به گزارش خبرنگار پایگاه خبری ـ تحلیلی طلیعه به نقل از فصلنامه صدرا، علیرضا ملائی توانی مقاله « ایده اسلامیسازی دانش تاریخ ، ابهام در ضرورت و امکان» را به نگارش درآورده که در ادامه آن را می خوانید.
چکیده
این مقاله درصدد ارزیابی نظریه اسلامی شدن دانش تاریخ است که چندی پیش از سوی دکتر محسن الویری ارائه شده است. دکتر الویری در این مقاله دانشهایی که مسلمانان با آنها سر و کار داشتهاند را به دو دسته متمایز «دروندینی» و «برون دینی» تقسیم میکند و معتقد است مسلمانان بنا بر نیازهایی که به دانشهای جدید پیدا میکردند، این دانشها را گرفته و سپس کارکردها، اهداف، مبانی و روشهای آنها را تغییر میدادند. ایشان با استناد به سنت مسلمانان و روش آنان در اتخاذ دانشهای بروندینی بر این باور است که در روزگار ما نیز میتوان با پیروی از سنت مسلمانان نخستین همه دانشهای انسانی را اسلامی کرد. اما ایشان به این مسئله پاسخ ندادهاند که دانش امروزین تاریخ که داعیه اسلامیسازی آنها را دارد در زمره دانشهای بومی مسلمانان است و از بیرون قلمرو اسلامی وارد جهان اسلام نشده و درواقع بخشی از تجربه زیسته مسلمانان محسوب میشوند. لذا چگونه باید دانشهایی که قرنها مسلمانان به آنها خو گرفتهاند را مجدداً اسلامی ساخت؟ این مقاله میکوشد ضمن طرح مهمترین مدعیات دکتر الویری به نقد آراء نامبرده همت گمارد.
واژههای کلیدی: دانش تاریخ، اسلامیشدن رشته تاریخ، کارکردهای دانش، قلمرو دانش تاریخ
مقدمه
ناگفته روشن است که دانشها در پرتو گفتوگوهای انتقادی، به رشد و بالندگی دست مییابند. نقد به هر میزان صریحتر و تندتر مطرح شود، اثر و پیامد بیشتری برجای خواهد نهاد. متأسفانه در سنت دانشگاهی ما برخلاف سنت دانشگاهی غرب، نقد به جایگاه واقعی و شایسته خود دست نیافته است. درحالیکه نزدیک به یکصدوپنجاه سال پیش، میرزا فتحعلی آخوندزاده از شیوه انتقاد علمی و فن نقد تاریخی در ایران سخن گفت و از سنت تاریخنویسی ایران آن روز شکوه کرد و با نگارش رساله، ایراد این افق را به روی ایرانیان گشود. او مینویسد: «هرگاه در اروپا کتابی نوشته میشود یا ایدهای مطرح میشود، شخص دیگری ایرادها و کاستیهای آن را با دقت و ظرافت و در چارچوب ادب و احترام تذکر میدهد و نویسنده را راهنمایی میکند که در رفع آن عیب بکوشد تا دانش ایجاد شده در آن حوزه ارتقا یابد. نویسنده نیز به آن پاسخ میدهد و سپس شخص سومی جواب نویسنده یا منتقد را تصدیق و یا هر دو را رد میکند و سخن تازهای به میان میآورد و از همین رهگذر، تولید علم صورت میپذیرد و ایرادها و نقصانها به حداقل میرسد».
با اینهمه، سنت نقد و الزامات آن در ایران چندان که باید گسترش نیافت و راه طی شده ما در این مسیر، چندان طولانی نشد. با طرح این مقدمه، اینجانب، آشکارا اعلام میکند که نه قصد راهنمایی نویسنده نظریه اسلامی شدن دانش تاریخ را دارد و نه این توان علمی را در خود میبیند. اما میکوشد یک رشته ابهامها و نارسائیهایی که در متن این اندیشه وجود دارد، آشکار سازد. شیوه نگارنده در این نقد بیشتر طرح پرسشهای تازه برای تفکر بیشتر و نیز گشودن افقهای تازهتری برای اندیشیدن است.
در پاسخ به این پرسش که چرا نویسنده این سطور، به نقد این نظریه روی آورده است، میتوان دلایل زیر را اقامه کرد: نخست به دلیل ویژگیهای شخصیتی و علمی و نیز جایگاه حقوقی دکتر محسن الویری است که هم سخنگو و نماینده کارگروه تاریخ شورای تحول علوم انسانی هستند و هم از معدود استادان روحانی رشته تاریخ است که دو ویژگی اظهارنظر در عرصه اسلامی شدن دانش تاریخ را یکجا داراست. دوم، به دلیل استقبالی است که خود ایشان از نقد آرایشان نشان دادهاند و معتقدند در این رفتوبرگشتهای انتقادی است که این نظریه میتواند وزنی بیابد و مورد اقبال قرار گیرد. سوم، از آنجا که گفتمان اسلامی شدن بهعنوان یک نظریه اکنون در فضای سیاسی و دانشگاهی ایران مطرح شده و قرار است در صورت موفقیت بهعنوان مبنای نظری فعالیت کارگروه تاریخ قرار گیرد، نقد آن ضرورت دارد. چهارم، به علت پیامدهای ناشناخته این نوع نگرش که ممکن است تهدیدها و مخاطرات و شاید فرصتهای تازهای برای این دانش پدید آورد، باید درباره ابعاد آن تأمل کرد.
معنا و مراد از اسلامی شدن دانش تاریخ
پرسش بنیادین این است که اسلامی بودن دانش تاریخ به چه معناست؟ آیا مراد از آن این است که در «رشته اسلامیشده تاریخ»، قرار است تنها به رخدادهای تاریخ اسلام از قبیل شرح زندگی پیامبر، معصومان و روحانیان پرداخت یا دانش تاریخ میتواند به همه امور متعارفی که در دانشگاههای کنونی جهان موضوع گفتوگو است، بپردازد؟ اگر شق دوم مدنظر باشد پس فرق رشته تاریخ اسلامی و غیر اسلامی در چیست؟
دکتر الویری معتقد است درباره مفهوم اسلامی شدن دانش و امکان آن حدود هجده دیدگاه وجود دارد که او کوشیده است، دیدگاه جدید و خودیافته دیگری به آنها بیفزاید؛ زیرا تاریخ تمدن اسلامی از ظرفیت کافی برای ارائه دیدگاهی ویژه برای مفهوم اسلامی شدن دانش تاریخ برخوردار است. او مینویسد: «در گام نخست، باید گفت خاستگاه مدل و الگویی که میخواهد ارائه شود، تأملات فرارشتهای یک فیلسوف یا فیلسوف علم نیست، که فلسفه رشته ما هم نیست، بلکه نتیجه کاوش و تأملات یک طلبه تاریخ است. پاسخی که قرار است ارائه شود، یک مدل و الگوی برآمده از تحلیل رویدادی است که پیش از این اتفاق افتاده است و در حقیقت ما میخواهیم آن را گزارش کنیم». درواقع، دکتر الویری مدعی است که پرسش از مفهوم علم دینی و امکان آن، یک پرسش نوپدید نیست؛ زیرا این پرسش پیشتر در گستره تمدن اسلامی مطرح شده و مسلمانان به آن پاسخ دادهاند و این پاسخ هماکنون از کارایی لازم برخوردار است و او میکوشد از طریق روایتگری پاسخ پیشین مسلمانان، الگویی تازه ارائه کند.
به گمان اینجانب چند کاستی مهم در این رهیافت وجود دارد: نخست، نفی رویکرد فلسفی به موضوع است. بیتردید این طرح زمانی با کامیابی همراه خواهد شد که با پرسش عمیق فلسفی همراه شود و با رویکرد فلسفی تداوم یابد. البته این به آن معنا نیست که نظریهپرداز آن الزاماً فیلسوف باشد، بلکه نوع مواجهه و نوع پرسشگری و نوع تأمل الزاماً فلسفی است؛ زیرا از پدیداری یک دانش و ماهیت و چیستی و الزامات موضوعی و روشی آن سخن میگوید.
دوم، آیا با روایت یک تجربه تاریخی میتوان به خلق یک نظریه دست یافت؟ اگر میتوان چرا باید تجربه پیشین را مؤثرتر و مهمتر از تجربه امروزین بدانیم و خواهان بازگشت به تجربه پیشین باشیم؟ تجربه کنونی بر بنیاد یک کنشگری و سنتز دانش کهن تاریخی با دانش نوین تاریخی پدید آمده است و هنوز به مرحله تکاملی خود نرسیده است و باید مجال داد تا این دانش به وضعیت رضایتبخش خود دست یابد. اما نمیتوان انکار کرد که با بازخوانی تجربهها و گفتوگوهای انتقادی با سنت پیشین میتوان به تقویت تجربه کنونی مدد رساند.
سوم، از نگاه دکتر الویری، گویا ما با دو وضعیت تاریخی مشابه روبهرو هستیم. اگر تجربه تاریخی پیشین را بهعنوان راهحل بپذیریم به این معناست که دو دوره تاریخی مزبور را یکسان انگاشتهایم و «این همانی دانستن» دو چیز کاملاً متفاوت خطای بزرگی است که یکی متعلق به عصر سنت و دیگری متعلق به عصر مدرن است و طبعاً به دو دنیای متفاوت با الزامات روششناسی، معرفتشناسی و اقتضائات گوناگون هستیشناسی و انسانشناسی تعلق دارند.
چهارم، صرفنظر از تفاوت ماهوی این دو تجربه تاریخی سنتی و مدرن، باید بپذیریم که دانش تاریخیِ اکنون مسلمانان از یکسو محصول تجربه پیشین است که در یک فرایند تاریخی رفتهرفته رو به رشد نهاده و از دیگر سو با تجربه دانش جدید آمیخته است و درواقع، محصول بازخوانی همان تجربه پیشین و آمیختن آن با تجربههای دنیای جدید است. بنابراین، آنچه اکنون ضرورت دارد، توانمندسازی و روزآمدسازی این رشته است نه تغییر آن.
دانش اسلامی و غیراسلامی
از نگاه دکتر الویری، در طبقهبندی علوم رایج نزد مسلمانان و سیر تحول آن، هیچگاه دانشها به دو دسته اسلامی و غیراسلامی تقسیم نشدند. همه علوم با وجود تقسیمبندیهای گوناگون، زیر یک چتر عمومی به نام اسلام قرار داشتند و همه آنها متصف به اسلامیت بودند. روشن است که پرسش از اسلامیت علوم در ذیل عناوینی دیگر یا بهصورت غیرمستقیم مطرح بوده و یا بهصورت ناخودآگاه به آن پاسخ عملی داده شده است و ایشان قصد دارند همان پاسخ عملی مسلمانان را استخراج کنند و در معرض داوری قرار دهند.
در نقد این دیدگاه باید گفت، اگر تاکنون چنین نگاهی به علم، یعنی تقسیمبندی آن به علوم اسلامی و غیراسلامی وجود نداشته و مسبوق به سابقه نیست، اکنون چه ضرورتی دارد که از علوم اسلامی و غیراسلامی سخن بگویم. آیا این ضرورت مبنایی فلسفی دارد و یا پرسشی برخاسته از متن دانش است یا یک پرسش سیاسی ناشی از مطالبات دستگاه حاکمیت؟ طبعاً اگر پرسشی فلسفی و طبیعی نباشد، در گفتمان علمی هم ماندگار نخواهد شد؛ زیرا این ایدهها برای پاسخ به مطالبات زودگذر نهاد سیاسی شکل میگیرند و با یک رشته ابداعات ناپایدار از دست میروند. موضع دکتر الویری دراینباره چندان روشن نیست. اما اگر این پرسش را مسبوق به سابقه بپنداریم باید جایگاه آن را در سنت تاریخی خود نشان دهیم. بهعنوان نمونه مشخص کنیم که در کدام دوره تاریخی چنین پرسشی طرح شده است و این پرسش چه مبنای نظری، روشی و معرفتی داشته است؟
دوم، اگر از منظر تقسیمبندی دوگانه اسلامی و غیراسلامی به دانشها بنگریم آیا قادریم نقش پیشگامی علمی را در جهان ایفا کنیم؟ آیا حاصل آن، زایش علمی خاص و متفاوت نخواهد شد؟ دراینصورت آیا سایر ملتها، ادیان، فرهنگها و حتی سایر فرقههای اسلامی اعم از حنبلی، شافعی، مالکی، حنفی، خوارج، زیدیه، اسماعیلیه و… مجاز نیستند دانش تاریخی خاص خود را پیریزی کنند؟ اگر چنین باشد آیا هویت علم تاریخ مخدوش نخواهد شد؟
عوامل شکلگیری علوم جدید در میان مسلمانان
دکتر الویری عوامل پیدایش علم تاریخ بین مسلمانان را به این شرح برشمردهاند: نخست، طرح پرسشهای نوپدیدی که پاسخ روشن و صریح در متون دینی نداشت و مسلمانان را به تکاپو واداشت؛ دوم، طرح پرسشهایی درباره سنت پیامبر و پاسخهای مختلفی که درباره آن مطرح میشد و معلوم نبود کدام یک به واقعیت نزدیکتر است. درباره علوم دیگر نیز مسلمانان به علت نیازهای خود سراغ دانشهایی که در دیگر سرزمینها روییده و بالیده بود، رفتند. درنتیجه، باید علوم موجود در جامعه اسلامی را به دو دسته تقسیم کرد: نخست، علومی که وجودشان منوط به دین اسلام است؛ مانند تفسیر قرآن و علم حدیث که باید آنها را علوم اصیل و دروندینی نامید. دوم، علومی که پیش از اسلام وجود داشتند که اصطلاحاً علم دخیل یا علم وارداتی و بروندینی مینامند. اگر علوم اصیل به صورت طبیعی در راستای رفع نیازهای جامعه بودند، علوم دخیل باید در خدمت رفع نیازها قرار میگرفت. حداکثر تفاوت مواجهه مسلمانان با علوم دخیل در مقایسه با علوم اصیل همین بود. بنابراین، فرایند تبدیل علم وارداتی به علم اسلامی عبارت بود از:
۱٫ در گام اول کارکردهای علم بیرونی تغییر کرد. مثلاً اگر دانش جغرافیا نیاز بشر به دانستن فاصله بین شهرها و یا شناخت قسمتهای خشکی و دریا در کره زمین را پاسخ گفت، پس از ورود به جامعه اسلامی برآورنده نیازهایی فراتر از قبل مانند شناخت مسیر قبله، راه مکه و مسافت شهرها و مانند آن شد. بنابراین، نیازهای جامعه اسلامی باعث تغییر کارکرد این علوم شد؛
۲٫ با تغییر کارکرد علم، هدف علم تغییر یافت؛
۳٫ با تغییر هدف علم، روشهای علم نیز تغییر کرد؛
۴٫ با تغییر روش، ابزارها هم تغییر کرد و درنتیجه، یک دانش غیربومی متناسب با ویژگیهای یک جامعه اسلامی، به دانشی بومی تبدیل شد و زمینه برای تغییر مبانی این علم فراهم آمد. مراد از مبانی در اینجا اعم از مبادی تصوری و تصدیقی و مبانی معرفتشناختی و هستیشناختی و همه اینهاست.
پس نقطه عزیمت، اسلامی شدن کارکرد است و با تغییر کارکرد، دیگر لایههای علم هم بهتدریج تغییر کرد و بهاینترتیب یک علم متفاوت با قبل و بعد از خود شکل گرفت. این فرایند، فرایند اسلامی شدن دانش در گستره تمدن اسلامی است. اگر این علم به درون جامعه اسلامی راه یافت، در اهداف، روشها و سرانجام مبانی آن علم تغییراتی پدید میآید که مهمترین ویژگیها و لوازم آن عبارت است از:
۱٫ عدم تمایز بین علوم انسانی و علوم طبیعی و علوم ریاضی از حیث اصل اسلامی شدن؛
۲٫ در اصل اسلامی شدن یک علم خاستگاه جغرافیایی آن تأثیری ندارد؛
۳٫ درباره اسلامی شدن دانشها از پیچیدگیهای دشوارفهم فلسفی باید فاصله گرفت. ولی این امر الزاماً به معنای نگاه سادهانگارانه به تحول در علم نیست؛ زیرا با تبیینها و دقتنظرهای فلسفی هم قابل جمع است. این نگاه از یک نقطه عزیمت یعنی کارکردها شروع میشود و به مبانی میرسد. حالا یک فیلسوف علم هر طور میخواهد تحلیل کند. اگر این نگاه، تعرضی به آن تبیینهای فلسفی داشته باشد، در میدان عمل است. البته این نگاه به نگاههای فلسفی درباره چیستی دانش دینی روی ترش نمیکند، برای آنها ارزش قائل است. دانش تاریخ نیز از همین الگو تبعیت میکند. دانش تاریخِ اسلامیشده، دانشی است که نیازهای جامعه اسلامی را برآورده میکند. دانشی است که کارکردها، اهداف و روشهای آن با آموزههای دینی سازگار است و از مبانی معرفتی (شناختشناختی، هستیشناختی، انسانشناختی و …) ویژه خود برخوردار است.
اکنون پس از شرح دیدگاههای دکتر الویری به نقد آن میپردازیم:
۱٫ واقعیت این است که با تغییر کارکرد علم، هدف علم و به دنبال آن روش، ابزار و مبانی علم تغییر نمییابد و چنین چرخهای الزاماً به دنبال یکدیگر رخ نمیدهند. اگرچه ممکن است با تغییر کارکرد علم، هدف آن نیز تغییر یابد اما هرگز روش و مبانی آن تغییر نمیکند. اگر ما دانشی با مبانی متفاوت از مبانی شناختهشده آن طرح کنیم، حیثیت و اعتبار آن زیر سؤال خواهد رفت. آیا با تغییر کارکرد و متناسب شدن آن با نیازهای یک جامعه، علم کاملاً نوین و متفاوتی شکل میگیرد؟ یعنی مبانی، موضوع، روش آن متفاوت میشود و در عرض علوم پیشین قرار میگیرد، نه در طول آن؟
۲٫ اگر کارکرد دانش تاریخ را تغییر دهیم، آیا این علم جنبه جهانی مییابد یا خاص مسلمانان است. اگر خاص مسلمانان باشد قطعاً علم نیست و ماهیت جهانشمول خود را از دست میدهد. شاید بتوان گفت که کارکرد علم ممکن است متناسب با نیازها تغییر کند اما با تغییر این کارکرد، دانشی از اساس متفاوت با مبانی فکری و روششناسی شکل نمیگیرد. برآیند نظریه دکتر الویری این است که ۷۲ ملت کنونی و همه نحلهها و فرقهها میتوانند با تغییر علوم دخیل برای خود دانشی معتبر برای آگاهی و شناخت پیروان خود خلق و تولید کنند و درنتیجه این دانشها به علت کارکردها، مبانی و رویکردهای متفاوت از سوی ۷۱ ملت دیگر پذیرفته نخواهد شد. آیا چنین دانشی هویتی علمی و عام خواهد داشت؟
۳٫ بنا بر ادعای دکتر الویری، اگر حداکثر تفاوت مواجهه مسلمانان با علوم دخیل در مقایسه با علوم اصیل را قرار گرفتن در مسیر حل مشکلات جامعه بپنداریم، این پرسش مطرح میشود که آیا دانش تاریخ در وضعیت کنونی، قادر به حل مشکلات جامعه نیست؟ مسائل کنونی که دانش تاریخ قادر به پاسخ گفتن به آنها نیست کدامند؟ در کجای این دانش اختلال وجود دارد که موجب ناکارآمدیها، کاستیها و ضعفهای علم کنونی در حل مشکلات جامعه میشود؟ اگر رشته کنونی تاریخ ناتوان و ناکارآمد است، اکنون مسلمانان برای شناخت تاریخ و حل مسائل تاریخی خود چه میکنند؟ آیا از یک علم جایگزین بهره میگیرند؟ آیا برای رفع برخی اختلالها باید کل فرایند کارکردی علم را تغییر داد یا تنها به اصلاح و رفع عیب آن اندیشید تا با نیازها منطبق شود؟ میدانیم که نیازهای جامعه همواره در حال تغییر است. بهعنوان نمونه در عرصه اقتصادی نیازهای جامعه انقلابی ایران در سال ۱۳۵۸ دولتی شدن صنایع و سرمایههای بانکها و بیمهها و… بود. در سال ۱۳۶۸ خصوصیسازی نیاز مهم کشور شد و از سال ۱۳۹۲ به این سو تفسیر اصل ۴۴ قانون اساسی و… . افزون بر این، در عرصه علوم انسانی نیز از انقلاب فرهنگی تاکنون چندین نظریه درباره ماهیت، جهتگیری و دستاوردهای این دانش طرح شده است.
۴٫ پرسش مهم دیگر این است که نیازهای جامعه مسلمان چه تفاوتی با نیازهای جوامع دیگر دارد؟ آیا این نیازها ماهیتاً متفاوت هستند و گویی مسلمانان در جهانی متفاوت زندگی میکنند و یا اکثریت قریب به اتفاق آنها ماهیتاً مشابه یکدیگر هستند؟ واقعیت این است که دانش تاریخ در همه کشورها و تمدنهای دیگر نیز برآورنده نیازهای آن جامعههاست و این نیازها ممکن است بر حسب قرار گرفتن در مراحلی از تکامل بشری با یکدیگر تفاوت داشته باشند.
۵٫ خود دکتر الویری معتقد است، وقتی میگوییم تاریخ اسلامی یا همان تاریخِ اسلامیشده، نه این است که قلمرو موضوعات و حیطه مطالب این دانش صرفاً به تاریخ اسلام مربوط شود یا محتوای آن برگرفته از گزارههای قرآن و حدیث باشد، بلکه همه موضوعات متعدد تاریخی و شاخههای گوناگون تاریخنگاری را در خود جای میدهد و در واقع، «دانش تاریخ اسلامی» از هویت دانشی برخوردار است و باید سرسختانه از آن دفاع کرد. افزودن صفت اسلامی بههیچوجه جنبه علمی آن را نباید و نمیتوان تحتالشعاع قرار دهد. با اندکی مسامحه باید گفت نگاه ما در حقیقت، معطوف به کارکرد اجتماعی و نقشآفرینی عینی و بیرونی دانش تاریخ است و بههیچوجه هویت علمی دانش تاریخ را نفی نمیکند.
۶٫ نکته عجیب، تفاوت قائل نشدن بین علوم انسانی و علوم دقیقه از سوی دکتر الویری است. امروزه تقریباً تردیدی وجود ندارد که علوم دقیقه، اعم از تجربی و ریاضی و رشتههای ذیل آنها ماهیت جهانشمول دارند. اما درباره علوم انسانی لزوماً اینگونه نیست؛ به همین دلیل آنها را علوم فرهنگی، علوم تاریخی و مانند آن خواندهاند.
۷٫ نکته اینجاست که اگر ماهیت دانش تغییر نکند و از جنبه علمی آن کاسته نشود، پس تفاوت بین اسلامی شدن و نشدن چیست؟ زیرا کارکرد هر دانش، بهویژه دانش انسانی بهطور طبیعی متناسب با نیازهای جامعه است. هویت هر دانشی نیز به مبانی و قلمرو و روش و موضوعات آن علم برمیگردد. بنابراین، اگر هویت علم حفظ شود علم جهانی خواهد شد و نمیتوان قید اسلامی و غیراسلامی را بر آن افزود. چگونه میتوان، هم از هویت یک علم دفاع کرد و هم برای مبانی، روش و موضوع آن تفاوت قائل شد؟ آیا دانش اسلامی تاریخ، یعنی باور به نقشآفرینی عوامل فرازمینی در متن رخدادهای تاریخی یا ارائه تحلیلهای قدسی از تاریخ و یا کشف و تبیین نقش خدا در تاریخ؟ اگر چنین باشد با تعریف دانش تاریخ و کارکرد استاندارد آن تفاوت دارد. بنابراین، باید دید که دکتر الویری قلمرو و کارکردهای دانش تاریخی را چگونه توضیح میدهد.
قلمرو دانش تاریخ و کارکردهای آن از نگاه دکتر الویری
با توجه به تعریفی که از اسلامی شدن دانش تاریخ ارائه شد، اکنون باید به این پرسش پاسخ داد که نیازهای یک جامعه اسلامی چیست که دانش تاریخ برای اسلامی شدن باید به آنها پاسخ دهد؟ به باور دکتر الویری، شناسایی این نیازها نیازمند مطالعهای مستقل است؛ زیرا طیف گستردهای از مسائل نظری و عملی را در برمیگیرد که برخی از آنها عبارتند از: «شناخت آغاز و انجام زندگی بشر بهمثابه کل، نه تکتک جوامع، شناخت قوانین حاکم بر سیر تحول جوامع، سرگذشت تکتک جوامع، تجربههای بشری در ادوار مختلف، جایگاه معصومان در مسیر کلی بشریت، چهرههای اثرگذار در رویدادهای تاریخی و در تحولات جوامع، کاستیها و توانمندیهای زندگی پیشین انسانها که میتواند دستمایهای برای بهتر زیستن بشر امروز باشد، کنجکاوی درباره پیشینه اشخاص، خانوادهها، قبایل و جوامع، کنجکاوی درباره پیشینه ساختمانها و اماکن و سرزمینها، کنجکاوی درباره گذشته زبانها، فرهنگها، آداب و رسوم، هنرها و صنایع و از این دست موارد که میشود سیاههای بلند از آنها عرضه کرد. بخش عمدهای از این نیازها ـ جز آنچه به زندگی معصومان علیهمالسلام ارتباط مییابد ـ در همه جوامع وجود دارد، ولی وجه تمایز جامعه اسلامی با دیگر جوامع این است که این پرسشها نیز همگی محاط به اهداف و ارزشها و جهتگیریهای یک جامعه اسلامی است. بهعنوانمثال کنجکاوی درباره پیشینه قبیله در هر جامعهای وجود دارد، ولی این پرسش در جامعه اسلامی تنها برای ارضای حس کنجکاوی نیست که ارزش مییابد، بلکه برای این است که پاسخ آن مستقیم یا غیرمستقیم در مسیر کمال و تعالی فرد پرسشگر قرار گیرد». در نقد آراء دکتر الویری باید به این نکات توجه داشت:
۱٫ این نگاه افزون بر کارکردهای متعارف دانش تاریخ، کارکردهای فلسفه نظری تاریخ را نیز بر آن تحمیل کرده است. همین امر یعنی مطالعه منشأ، مبدأ، هدف، غایت و سیر تحول و تطور جوامع و کشف قوانین حاکم بر آن، انتظارهای غیرطبیعی از دانش تاریخ است که البته در میان متفکران معاصر همچون دکتر شریعتی و استاد مطهری وجود داشته و دکتر الویری تحت تأثیر این آموزهها قرار گرفته است.
۲٫ دکتر الویری افزون بر تحمیل کارکردهای فلسفه نظری تاریخ بر دانش تاریخ، رویکردهای قدسی به تاریخ را برای مورخان مسلمان تجویز کرده است که عملاً فراتر از حوزه عمل مورخانه است؛ زیرا امروز این قلمروها از عرصه دانش تاریخ رخت بربسته و به قلمرو الهیات کوچیده است.
۳٫ انتظار وضع و کشف قوانین بر اساس چه منطقی بهعنوان شاخصه اسلامی شدن دانش تاریخ مطرح شده است؟ از کجا میتوان یقین داشت که اسلام چنین خواستهای از دانش تاریخ دارد؟ شاید بتوان رگههایی از این تفکر را در آموزههای اسلامی و بهطور مشخص در قرآن یافت. اما واقعیت این است که مورخان مسلمان تاکنون از چنین منظری به تاریخ ننگریستهاند و این ایدهها عمدتاً تحت تأثیر اندیشههای مارکسیسم که درصدد تبیین علمی تاریخ بودهاند، در دوره مدرن شکل گرفته و هیچیک از مورخان سنتی مسلمان، چنین ادعای نداشته و دنبال چنین آرمانی نبودهاند و حتی ابنخلدون، این ایدهها را بهعنوان اصول دانش تاریخ معرفی نکرده است.
۴٫ انگاره اسلامی کردن علم مورد قبول همه فرقههای مسلمان و دغدغه همه متفکران اسلامی است یا دغدغه برخی از دولتمردان اسلامی؟ چندین کشور اسلامی و مسلمان وجود دارد که همه آنها به این امر باور دارند؟ آیا ابهام اسلامی بودن و نبودن برای همه آنها مطرح شده است؟ مرجع تشخیص آن چیست و این معیارها توسط چه کسانی وضع میشود؟ آیا دانشمندان مسلمان هستند یا مراجع شیعی یا نظام جمهوری اسلامی، آن هم در دورهای از حیات خود؟ چگونه میتوان به تلقی واحدی از علم اسلامی در میان همه مسلمانان دست یافت؟
۵٫ اکنون بسیاری از متفکران مسلمان و دانشگاههای کشورهای اسلامی همین دانشهای موجود را بدون قید و شرط استفاده میکنند. بنابراین، باید به این پرسش اندیشید که چرا در چنین مقطعی از تاریخ یک کشور مسلمان چنین اندیشهای ظهور یافته است؟ آیا این امر بیشتر یک دغدغه ایرانی یا شیعی نیست تا دغدغه همه مسلمانان؟
۶٫ تردیدی نیست که گفتمانهای اسلامگرای معاصر، ایده تغییر کارکرد دانش تاریخ را مطرح کردهاند اما صفت اسلامی را به آن نیفزودهاند. چرا تفکر شیعی مساوی با اسلام تصور میشود؟ اگر دکتر الویری به رأی و نظر مورخان مسلمان متقدم ارزش مینهند چرا اکنون نباید به نظر مورخان معاصر و راه و رسم آنان احترام قائل شد و در عوض، بخش یا شاخهای به نام تاریخ الهیاتی یا تاریخ قدسی یا تاریخ دینمحور در گروه رشتههای الهیات به آن افزود؟
فواید دانش تاریخ
برخی مورخان مسلمان تحت عنوان فواید علم تاریخ به گوشههایی از کارکرد دانش تاریخ در جامعه اسلامی اشاره کردهاند که دکتر الویری به آراء کسانی چون میرخواند بلخی (۹۰۳ ق.) مؤلف کتاب روضه الصفا و میرظهیرالدین مرعشی (۸۹۲ ق.) اشاره میکند. واقعیت این است که آنچه برخی مورخان مسلمان درباره عبرتاندوزی و توصیههای دینی گفتهاند متعلق به دوره کودکی دانش تاریخ است و تجربه جهانی دانش تاریخ نشان میدهد که این دانش میتواند هم مورد استفاده و هم سوءاستفاده قرار گیرد، اما در عوض میتواند کارکردهای مهمتری در عرصه شناخت، بازشناسی انتقادی، هویت جمعی، مشروعیتبخشی و… ایفا کند. بنابراین، نظر مورخان مسلمان را باید بهعنوان امری سیال و تکاملیابنده در تاریخیت دانش تاریخ دید.
اگر مهمترین مؤلفه اسلامی شدن دانش تاریخ را برآوردن نیازهای جامعه برشماریم، آیا نیازهای جامعه متناسب با شرایط تغییر نمییابند؟ اگر چنین باشد کارکرد دانش همواره تغییر خواهد یافت. در دوران سنت، مورخان از نیازهایی سخن میگفتند که از دانش تاریخ ساخته بود. اکنون با گستردگی دانشها و تخصصی شدن آنها، بخش مهمی از آن کارکردها به دانشهای دیگر مانند جامعهشناسی تاریخی، جغرافیای تاریخ و انبوه دیگری از مطالعات میانرشتهای واگذار شده است. به باور این قلم، منطق کارکردی تاریخ در ایران و فرانسه یکی است، اما با مداخله و خواست نهاد قدرت ممکن است حوزه کارکردی متفاوتی برای دانش تاریخ تعریف کند و باید داعیهداران دانش تاریخ مراقب این مسئله باشند. این موضوع، چیزی است که در ایران امروز در حال رخ دادن است.
شرایط اسلامی شدن دانش تاریخ
دکتر الویری معتقد است اگر دانش تاریخ بخواهد کارکرد و هدف ویژه جامعه اسلامی را حفظ کند، باید روشها و ابزارهای خاص خود را بیابد. بهعنوان نمونه مسئله ارجاع به وحی و قرآن بهمثابه یک روش در این دانش مطرح است. او بهعنوان نمونه به موضوع مرگ و حیات حضرت عیسی (ع) اشاره میکند که بیشتر مورخان به مرگ او قائلند، ولی قرآن میگوید وی کشته نشده است.
تردیدی نیست که قرآن بهعنوان یک کتاب آسمانی، پیش از آنکه کتاب تاریخی باشد کتاب هدایت است. هدف، کارکرد و پیام آن نیز هدایتگری است و ارجاع به آن بهعنوان یک منبع تاریخی چندان برای اثبات دادههای تاریخی با حقیقت قرآن سازگار نیست و شاید موجب کجفهمیها و بدفهمیهای فراوان شود؛ زیرا با این اقدام، این متن قدسی را به متنی عرفی و تاریخنگارانه تنزل دادهایم و این جفای بزرگی به قرآن است. بنابراین، نباید بر پایه آن حقیقت رخدادهای تاریخی را سنجید؛ زیرا این موضوع دو پیامد زیانبار در پی دارد: نخست، باعث شکلگیری نگاه قدسی به تاریخ خواهد شد و در نتیجه، موضوع علیت را به حاشیه خواهد راند و کنجکاوی و تردید و استدلال تاریخی را بیاثر خواهد ساخت که در اصل، با اصول شناختهشده و مسلم دانش تاریخ تعارض دارد؛ چراکه نقش اعجاز و عوامل فرازمینی که در دوره مدرن توسط مورخان عصر روشنگری زیر سؤال رفته و اکنون بهعنوان اصول عقلانی پذیرفته شده است دوباره رونق خواهد گرفت و این معنایی جز سست شدن بنیادهای علمی دانش تاریخ ندارد.
دوم، این نگاه موجب شکلگیری و ترویج نگاه عرفی به قرآن و خدشهپذیری در استدلالهای قرآنی خواهد شد؛ زیرا با این رهیافتها، قرآن را به سطح یک اثر تاریخی تنزل دادهایم که طبعاً امکان چونوچرا خواهد داشت. اگر استدلال این باشد که باید به دادههای تاریخی قرآن به چشم تعبدی بنگریم، با رویکرد دانش تاریخ زاویه گرفتهایم. بنابراین، هر دو وجه این اقدام زیانآور است. بهعنوان نمونه درباره همان آیه که به مرگ و زندگی حضرت عیسی (ع) مربوط میشود، میان مفسران اسلامی اختلافنظر جدی وجود دارد. چنانکه شریعت سنگلجی از همین آیه نتیجه میگیرد و استدلال میکند که عیسی (ع) قطعاً و تحقیقاً درگذشته است. اگر پای قرآن را به مطالعات تاریخی باز کنیم باید شاهد برداشتها و تفسیرهای متفاوت و متعارض باشیم که در جای خود بسیار مخاطرهآمیز خواهد بود.
دکتر الویری پرداختن به تاریخ زندگی معصومان علیهمالسلام با اتکا به منابع رجالی و روایی را بخش دیگری از مسائل روششناختی دانش تاریخ اسلامی دانسته است. اگر این رویکرد را بپذیریم، این پرسش پیش میآید که چرا تنها درباره زندگی ائمه اطهار (ع) باید به روشهای رجالی متوسل شد؟ چرا این منطق یا روش را در سایر حوزهها نباید به کار بست و چرا باید استثنا قائل شد؟
دکتر الویری سومین کارکرد و رویکرد روششناختی تاریخ اسلامی را به دست آوردن قانونمندیهای تاریخی شمرده است. اینجانب این رویکرد را سالها پیش در مقالههای مستقلی درباره فلسفه تاریخ استاد مطهری و نیز مقاله تعریف تاریخ از نگاه دکتر شریعتی بهتفصیل نقد کردهام که اینک مجال تکرار دوباره آن نیست. خلاصه آن سخن این است که تاریخ جهان، خود پدیدهای منحصربهفرد است و ما از یک پدیده واحد که نمونه دیگری ندارد چگونه میتوانیم قوانین جهانشمول و عام استخراج کنیم؟ اگر چنین چیزی امکانپذیر است، چرا دانش تاریخی بشر تاکنون قادر به کشف چند نمونه از آن قوانین نبوده است؟
چهارمین مبنای معرفتشناسی تاریخ اسلامی را دکتر الویری توجه به نقش و جایگاه خداوند بهمثابه کارگردان اصلی هستی و جامعه دانسته و مشیت الهی چه بهصورت دخالت مستقیم خداوند در رویدادهای تاریخی و نیز مداخله غیرمستقیم از طریق قانونگذاری و وضع سنتها در تاریخ را امری اجتنابناپذیر قلمداد کرده است.
دکتر الویری همچنین نگاه به تاریخ بهمثابه عرصه رویارویی حق و باطل، فهمپذیری وحی و تاریخپردازی وحی، اصالت جامعه، جایگاه قهرمانان و جایگاه پیامبران در تاریخ بشریت را هم از دیگر مبناهای معرفتشناختی تاریخ اسلامی شمرده است، اما مسئله اصلی این است که پذیرش این دیدگاهها بهویژه تأکید بر مشی و اراده خداوند و مداخله او در تاریخ بیش از هر چیزی به یک نواشعریگری جدید منجر میشود و نقش انسان، عقل و علیت را مخدوش میکند؛ زیرا به جای استدلال و نقد تاریخی، خواست و اراده خداوند را بهعنوان علت رخدادها مطرح میکند و درنتیجه، نقشآفرینی انسان و اصل علیت را به فراموشی میسپارد. پیامد طبیعی چنین نگاهی، تقدیرگرایی، جبرباوری و سلب اختیار انسان در عرصه تاریخ است و این نوع نگاه از منظر منطق تفکر تاریخی، به معنای یک عقبگرد بزرگ در عرصه تولید دانش و بازگشت به عصر پیشامدرن است.
پیامدهای اسلامی شدن دانش تاریخ
دکتر الویری پیامدهای اسلامی شدن دانش تاریخ را چنین دستهبندی کرده است:
نخست، این نگاه سبب میشود دانش تاریخ به متن جامعه برده شود و آن را از یک دانش حاشیهای به یک دانش متنی تبدیل کند. به نظر میرسد چنین تحولی اکنون در پرتو همان دانش سکولار تاریخی رخ داده است. اکنون هر بُعدی از ابعاد حیات انسانی در قلمرو مطالعات دانش تاریخ قرار گرفته و انبوهی از شاخهها و گرایشهای نوین مانند تاریخ اجتماعی، تاریخ اقتصادی، تاریخ فرهنگی، تاریخ فکر، تاریخ فرودستان و دهها نوع دیگر شکل گرفته است.
دوم، لازمه تحقق مطلوب این فرایند، گسترش پیوند دانش تاریخ با دیگر دانشها، چه علوم انسانی و چه علوم طبیعی و چه علوم ریاضی و حتی هنرهاست. بنابراین، چنین رویکردی برای اسلامیسازی دانش تاریخ برای تعامل بینرشتهای بین تاریخ و دیگر علوم، فضایی مناسب ایجاد میکند. آنچه دکتر الویری بر آن تأکید میکنند اینک با عنوان انبوهی از گرایشهای میانرشتهای، بینرشتهای و فرارشتهای در متن دانش سکولاریستی تاریخ رخ داده است.
سوم، دکتر الویری معتقدند که تاریخ اسلامی مورد نظر او با این نگاه، با یک روی کاملاً باز و گشاده در برابر همه یافتههای روشی و محتوایی تاریخ در دیگر سرزمینها قرار دارد و میکوشد بفهمد دیگران چه کردهاند تا تجربیات آنها را منتقل کند و آن را در خدمت اهداف جامعه دینی قرار بدهد. نگران از دست رفتن هیچ ارزشی نیست، چون میداند چنین نخواهد شد و همه آوردهها با هر خاستگاه فکری و جغرافیایی وقتی در خدمت برآوردن نیازها و اهداف جامعه اسلامی قرار گیرند هیچ خطری متوجه اسلام و مسلمانان و جامعه اسلامی نمیکنند. با این همه، ایشان در برابر این واقعیت سکوت کردهاند که دستاوردهای تاریخنگاری سکولار چگونه معتبر تلقی میشود و میتوان از دستاوردهای آن استفاده کرد؟
چهارم، این نگاه برای همه پژوهشگران حتی غیرمسلمان فضایی ایجاد میکند که در تاریخنگاری اسلامی کار کنند، درحالیکه نتیجه معکوس است. این امر حتی فضایی را برای مورخان مسلمان محدود میکند چه رسد به مورخان غیرمسلمان که با این مبانی و رهیافتها از اساس مخالفند.
در این مقاله از بسیاری از مؤلفههای مهم و بحثانگیز دانش تاریخ سخن به میان نیامده است، درحالیکه دکتر الویری میبایست مواضع خود را در برابر آنها روشن گردانند، مانند چگونگی اعتبار علمی یافتهها و دستاوردهای دانش اسلامی تاریخ؛ اصل عینیت یا بیطرفی در تاریخ اسلامی و نحوه احراز آن؛ مرز بین تاریخنگاری متعهد و غیرمتعهد، اصل قضاوت و داوری در تاریخ و ضرورت یا عدم ضرورت آن، منبع و منبعشناسی تاریخی، زبان و گفتمان در تاریخ؛ مکاتب تاریخی؛ روششناسی و معرفتشناسی تاریخی؛ تفسیر و تبیین در تاریخ اسلامی؛ اصل گزینش در تاریخ اسلامی؛ رابطه بین قدرت و دانش در تاریخ اسلامی؛ نهاد و دستگاه تاریخنگاری در تاریخ اسلامی و مرجعیت آن؛ و …
نکته پایانی این است که دکتر الویری هیچ نگاهی به راه طی شده پس از انقلاب و بازخوانی تجربیاتی که دولت و ملت ایران از پیروزی انقلاب تا امروز داشتهاند، نیفکنده و توضیح ندادهاند که ایده مورد نظر ایشان چه نسبتی با گفتمانها، نظریهها و مفاهیم طرح شده در این حوزه دارد. بههرحال، این راه میتواند چشمانداز واقعبینانهتری از سرشت، سرنوشت و ماهیت تولید ایدههای آنچنانی فراروی نظریهپردازان قرار دهد.
– ر.ک: آخوندزاده، فتحعلی، رسالهٔ ایراد.
. الویری، محسن، مفهوم اسلامی شدن دانش تاریخ؛ الگویی برآمده از تاریخ اسلام، فصلنامه علوم انسانی صدرا، شماره ۲۱، ص؟؟؟؟.
. همان، ص؟؟؟؟؟.
. همان، ص؟؟؟ – ص؟؟؟؟
. همان، ص؟؟؟؟.
. نساء / ۱۵۷٫
سوتیترها:
انتهای پیام/