به گزارش پایگاه خبری ـ تحلیلی طلیعه به نقل از ایکنا، نشست نقد و بررسی کتاب «شاکلهشناسی» اثر نصرالله حکمت، عصر روز گذشته یکشنبه ۲۴ تیرماه در محل پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری برگزار شد و در این نشست، علاوه بر نویسنده که به دفاع از اثر خود پرداخت، قباد منصوربخت، عبدالحمید ضیایی، عبدالله صلواتی، رضا ماحوزی، محمدابرهیم ضرابیها و اسدالله رحمانزاده به عنوان ناقدان جلسه به سخنرانی پرداختند. مشروح سخنان هر یک از حاضران در جلسه را در ادامه میخوانید؛
قباد منصوربخت: «این کتاب اگرچه ممکن است بتواند مسائل و مشکلات فردی ما را حل کند، ولی قادر به حل مسائل کلیت تمدن جدید نیست. تمدن جدید یک کلیت است؛ یعنی چون کلیت است، جمع بین سنت و مدرنیزم ممکن نیست و این کتاب نسبت به مسائل دوران قدیم بسیار موفق ظاهر شده و بر این اساس اگر بخواهیم به مسائل جزئی پاسخ دهیم، در تمدن جدید استحاله میشویم».
این کتاب با دو مسئله اساسی و به یک معنا تقابل دو دوران قدیم و جدید یا سنت و مدرن سروکار دارد. تلاش میکند دانش قدیم را احیا کند و از سوی دیگر سعی میکند از موضعی به دوران مدرن پاسخ دهد. در عمل کتاب منجر به تولید دانش قدیم و حل مسئله دوران قدیم میشود؛ یعنی اگر در این کتاب آن بخشهای چالشی با دنیای جدید با روانکاوی، با روانشناسی، با تکنولوژی جدید و با اخلاق و رفتار جدید مواجه شده را حذف کنیم، کتاب بسیار ارزشمندی برای دوران سنت است.
یعنی کتابی است که به دغدغهها و مسائل دوران سنت پاسخ میدهد. به عبارت دیگر آن مواردی که بنده تفحص در آثار قدیم در مبحث شاکله استخراج کردم، این کتاب نوعی گفتمان و گفتار در بحث شاکله است و نسبت به مسائل دوران قدیم بسیار موفق ظاهر شده و در آن دوران میتوانست کتاب بسیار مهم و ارزشمند و موفق عمل کند.
اما امروز این کتاب با مشکلی اساسی مواجه است. بسیاری از مباحث کتاب در آثار عرفا و از جمله مثنوی مولوی بهکرات استفاده شده است؛ مثلا این بیت «این جهان را که به صورت قائم است/ گفت: پیغمبر که حلم نائم است». اینها بدون اینکه تصریح کنند، موضع آقای دکتر حکمت به دین اسلام و شاکله را نشان میدهد که از منظر اسلام عرفانی قابل تعریف است؛ یعنی از منظر نگاه شریعتی و فقهی به قضیه نگاه نمیکند، ولی متن کتاب این را نشان میدهد.
اما از حیث دوران سنت کتاب بسیار ارزشمند است، اما آن تلاش کتاب نسبت به حل مسئله دوران مدرن را آیا توانسته انجام دهد؟ نگاه من به همه امور از جمله تاریخ ایران مسئلهمحور است، اگر به تاریخ ایران از منظر مسئله نگاه کنیم، در دورانهای مختلف مسائل متعدد داشتهایم و در دوران جدید مسئله جدید داریم. پیچیدهترین و مهمترین مسئله تاریخ جهان مسئله مدرن است که از اواخر قرن گذشته شروع شده است. دلیل اهمیت آن هم همین بس که ما وارد بیست و سومین دهه شدهایم و هنوز موضوع را نمیشناسیم و درک حسی از مسئله داریم.
یکبار یکی از اساتید گفت: تفکر حسی نداریم، مجال نشد جواب دهم که منظورم از تفکر حسی چیست! ما هنوز در تفکر حسی ماندهایم و قائل به درک آن چه که اتفاق افتاده نیستیم. کار آقای حکمت این است که میخواهند به مسائل دوران جدید پاسخ دهند. مسائل دوران جدید نیز متعددند و باید آنها را باید هم از منظر جزئیات دید و هم کلیات، ما باید کدام مسائل جزیی یا کلی را حل کنیم؟ قطعا اگر جزئیات را بخواهیم حل کنیم، در کلیات منحل میشویم. حل این مسئله هم از تفکر فلسفی، ایدئولوژی، خالص، عرفانی و دینی بر نمیآید. مسئله، مسئله انسان در دوران قدیم و جدید است.
انسان قدیم و جدید یکی هستند؟ خیر! انسان قدیم فردیت و ماهیت اخلاقی دارد. انسان امروز در دوران جدید درون قالبهایی از اجتماع، سیاست و اقتصاد قرار دارد که اصول اخلاقی قدیم را بیاعتبار کردند. تمدن جدید تمدن خودآیین است و نسبت پرتاب شدگی داریم؛ بنابراین کار آقای حکمت اگرچه به لحاظ فردی بتواند مسائل و مشکلات فردی ما را حل کند، ولی قادر به حل مسائل کلیت تمدن جدید نیست.
تمدن جدید یک کلیت است، یعنی، چون کلیت است جمع بین سنت و مدرنیزم ممکن نیست. مدرنیزم وقتی میآید سنت میرود. اگر بخواهیم به مسائل جزئی پاسخ دهیم، در تمدن جدید استحاله میشویم. نهایت قضیه این است. از این حیث که کار ایشان سرآغازی از تفکر است، کار بسیار مهمی است. کاری که امروز برخی در فقه در پاسخ به تمدن جدید میکنند نهایتا آموزههای اسلام را در تمدن جدید استحاله میکنند.
عبدالحمید ضیایی: «رای آقای حکمت، ابرروایت است، چون ابرروایت چیزی است که هم نسخه، هم نقشه و هم قانون باشد. در نگاه به هستی در این کتاب، هم تلقی نسخهشناسانه از هستی، هم نقشه و هم قانون ارائه شده است».
سوالاتی مطرح است، آن اینکه چرا نگاه شما به فرهنگ، تمدن و انسان به ویژه انسان غربی اینقدر بدبینانه است؟ در روایات درون دینی به طریق اولی اسم خدا علیرغم مضل بودن، هادی نیز هست و شما هادی بودن را در سیر تکامل آفرینش نادیده میگیرید و میگویید ۹۸ درصد انسانها در ضلالت و گمراهی هستند. به خصوص بدبینی نسبت به فلسفه در اثر شما وجود دارد، میگویید یک فیلسوف به معنای دقیق کلمه در تاریخ نداریم، آیا سقراط، اسپینوزا، مارکس، ویتکنشتاین فیلسوف به معنای دقیق کلمه نیستند؟ انسانهای بزرگی بودند که فیلسوف بودند و فضیلتهای فلسفه در آنها وجود داشته است.
رای شما یک ابرروایت است، چون ابرروایت چیزی است که هم نسخه، هم نقشه و هم قانون باشد. در کتاب شما در نگاهتان به هستی وجود دارد، هم تلقی نسخهشناسانه از هستی ارائه کردید، هم نقشه و هم قانون، فارغ از اینکه رای شما چقدر توفیق داشته است.
پیشفرضها را مسلم و محرز انگاشتید و برای همین توضیح ندادید، من فکر میکنم این بک بام و دو هواست، بعضی پیش فرضها را پذیرفتید و نسبت به برخی تغافل کردید. در واقع تفسیر شما به اسلام ارتدکسی، هتردوکسی، عرفانی و فقهی بر میگردد.
نسبت شاکله با سنخ روانی هم مشخص نشد و نیز با کاراکتر هم مشخص نشد، به این دلیل که سنخ روانی تعاریف متعدد دارد. در پایان اینکه چرا ارسطو را قبول ندارید، ولی نگاه ذاتگرایانه به شاکله دارید حال که این نگاه به ارسطو بر میگردد.
اسدالله رحمانزاده: «کتاب مجموعه تز است نه کتاب، ولی تزی است که ذاتگرا نیست».
ایده بسیار درخشانی در کتاب است که جدید است، شاکله ذاتگرایی نیست و بحث را سیال میکند و اجازه نمیدهد ذاتگرا باشد. هایدگر تمام فلسفهاش نقد ذاتگرایی ارسطو و تمام تعقل فلسفی او نقد متافیزیک است.
ما همهاش در دوگانهها کاذب قرار گرفتهایم. چیزی که زیبا میکند کتاب را این است که ذاتگرا نیست. اما این یک مجموعه تز و نه کتاب است. ولی تزی است که میتواند گفت: ذاتگرا نیست. نقدی که هایدگر از ارسطو میکند شروع نخستین بود، اینکه ارسطو میگوید انسان حیوان ناطق است را هایدگر میگوید انسان موجودی است که وجودش برایش مسئله است.
روش پدیدارشناسی هایدگری یا ظهور آگاهی، همه اینها یک تصویر از انسان به شما میدهد که درباره روش زندگی و بودن و وجود انسان است و با دیگر مخلوقات نمیخورد، یا این تصویر قابل فهم است یا نیست. هیچ کدام از فلاسفه ادعا نمیکنند روش منسجم و کامل داریم.
محمدابراهیم ضرابیها: «کتاب به مسئله معرفتالنفس در عرفان پهلو میزند، بهتر بود بحث معرفتالنفس در کنار شاکلهشناسی و روابط و تمایزات و تشابهات آنها مطرح میشد. در بحث عصمت کتاب، اگر قائل به عصمت نسبی برای افراد و عصمت مطلق برای پیامبران باشیم، ای چه بسا متفکران و هنرمندان هم بتوانند عصمت در رسالت پیامبرگونه خود داشته باشند».
یکی از ویژگیهای این کتاب این بود که از اصطلاحات خیلی فنی به دور بود و مفاهیم تخصصی و خاص را استفاده نکرده بود. بنده دوست داشتم بیشتر گفتوگوها و مباحث حول محور کتاب مطرح میشد. از سبک کتاب استفاده میکنم و سوالاتی را مطرح میکنم؛ بحث شاکله شناسی دکتر خیلی به مسئله معرفتالنفس در عرفان پهلو میزند، زیباتر میشد اگر بحث معرفتالنفس را در کنار شاکله شناسی و روابط و تمایزات و تشابهات آنها را مطرح میکردند.
در صفحه ۸۷ بحث از شیطان کردید؛ نوع گفتار شما از شیطان به تفکری فقیهانه میخورد. بر این اساس، روند کتاب به اینگونه نیست که ما بخواهیم از شیطان بگوییم بر سر راه چه میکند، مقداری به غریزه ربط داده شده که به نظرم میشد بحث را طوری مطرح کرد که حکیمانه باشد.
در صفحه ۹۷ گفتهاید که ایمان و حقیقت مطلق فراعقلی و فرامعرفتی است. کدام عقل و کدام معرفت منظورتان است؟ یعنی کسی که به حقیقت مطلق ایمان داشته باشد، آیا مطلقا باید از معرفت دوری کند و یا نه خود ایمان به حقیقت میگوید زیربنای معرفتی دارد.
در صفحه ۱۰۶ این نکته را مطرح کردید که با مسدود شدن شاکله آرام آرام نشانههای فقدان شخصیت رفتاری نمایان میشود و به این گونه فرد تفرد شخصیت خود را از دست میدهد. نکته اینجاست که در هر دو این رفتارها، چه انسداد و انفتاح شاکله هر دو تفرد شخصیتی دارند؛ یعنی انسان در هیچ مرحله از زندگی خود چه در انسداد شاکله و انفتاح شاکله باشد، تفرد شخصیتی را از دست نمیدهد. شخصیت او با آن رفتار وعمل او تعریف میشود، نه آنکه فاقد شخصیت باشد. سوال اینجاست که شخصیت را به چه معنا گرفتهاید؟
اگر چه در صفحه ۱۵۷ نیز بحث از پرسش را مطرح کردید و درباره شکل گیری شاکله مباحثی مطرح کردید و گفتید بهترین راه تمرین برای آنکه فرد گرفتار و بند هیچ دانشی نشود، پرسش است و ما باید به عهد کودکی برگردیم و پرسشهایمان را احیا کنیم. در حالی که در صفحه ۱۴۷ گفتاری دارید که نقض این گفتار است، آن هم این است که گفتهاید پرسشهای مدام مانع شکلگیری شاکله کودک میشود.
در صفحه ۱۶۱ نیز آوردهاید فیلسوفان، روشنفکران، متفکران و هنرمندان میخواهند عصمتزدایی از پیامبران کنند و عصمت تفکر برای خود ایجاد کنند. چه اشکالی دارد یک روشنفکر و هنرمندی کار پیامبرگونه کند و چرا بحث عصمت را مطرح کنیم و آن را در یک طاقچه بالایی قرار دهیم، طوری که هیچ کس نمیتواند به آن دست پیدا کند. اگر قائل به عصمت نسبی برای افراد و عصمت مطلق برای پیامبران باشیم، ای چه بسا آنها هم بتوانند عصمت در رسالت پیامبرگونه خود داشته باشند.
بحث از جایگاه شاکله در خیال هم سوالات بسیاری مطرح میکند؛ اینکه شما در قوه خیال همراه با عالم خیال، ساحت خیال را مقر شاکله قرار دادید، آیا این ساحت را با عقل به مفهوم درجات عقل ارتباط دادید یا برای خیال درجات دیگری مطرح کردید؟ با آنکه بحث مفصلی کردید، اما اینطور برداشت میشود که این خیال جدای از عقل است.
رضا ماحوزی: تعابیری در کتاب آمده که ممکن است از این بحث در سنت ما باشد که به چشم نگارنده نیامده است. آقای حکمت به جای عقل خیال را مطرح میکند و جای شاکله را در خیال مستقر میکند و برای آن یک پایه قائل میداند که وضعیتی شناور دارد».
قصد من این نیست که بگویم سرقت علمی رخ داده، بحث این است که میگویم ممکن است تعابیر دیگری از این بحث در سنت ما باشد که به چشم شما نیامده باشد.
در مورد ذاتگرایی اشارهام به این نیست و نمیخواهم بگویم خوب است یا بد. اما در مورد هایدگر، وی از اگزیستانس استفاده میکند تا سنت عقلانی مدرن را جابجا کند و زیر سوال ببرد، ولی با مطرح کردن خیال و گوش به جای چشم، بردن مسئله بنیاد تفکر به یک ساحت متالوژیکال و اینکه ما باید گوشی باشیم که ندای وجود را بشنویم، دوباره کار بنیادگذارانه میکند و گرفتار ذاتگرایی میشود و فقط جای آن را عوض میکند؛ باز یک امر آنتولوژیکی وجود دارد که بیرون از آدمیت است و به جای درگیری عقل آدمیت، خیال او را درگیر میکند.
آن چیزی که هایدگر جایگزین عقل کانتی و هگلی میکند، دوباره ذاتگرایانه (اسنشیالیستی) است. در مورد آقای حکمت هم همینطور است، ایشان هم به جای عقل خیال را مطرح میکند. جای شاکله را در خیال مستقر میکند و برای آن یک پایه قائل میداند که وضعیتی شناور دارد. بنیاد آنتولوژیک این مسئله در نظریه آقای دکتر بنا به چند وجه از جمله ایمان به عالم غیب است. اینکه ما چگونه با این امری که هستی شناسانه در ما نهادینه شده برخورد کنیم، اینها همه ذات گرایانه است و تعبیر آن تفاوت پیدا کرده، ولی اینکه بگوییم ذاتگرایی نیست به نظر من هست. چنانکه در مورد هایدگر هم این اتفاق افتاده و او در دو رساله با عنوان در باب ذات حقیقت و در باب ذات علت به شکلی متدیک به شما میگوید چطور با همین روش پدیدارشناسانه میتوانید از تفکر مدرن آزاد شوید و به ساحتی قدم بگذارید که به شما اجازه دیگرگونه اندیشیدن میدهد.
عبدالله صلواتی: «این مسئله در کتاب مشخص نیست که آیا برای هر انسان یک شاکله وجود دارد و یا برای هر انسان طیفی از شاکلهها وجود دارد و یا برای همه انسانها فقط یک شاکله وجود دارد؟ این کتاب استعاره و چشمهای است که جوشیده و هنوز مسیر خود را پیدا نکرده است».
دکتر حکمت در صفحه ۱۳۱ این را مطرح میکند که یکی از نشانههای برجسته شاکله مصدور این است که ببینیم کسی با بیپروایی تمام از همه ظرفیت و قدرتهایش بهره میگیرد و فقط برایش مهم است که به مقصود برسد. من همه ایجابیها را نفی میکنم به این صورت که از تمام ظرفیتهایش بهره نگیرد و برایش مهم نباشد به مقصود برسد. من با ظهور آگاهیام به این میرسم، دکتر حکمت به آن رسیده که از وضعیت ایجابی استفاده کند.
حکمت میگویند شاکله مفهومی نیست که تشکیکبردار باشد، مگر تشکیک فقط متعلق به مفهوم است. هم میتواند لفظ باشد، هم مفهوم هم حقیقت. اما دوگانههای مطرح شده مانند دوگانه مشترک لفظی و معنوی و دوگانه متواتی و متشکی چیزی نیاوردید.
بحث من این گزارهها است که در کتاب شما مشخص نیست: آیا برای هر انسان یک شاکله وجود دارد یا برای هر انسان طیفی از شاکلهها وجود دارد و یا برای تمامی انسانها تنها یک شاکله وجود دارد؟ اتفاقا میخواهم این ادعا را مطرح کنم که سراسر شاکلهشناسی دکتر حکمت بر اساس تصریح خودشان، دروندینی نیست و شما شاهد قرآنی و روایی دیگری پیدا نمیکنید که شاکله این است و یا در منطق خیال است. هر چیزی که مطرح کردهاند بحث فلسفی بوده است.
در دوره مشروطه که آزادی مدرن آمد، مرحوم نائینی و دیگران تلاش کردند از دین استنباطهایی داشته باشند؛ مثلا امر به معروف و نهی از منکر و چیزهای دیگری مطرح شد. دکتر حکمت هم یک بحث و یک نسخه (ورژن) بومی و خودی، بدون متاثر از همه دادهها (دیتاهای) غربی مطرح میکند و حقیقتا هم ایده نابی است. تنها بحث بر سر این است که این ایده چگونه صورتبندی شود و ساختار پیدا کند.
این استعاره، چشمهای است که جوشیده و هنوز مسیر خود را پیدا نکرده است. ما به عنوان ناظر میخواهیم ببینیم که به ناکجا آباد میرود و دچار چه بدفهمیهایی خواهد شد. اصلا این شاکله غیر از لفظ شاکله «قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَىٰ شَاکِلَتِهِ» هیچ دیتای قرآنی و روایی آن را پشتیبانی نمیکند و این درون دینی نیست. آیا آنچه که آقای حکمت از شاکله آورده، اشعار شعور و آگاهی است یا خیر.
نصرالله حکمت: «اثبات کردن چیزی است که غربیها میگویند. خود فلاسفه و متفکران غربی هر چه خواستهاند گفتند، از فلاسفه قدیم تا پست مدرن. ما را با استدلال و اثبات سرگرم کردهاند تا جرئت سخن گفتن را از ما بستانند و ما مصرف کننده باشیم. کتاب در میانه دو جماعت دین روشنفکری و روشنفکر دینی که هر دو خطرناک است، متولد شده».
بنده از ناقدان و اساتید تشکر میکنم، چیزهایی در این نشست آموختم که باید مدتها روی آنها وقت میگذاشتم و این جلسه برای من کلاس درس بود و همه نکات را نوشتم. اینکه گفته میشود که این کتاب حول ۴ تا ۵ کلمه اسلامی پدید آمده و بسیاری از روانشناسان نمیتوانند درباره آن گفتوگو کنند و چند طیف نظر امروز وجود داشت و از منظرهای متفاوتی به کتاب نگاه شده است.
اینکه گفته میشود؛ من نمیتوانم بپذیرم پیش از این کسی در سنت عرفانی ما مباحث شاکله را مطرح نکرده، این بوی این میدهد که من سرقت کردهام. همچنان که در مورد فارابی هم این را گفتند و اصرار داشتند که فارابی زبان یونانی میدانسته و نظریه خیال را از زبان یونانی گرفته و بعد هم آن را آتش زده، چون میخواهد فارابی استقلال در تفکر نداشته باشد. در حوزه تفکر و اندیشه و وقایعی که ما در آن گرفتاریم، اینها مطرح میشود.
اینکه با لحنی بیاهمیت بگوییم از چند کلمه قرآن برای تالیف کتاب استفاده کردهای، بنده میگویم قرآن تمام هستی است که کلمه شده و در اختیار ماست. کل هستی در سه شکل ظهور (عالم)، شعور (آدم) و اشعار و انتقال آگاهی (کلمه) حقیقت یافته، بنا براین تمام آنچه در عالم وجود دارد، در انسان هم هست و تمام آنچه در وجود انسان است در قرآن هم وجود دارد.
روی این این کلمه، ۱۰ سال فکر کردهام، من به پایان رسیدم و این کلمات به پایان نرسیده است. اینکه آقایان میگویند اثبات نکردهای اینها حرفهایی است که غربیها میزنند. خود فلاسفه و متفکران غربی هر چه خواستهاند گفتند، از فلاسفه قدیم تا پست مدرن مانند هایدگر هر چه میخواهند میگویند. ما را با استدلال و اثبات سرگرم کردهاند. همه انسانها برای کارهای خود استدلال و اثبات دارند. در کنار این اثباتها و استدلالها برای این است که جرئت سخن گفتن را از ما بستانند و ما مصرف کننده باشیم. ما امروز در همه چیز، اندیشه، تفکر و اخلاق مصرف کنندهایم.
اینکه این اثر مورد توجه قرار نمیگیرد، جرم آن این است که داخلی است و بدون هیچ منبعی ۳۵۰ صفحه حرف زده است. از منبعی بهره نگرفته، حتی اگر چرت و پرت گفته باشد، مهم است. نمیخواهم استدلال کنم، چون معتقدم استدلال فریب است، فریبی بزرگ، چرا که اگر فهم و دریافت را حذف کنی، استدلال فریب است، اگر انسانها را در فضایی نبریم که ارتباط آگاهی و خودآگاهی با مطلب داشته باشند.
آنچه که ابنسینا میگوید؛ خودآگاهی بسیط و مرکب داریم، و خودآگاهی بسیط، مرز انسان و حیوان است. انسان زمانی انسان است که بداند خودآگاه است و از مرتبه خودآگاهی بسیط به خودآگاهی مرکب برسد. اگر به این خودآگاهی مرکب نرسیم تمام استدلالها فریب است.
همه چیز را به ما در این چند دهه اخیر ترجمه کرده و گفتهاند. کدام از اینها استدلال و اثبات پشتشان است؟ و این را از ما میخواهند. بنده استدلال نمیکنم، من حرفم را میزنم هر که دلش بخواهد میخواند. درباره قرآن اندیشیدهام و هیچ روایتی کلانی در آن نیست و آنطور که میگویند ابرروایت است، نیست. نه نسخه دارد، نه نقشه و نه قانون، چون من هم ضد نسخهام، هم ضد نقشه و هم ضد قانونم.
قانون، قانونگذاری و استفاده حداکثری از قانون آنجایی است که انسان فاسد شده است. انسانها را با قدرتهای درونیشان قلع و قم کردید و با قانون مدیریت میکنید. آن وقت است که قانون را قانون شکنان مینویسند تا قانونی، قانون شکنی کنند. عظمت و قدرت انسان را در معبد قانون ذبح کردیم.
آقایانی که چهل سال است میگویند؛ «اوصیکم بتقوی الله»، پس تقوی الله کجاست؟ ما با مدیریت حداکثری قوانین جامعه را اداره میکنیم نه با تقوی الله و این دروغ است. برای آنکه مکانیزم اداره کردن و راز و رمز مدیریت بر اساس تقوی الله را بلد نیستیم.
در میانه دو جماعت این کتاب متولد شده؛ یکی جامعه دین روشنفکری است که هم سکولارند، هم قانونگرای حداکثریاند و هم اهل اثبات و استدلالاند که اینها مردم را از نظر دینی اشباع کردهاند و مدام شعار میدهند. از آن طرف اشباع روشنفکری دینی است که هر دو خطرناکاند. بنده هر دو را تجربه کردهام و مسخ شدهام. این را یافتم و این کتاب شرح احوال خودم است، معتقدم حتی در حوزه پزشکی و جسمی این نسخهها از باب اضطرار است و قابل اثبات است، چون هیچ دو انسانی مشابه هم نیستند.
اینکه من را ضد ارسطو نشان میدهند به هیچ وجه این طور نیست. نقادی عشق است، من ارسطو را نقد کردم، چون عاشق او هستم. نقادی مخالفت با ارسطو نیست و وقتی او را نقد میکنم میگویم منطق؛ مولود وقوع ارسطو در یک جهان بیخداست. بنده میگویم این قواعد زندگی روزمره جانوری را به زندگی و حیات انسانی تسری ندهیم، این مخالفت نیست، نقد و نقادی است و نقادی وفای به ارسطو و منطق است.
مسئله دیگری که مطرح کردند و آن اینکه شاکله مفهومی متواطی است؛ شاکله اصلا مفهوم نیست، متواطی مختص مفاهیم است و شاکله مفهوم نیست. شاکله بخشی تعیین کننده در وجود انسان است و ادعایی هم ندارم و گامهای نخست را برداشتم تا شاکله را بشناسیم. احوال خود را نوشته و جلو رفتهام، باید به شکلی حرف میزدم. به انسان احترام میگذارم و میگویم انسان کوچه و خیابان، شعور حقیقت هستی است.
دوگانههای بسیار وحشتناکی که درگیر آن هستیم گمراهی و ضلالت تلقی میکنم. دوگانه متواطی-مشککی، من چنین دوگانهای را نمیپذیرم. دوگانه اشتراک لفظی و اشترام معنوی را هم نمیپذیرم. اینها در طول تاریخ انحراف ایجاد کردهاند. بنده یک اشتراکی در کتاب متافیزیک حیرت که درباره خیام است، مطرح کردهام. آقای عبدالکریمی در یک نقدی به من گفتند شما ناپیگیرانه تفکر کردهاید، قبول دارم. اما ای کاش این را هم مطرح میکرد که ناپیگیرانه فکر من را خوانده است. من اجازه دارم عبارت «گل تازه» خیام را «گِل تازه» بخوانم، خیام که ضمه نگذاشته است. گل تازه باشد افق تازه هم باز میشود؛ (در دهر چو آغاز گل تازه دهند)، این زمانی است که یک آدم متولد میشود.
«از جنت و جهنم و حور فارغ باشیم، نه اینکه خدا را برای جنت و جهیم بخواهیم. رابعه ادبیه را دیدند که در یک دست آب و در دست دیگر آتش و در کوچهها میدوید، گفتند کجا میروی، گفت: میروم تا این آب را بر جهنم بریزم و آتش را بر بهشت و بندگان خدا را از بهشت و دوزخ نجات دهم». بنده، اما میخواهم طور دیگری بخوانم، من اگر آب و آتشی در دستم باشد آن را بر بهشت و دوزخ میافکنم نه برای اینکه انسان را از دوزخ و بهشت نجات دهم، برای اینکه خدا را از دوزخ و بهشت نجات دهم. وقتی ما خدا را در دوزخ و بهشت حبس کردهایم، انسان هم حبس میشود.
آنجا من اشتراکی را مطرح کردهام، به نام اشتراک استهلالی، نه لفظی و نه معنوی است. در زبان دین این اشتراک استهلالی است. یعنی اگر میگوید خدا عالم است، انسان هم عالم است، به خدا میگویید عالم به انسان هم میگویید عالم. اگر بگویید اشتراک معنوی است، خدا را در حد انسان پایین آوردهاید و اگر بگویید اشتراک لفظی است، یعنی مفهوم مشخص نیست و نمیدانید چیست. این بحث در دین بسیار مهم است و اشتراک استهلالی است و خدا با این الفاظ ریسمانی در این عالم انداخته است. به قول شیخ اشراق ما در چاهیم باید این الفاظ را بگیریم و بالا برویم.
این دوگانهها ذهن ما را حبس و قفل کرده، این دوگانهها در فلسفه و منطق زیاد است. در قرآن آنجا که میفرماید: «جا الحق و ذهق الباطل»، که اینها کلمات خداست. اگر دوگانه بود خدا نمیگفت: «ذهق»، میگفت: «ذهب». با همان آهنگ، اما ذهق را میآورد. بعد ما از این آیه استفاده میکردیم و میگفتیم دیو چو بیرون رود فرشته درآید. مغالطه کردیم. دیو چو بیرون رود ضرورتا فرشته درآید نیست، خداوند هم نمیگوید «ذهب الباطل».
اینکه میگویند من تقابل حکمت ایمانی دارم، تقابل من نیست. دو خط است که یک خط از یونان شروع شده و یک خط از کندی، فارابی و ابن سینا است. ما سنت خود را نمیشناسیم، ما شیفته و دلباخته و دلداده غربیم. باشیم اما من با انسان غربی مخالفت نکردم. من چه کاره عالم هستم که مخالف باشم. تمام انسانها حتی بتپرست و گمراه را نباید داوری کرد. ایمان، با شبهه و گناه و نقد قابل جمع است. انسان آن است که گناه میکند و هر جا انسان است خدا هم وجود دارد و با اوست و خدا او را دوست دارد. بس است این قدر برای دیگران تعیین تکلیف کردیم و دیگران را تکفیر و تحقیر کردیم.
عبدالحمید ضیایی: ما از کجا بفهمیم شما با انسان غربی مخالف نیستید؟ فکر نمیکنید نگارشتان مشکل دارد؟
چون من عین جملات را در کتاب دیدم، گفتار شما تناقض درونی دارد، ممکن است به امتناع نقیضین باور داشته باشید، اما این کتاب ممکن است شهود و خواب و دریافت شما باشد، اما هر چیزی بخواهد منتشر و پابلیک شود باید دلیل منطقی داشته باشد. این کتاب به عنوان رای فردی روی چشم ما جا دارد، اما در جمع باید استدلال بیاورید.
حکمت: بنده اجازه نقد دارم. شما با نقد من مشکل دارید.
من در حال غرق شدن هستم و دستانم را بیرون از آب میآورم و میگویم Help me، شما میگویید کلمات را درست تلفظ نکردهام. من میگویم یکی به داد من برسد و شما میگوید چرا این غرق شدم را درست تلفظ نمیکنید. اصل مطلب این است که شما باید صدای من در این کتاب را دریابید؛ من یک آدم در میان جنجال و غوغای امروز، میگویم دین روشنفکری و روشنفکری دینی همه چیز ما را تخریب کرده است. بنده فریاد میزنم که در سنت ما حرف برای گفتن داریم. دارند به ما مسئله و سپس راهحل تزریق میکنند. ما مسائل و راه حلهای خودمان را داریم.
ممکن است بد نوشته باشم، اما از جایی رونویسی نکردم، از منبعی استفاده نکردم. منبع ندادم. همه این کتاب حرفهای خود و دردهای من است. ممکن است در نگارش اشتباه کرده باشم. این کتاب را در دو جمع تدریس کردم. از آقای صلواتی و چند نفر از دوستان استمداد کردم که کتاب را بخوانند و نقد کنند، اما نگفت و الان اشکال میگیرند.
در بحث انسداد شاکله، گفتهام که این راهحل دارد، غیبت امام زمان(عج) یکی از راه حلهای روایات درون دینی است. یا تکلیف که انسان از یک سنی مخاطب خدا میشود و یا بحث شیطان آنطور که در قرآن معرفی شده، راهحل انسداد شاکله است؛ این کتاب جز با در نظر گرفتن دین چیز دیگری نیست، این کتاب بر اساس تعالیم دروندینی شکل گرفته است.
انتهای پیام/