به گزارش پایگاه خبری ـ تحلیلی طلیعه به نقل از مباحثات، عبدالرسول عبودیت از اساتید و پژوهشگران حوزه علمیه قم و عضو هیئت علمی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) است. کتابهای «خطوط کلی حکمت متعالیه»، «درآمدی به نظام حکمت صدرائی» و «حکمت صدرایی به روایت علامه طباطبایی» از جمله آثار اوست. با او درباره وضعیت آموزش فلسفه در حوزه علمیه گفتوگو کردم. او چندان به آموزش فلسفه در حوزه و دانشگاه خوشبین نیست و سبک جدید آموزشی در حوزه را در راستای تضعیف فلسفه اسلامی میداند.
*برخی معتقدند فلسفه صدرایی در حوزه علمیه رو به افول است و جریانهای کلامی حدیثی و فلسفه غرب با رویکرد انتقادی آن را تضیعف کردهاند؛ نظر شما چیست؟
فلسفه از لحاظ شیوع رو به افول نیست؛ اینقدر که امروز رساله مینویسند و مدرک دکتری حکمت متعالی میگیرند و تدریس میشود در دانشگاهها، هیچوقت سابقه نداشته. پس از این جهت رو به افول نیست. اما آری؛ اگر منظورتان از روبهافولبودن این است که فیلسوفی که فهم عمیق از ملاصدرا داشته باشد و صاحب نظر ـ مثل آقای طباطبایی ـ باشد، از این پس کمتر خواهیم داشت، بله چنین است. البته علتش این نیست که امروزه فیلسوفان در انزوا بهسر میبرند یا به آنها اعتنا نمیشود یا اینکه تکفیرشان میکنند؛ همهی اینها سابقاً بوده است؛ بلکه علت، سبک و روشی است که در حوزه و مؤسسات اقماری آن بر فلسفه مسلط شده است؛ این روش که درسها در قالب واحد و ترم و مدرک رسمی کارشناسی ارشد و دکتری ارائه میشود.
اگر کسی به این روش قناعت کند، هیچوقت فیلسوف نخواهد شد. من در مقدمه کتابهایم نوشتهام که چهبسا در آینده کاریکاتوری از فلسفه ملاصدرا ارائه خواهد شد و به این کاریکاتور ایراد بگیرند که بینیاش بزرگ است، لبهایش اشکال دارد و… ؛ اما این حکمت متعالیه نیست؛ این توهمی است از حکمت متعالیه. دانشجویی میگفت استادِ روش تحقیق ما گفته است ملاصدرا حشیش کشیده و… ؛ همین استاد در دوره بعد حکمت متعالیه درس داده بود. از چنین تدریسی چه انتظاری دارید؟ حکمت متعالیه واقعاً گسترده است و ممکن نیست در چند واحد بتوان آن را منتقل کرد. غربیها خیلی کتاب دارند. همچنین دانشگاه آنها خیلی از دانشجو کار میکشد. وقتی استاد درس میدهد شاید دانشجو بیست کتاب اطراف آن بحث را ببیند.
در کشور ما نوشتن مقاله هم اجرای کاریکاتوری از غرب است. مدرک دکترا اینقدر زیاد شده است که امروزه باید دنبال کسی گشت که دکترا نداشته باشد. اینها کار را خراب کرده است. قبلاً میدیدیم یکی رشتهاش فقه بود و فقط یک منظومه خوانده بود؛ اما وقتی که با دکترای حکمت و فلسفه متعالیه فعلی مقایسهاش میکنیم میبینیم با سوادتر از اینها بود؛ چون او واقعاً خوب خوانده بود و انگیزهاش هم انگیزه فهمیدن حقیقت بود؛ نه اینکه صرفاً دکترا بگیرد و بگوید دستم بند شود.
این مسائل کار را خراب کرد؛ حوزه را ضعیف کرده و بیش از این هم ضعیف خواهد کرد؛ مگر آنکه سردمداران حوزه توجه جدی به این مسأله بکنند؛ بیایند و به روشهای قبل برگردند. نمیگویم عین سابق شود؛ اما باید آنچه بود اصلاح میشد؛ نه آنکه نظام آموزشی را کلاً تغییر دهیم؛ آنهم نظامی که میگویند در دانشگاه جواب نمیدهد؛ آن را به حوزه بیاوریم! در دانشگاه آنهایی که خوب کار میکردند، طلبگی کار میکردند؛ اگر سه واحد یک درس را میگرفت، کنارش ده واحد آن درس را کار میکرد؛ این میشد باسواد و نخبه.
*آیا امثال علامه طباطبایی، در نتیجه روش حوزه پدید آمدهاند یا استثنا بودهاند؟
نه؛ اصلاً؛ آقای طباطبایی موقعیتش بود که مشهور شد. مگر آمیرزا مهدی آشتیانی ایرانی نبود؟ آقای طباطبایی بهخاطر موقعیتش در تفسیر و همچنین شاگردپروریای که داشت مطرح شد؛ وگرنه ستاره نبود. بنده بارها گفتهام که حوزه زمان آیتالله بروجردی سه تا چهار هزار طلبته داشته و از این تعداد دویست طلبه نخبه بودهاند؛ نه به این معنا که نابغه بودهاند؛ بلکه به این معنا که واقعاً کار میکردهاند. آقایان مطهری، جوادی، امام خمینی، گلپایگانی، همهی مراجع فعلی و… همه طلبه آن دوره هستند. الآن حوزه بیش از پنجاه هزار طلبه دارد؛ آیا پنجاه طلبهی در این سطح خروجی دارد؟
*حدود هشتادوشش هزار طلبه در قم مستقر هستند.
پس در این میان چیزی از بین رفته است. انگیزهها آن وقت مادی نبوده؛ اما الآن مادی شده. بهجای اینکه جمعیت حوزه را زیاد کنیم، باید کیفیت را ارتقا دهیم. کاری به ستاره و نخبه ندارد. آقای طباطبایی نابغه نبوده؛ یک انسان عادی بوده که استعداد خوبی هم داشته؛ ولی نابغهای مثل ابنسینا یا ملاصدرا نبوده. آقای مطهری نابغه نبوده؛ اما تدریساش را ببینید که چه تسلطی داشته. حالا این مسائل وجود ندارد؛ بلکه تعداد واحدها افزایش یافته و کیفیت پایین آمده است. وقتی یوغ دانشگاه را به گردن حوزه انداختیم، حوزه را ضعیف کردیم. امروزه کسانی که به روش قدیمی حوزه کار کردهاند موفقاند؛ مثل آقای یزدانپناه که دنبال دکتری نرفت؛ اما در کارش موفق است؛ چون به روش حوزه کار کرده است.
*با توجه به اینکه شما در حوزه تدریس دارید و با طلبهها مرتبط هستید، به طلبههای فعلی امید دارید؟
همیشه تعداد کمی وجود دارند که خودشان علاقهمند هستند و موتور تحقیق در آنها روشن میشود؛ کاری به مدرک ندارند و دنبال تحقیق میروند؛ اینها همیشه پیشرفت میکنند. اما الآن راه بسته شده و کسی کتابها را خوب نمیخواند. با این حال همیشه هستند کسانی که خودشان اهل تحقیق و مطالعه هستند.
کسانی هستند که اهل تحقیق و مطالعهاند و سراغ فلسفه اسلامی و فلسفهی غرب رفتهاند؛ اما جذب فلسفهی غرب شدهاند. حرف آنها این است که فلسفه اسلامی چه چیزی برای ما دارد؟ یعنی در زندگی چه کمکی میکند؟
*یعنی آنها در فیلمشان، سینمایشان و همهچیزشان تأثیر میگذارد؟
بههرحال تنها مسألهشان ماوراء نیست. اینها از سالها قبل شروع کردند و اکنون این موارد را دارند. ما تازه کاری که آنها صدسال پیش شروع کردهاند را شروع کردهایم. کارهای فرهنگی به این زودی نتیجه نمیدهد. آنها خودشان آن روش را خوب اجرا میکنند و روششان جواب داده است. ما تازه شروع کردیم. علاوه بر این، روش آنها را کاریکاتوری اجرا میکنیم.
*منظور از کاریکاتوری اجرا کردن چیست؟
یعنی در آنجا وقتی میگویند طرف دکتری گرفته است، کتابی نوشته که واقعاً قوی است. اما در اینجا رساله که نوشته میشود فقط جمعآوری است و هیچ چیزی از اول تا آخر ندارد. روشی از غرب وارد شده؛ اما درست اجرا نمیشود. در آنجا وقتی سی تا چهل واحد ارائه میکنند فرد را وادار میکنند تا کار کند؛ اما در اینجا دکترا هم کاریکاتوری اجرا میشود. ما صرفاً روش غربیها را تقلید میکنیم؛ اما درست اجرا نمیکنیم. آنها زود شروع کردهاند؛ ما دیر شروع کردهایم. ضمن اینکه دست فلاسفه آنها باز بوده و در اینجا دست فیلسوفان بسته؛ کسی که فلسفه تدریس میکرد، تحت فشار قرار میگرفت، تکفیر میشد و… فیلسوف ما در انزوا بوده است. همین که فلسفهای که در دست گذشتهگان بوده به نسلهای امروزی منتقل شده، خیلی هنر است.
اما دربارهی آن نکته که میگویند فلسفه اسلامی به چه دردی میخورد؛ مثلاً فلسفه ملاصدرا در زندگی شخصی من به کار میآید؟ مرحوم امام میگوید انسان سه ساحت دارد: اندیشه، اخلاق و رفتار. ساحت رفتار برای جسم و بدن است و ساحت اخلاق برای روح؛ ساحت اندیشه از همه مهمتر است. سه بهشت و جهنم وجود دارد؛ بهشت و جهنم اندیشه، اخلاق و رفتار. کسی که اندیشه و عقیدهاش خلل دارد، حتی اگر اخلاقش هم خوب باشد وارد بهشت نمیشود. معرفت بسیار اهمیت دارد. مهمترین ساحت انسان عقیده است. اگر علمی آمد و به این ساحت کمک کرد، آیا کمفایده است؟ گویا علم فقط باید در رفتار مفید باشد؛ آری منکر نیستم که فلسفه باید ادامه یابد، فلسفههای مضاف خود را نشان دهند و… ؛ اما همین فایده بالفعلی هم که اکنون دارد کم و کوچک نیست.
*می فرمایید انتظار از فلسفه درست تبیین نشده است؟
بله؛ از فلسفه باید انتظار داشت که ساحت عقیده و معرفت را بالا ببرد و نگاه درست به جهان را ارائه کند؛ بتواند به انسان نگاه عمیق به آیات قرآن بدهد. این موضوع را فلسفه ملاصدرا تبیین میکند.
*در علوم انسانی تعریفی از انسان وجود دارد و در علوم اجتماعی تعریفشان را روی آن بنا میکنند. پیشفرضها در فلسفه تولید میشود. فلاسفه ما چقدر به این مسأله اهتمام دارند؟ مثلاً در علوم سیاسی به این مسأله توجه میکنیم که انسانشناسی یک اندیشمند سیاسی چیست؟ این نگاه به انسان را از فیلسوفی وام گرفته است. فلاسفه اسلامی چه مقدار به این مسائل توجه دارند؟
این همان فلسفه مضاف است که دربارهاش گفتم برخلاف غربیها که سالهای سال است درباره آن کار کردهاند، ما کار چندانی دربارهاش انجام ندادهایم و اول راه هستیم. مثلاً درباره فسلفه اخلاق حاج آقای مصباح مطلب دارند و من آن را خواندهام و تدریس هم کردهام. ایشان در این زمینه کار خوبی ارائه کردهاند. بعد هم درباره همین موضوع کارهای دیگری شده است و دیگران کار کردهاند. قدم اولی که درباره فسلفه اخلاق برداشته شده، پخته برداشته شده است. ایشان دربرابر مبانی فلسفه اخلاق غیراسلامی واکنش نشان میدهد؛ مثلاً مکتب اخلاقی ارسطویی مبانی حد وسط را قبول کرده. آیا حد وسط همه جا کاراست؟ این کارها باید دنباله داشته باشد و اتفاقاً در این زمینه کم چنین کارهایی انجام شده.
*در حال حاضر در حوزه قم روشهای حکمت متعالیه، سینوی و اشراقی مورد استقبال هستند؟ یعنی به صورت مجزا تدریس میشوند؟ طرفدارانی دارند؟ یا حکمت متعالیه غالب است؟
در فلسفه غرب هر مکتب فلسفی به سؤالات، جواب متفاوتی داده است. برخی مکاتب، مکاتب دیگر را بهکلی رد میکنند. اما در فسلفه اسلامی هر کدام از افراد شاخ و برگی به فسلفه اضافه کردهاند. ابن سینا نهالی که از یونان آوردهاند و کاشتهاند را آب داده و قوی کرده، شیخ اشراق آن را پیرایش کرده و ملاصدرا هم همینطور؛ کارهایی روی آن کرده و این نهال پیوسته رشد کرده تا به یک درخت بارور رسیده است؛ یعنی کتابهای ابن سینا و آرای او، همینطور توسط دیگر فلاسفه اسلامی بعد از خودش تکمیل یا پیرایش شده است. بنابراین آنها را باید خواند تا اینها را فهمید؛ مشا و اشراق را باید بدانیم تا ملاصدرا را بفهمیم. اما متأسفانه اول میروند ملاصدرا میخوانند، بعد ابن سینا! آن وقت ابن سینا را صدرایی متوجه میشوند؛ در حالی که باید ابن سینا را مثل خودش فهمید. بنابراین گرایش همه صدرایی است؛ چون همه معتقدند ملاصدرا کاملتر از بقیه است!
انتهای پیام/