فاعل بالجبر، فاعلى است که داراى شعور و اراده باشد، ولى فعلش تحت جبر فاعل دیگر و بدون اراده خودش صادر شود.

فاعل بالعنایه، فاعلى است داراى شعور که نیاز به انگیزه زاید بر ذات نداشته باشد.

فاعل بالرضا، فاعلى است که فعلش عین علم تفصیلى باشد و قبل از آن، فقط علمى اجمالى به آن داشته باشد.

 فاعل بالتجلى، فاعلى است که در مقام ذات خودش، علم تفصیلى به فعل داشته باشد.

 فاعل بالتسخیر، فاعلى است که فاعلیت آن در طول فاعلیت فاعل بالاترى باشد (ر.ک: مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش‏فلسفه، ج‏2، بحث فاعل).

. نهج البلاغه، نامه ۳۱٫

. برای نمونه، ر.ک: بابایی، گل‏علی، ققنوس فاتح، ص۵۷؛ «سرباز عراقی که فارسی بلد است به دوستش می‏گوید می‏دانی چه می‏گویند؟ … گفتند برادر محسن! حالا که کار زخم‏بندی مجروحین عراقی تمام شده، اجازه بده زخم گلوی تو را هم پانسمان کنیم. و برادر محسن [وزوایی] جواب داد: حالا وقتش نیست، شاید هنوز هم چند سرباز عراقی لای شیارها مانده باشند. هر وقت آخرین زخمی آنها (یعنی عراقی‏ها) پانسمان شد، آن وقت نوبت من می‏رسد».

. نهج البلاغه، حکمت ۵۸٫

. جوادی آملی، عبدالله، زن در آینه جلال و جمال، ص ۳۹۶ـ ۳۹۹ (با تلخیص و تصرف).

انتهای پیام/

کد خبر : 43605
تاريخ ثبت خبر : 24 اسفند 1395
ساعت بارگزاری خبر : 17:28
برچسب‌ها:, , ,

دیدگاه شما

( الزامي ) (الزامي)