| امروز شنبه, ۱ اردیبهشت , ۱۴۰۳ |
سرخط خبرها:

گزارشی از آراء داوری اردکانی؛


امکان کاربردی‌سازی علوم انسانی و اجتماعی

موضوع علم و علوم انسانی جدید در آرای «داوری» به مسئله «تجدد» گره خورده است؛ از‌این‌رو، تبیین نظریات ایشان در باب جایگاه علوم انسانی در کشورهای در حال توسعه (مانند ایران) ناظر به کیفیت تجددمآبی در این جوامع است. شاید بتوان پرسش تجدد و تجددمآبی را پرسش بنیادین اندیشه داوری دانست. از سوی دیگر باید توجه داشت که پرسش داوری از علوم انسانی و اجتماعی در ایران معطوف به «ضرورت» و «امکان» آن است.

به گزارش خبرنگار پایگاه خبری ـ تحلیلی طلیعه، این نوشتار که در واقع گزارش آرای دکتر رضا داوری اردکانی استاد فلسفه دانشگاه تهران و رئیس فرهنگستان علوم دربارۀ وضعیت علوم انسانی و اجتماعی است، دارای سه بخش است. در بخش نخست وضعیت کلی علم جدید و چگونگی ظهور آن درغرب توضیح داده شده و همچنین چگونگی اقتباس علم از طرف کشورهای غیرغربی از نظر داوری اردکانی تبیین می شود، بخش دوم گزارش به طور اخص دربارۀ علوم انسانی و اجتماعی و نقد داوری اردکانی دربارۀ موضوعاتی همچون «علوم انسانی بومی» و «علوم انسانی اسلامی» توضیح داده می شود و بخش سوم و نهایی این گزارش توسط عبدالله آقایی، دانشجوی دکتری پژوهش هنر، تهیه و تنظیم شده است.

داوری «تجدد» را بسط تام و تمام تاریخ غربی می‌داند. تاریخ غربی همان تاریخ متافیزیک است که از زمانه افلاطون تاکنون دو هزار و پانصد سال بر اندیشه غربی سیطره دارد. نهال تجدد در قرن پانزدهم و شانزدهم در این زمین رشد یافت (داوری، ۱۳۸۹: ۳).  هنگامی که داوری از «غرب» سخن می گوید بیشتر صورت متأخر آن (یعنی تجدد) را مد نظر دارد. از نظر داوری «غرب» نه یک «کل» بلکه «کلی و ماهیت» است.

داوری با استفاده از اصطلاحات هایدگر میان دو دریافت موجود‌بین (اُنتیک) و وجودبین (اونتولوژیک) از تجدد تفاوت می‌گذارد. در نگاه موجودبین، غرب مدرن به عنوان مجموعه‌ای از اجزاء (مفاهیم، اشیاء، سیاست‌ها) تلقی می‌گردد. از این منظر می‌توان اجزاء «خوب» تجدد را از دیگر اجزایش منفک و از آن‌ها استفاده کرد (داوری، ۱۳۸۹: ۴۴-۳۹). اما داوری نگاهی «وجودبینانه» به غرب دارد. از این منظر غرب داری وحدتی تاریخی است. از نظر داوری «این وحدت در نگاهی است که بشر به خود و به عالم می‌کند و در نسبتی است که میان بشر و وجود [هستی] برقرار می‌شود» (داوری، ۱۳۶۷: ۹۳).

 از نظر داوری «تکنولوژی» نقطه عطف این وحدت است. داوری تکنولوژی را محلی می‌داند که «تمامی تجدد» در آن جمع شده است. این تکنولوژی با قهر پیدا و پنهان در سراسر جهان در حال گسترش است (داوری، ۱۳۸۹: ۸۶). داوری نظریه هایدگر در باب تقدم هستی‌شناسانه تکنولوژی بر علم را می‌پذیرد و با زبان خود، این ایده را تقریر می‌کند که «نظر تکنیک» یا «طرح تکنیک» مقدم بر علم جدید است. در طرح یا نظر تکنیک طبیعت و هر آنچه پیش‌ روی سوژه است به منبعی لایزال برای تعرض و استفاده بدل می‌شود. علم جدید بر اساس چنین طرح و اندیشه‌ای به وجود آمد. وقتی هایدگر (و به تبع آن داوری) از تقدم ماهیت یا طرح تکنیک بر علم جدید سخن می‌گویند چنین  منظوری دارند (نک: هایدگر، ۱۳۹۳)

داوری طرح تجدد را جهانشمول می‌داند. وی اظهار می‌دارد که «اکنون یک تمدن غالب وجود دارد که همه اقوام و ملل جهان کم و بیش در آن شریک‌اند» (داوری، ۱۳۹۱ب: ۲۳۶). این تمدن، تمدن غرب متجدد است. از نظر ایشان «اکنون هیچ کس نمی‌تواند به طرح تجددمآبی [مدرنیزاسیون] نه بگوید» (داوری، ۱۳۸۳: ۴). قاعدتاَ ایران نیز از این طرح مستثنا نیست. از نظر داوری ما نیز در زمان و تاریخ تکنیک بشر شریک هستیم (داوری، ۱۳۹۱ب: ۲۲۴). داوری اظهار می‌دارد که «ما در پایان تاریخ خود بودیم و اگر تاریخ دیگری آغاز نمی‌شد راهی جز نابودی نداشتیم» (داوری، ۱۳۵۷: ۵۷). بدین‌ترتیب تاریخ ما ماده‌ای شد برای قبول صورت تاریخ غربی (همان: ۶۲).

تجدد وارونه و فرایند اقتباس علوم در ایران

از نظر داوری در اروپا اندیشه و سودای تکنیک و غلبه بر موجودات راه علم را گشود؛ درحالی‌که اقتباس علم و تمدن اروپایی توسط اقوام غیر غربی از احساس نیاز به «اشیاء تکنیک» آغاز شد. این دو راه هر دو از تکنیک آغاز می شود اما نباید میان «ذات تکنیک» و «اشیاء تکنیک» اشتباه کرد. بیشتر اقوام آسیایی و آفریقایی وقتی دیدند غرب به علمی تکنیکی و کارپرداز رسیده طالب نتیجه آن (کالاهای تکنولوژیک) شدند.

چنین فرایندی را داوری «تجدد وارونه» می‌خواند (داوری، ۱۳۹۱ب: ۳۵). در این فرایند کشور‌های در‌حال توسعه، مظاهر قدرت غرب متجدد را مشاهده می‌کنند و سعی در بازتولید این مظاهر می‌کنند؛ اما چون به اصل این قدرت که همان «طرح تکنیک» است راه نیافته‌اند در توسعه قدرت خود ناکام می‌مانند (همان: ۳۶).

یافتن نمونه‌هایی از دلبستگی مردم و دولت در ایران به مظاهر تجدد و کالاهای تکنولوژیک دشوار نیست. این فرایند از اواسط دوره قاجار شدت یافت. داوری در این زمینه عبارتی جالب‌توجه از مخبر‌السلطنه هدایت نقل می‌کند: «هموطنان من نسبت به قدرت مطلقه ماشین، اعتقاد شبه عرفانی پیدا کرده‌اند» (همان: ۷۵؛ به نقل از بلوشر، ۱۳۶۹: ۱۵).  تأسیس دارالفنون و شیوه برخورد این نهاد آموزشی با علم جدید در چنین زمینه‌ای قابل فهم است. در این مدرسه طب، ریاضی، مهندسی، داروسازی و فنون نظامی تدریس تعلیم داده می‌شد. محصلانی که از طریق این مدرسه به خارج اعزام شدند نیز عمدتاً در رشته‌های کاربردی و صنعتی درس خواندند (همان، ۲۴۲).

اما از زمان تأسیس دارالفنون تاکنون نظام علمی ایران چندان توفیقی در تکنولوژیک شدن نداشته است. داوری این مسئله را پیش می‌کشد که چرا علی‌رغم تلاش و توجه به علومی که سودمند انگاشته شدند، سود چندانی از این علوم پدید نیامده است؟ و اظهار تعجب می‌کند که چرا به این پرسش سودمند توجه نشده است (داوری، ۱۳۹۱ب: ۱۱۹)!. داوری در این زمینه تعبیر «جدایی علم از تکنولوژی» را به کار می‌برد.

از نظر وی این جدایی، از نشانه‌های به هم خوردن تعادل در نظام کهن است. علم آموختنی است و این قابلیت را دارد که از جهان و جایگاه خود انتزاع شود (داوری، ۱۳۹۱ب: ۱۰۰). علوم در کشور‌های در حال توسعه چنین وضعیتی دارند.. در این جهان، علم و تکنولوژی را سازمان‌هایی خاص و جدا از یکدیگر اخذ می‌کنند و در حقیقت میانشان هیچ نسبتی برقرار نمی‌شود (داوری، ۱۳۹۱: ۱۹۳).

با توجه به دیدگاه کلان داوری در باب تجدد و تکنیک به نظر می‌رسد این «جدایی» (جدایی علم و تکنولوژی) ریشه در نحوه مواجهه جوامع در حال توسعه با «تجدد» و «طرح تکنیک» داشته باشد.

از نظر داوری در اغلب کشورهای در حال توسعه و ایران تجدد به مثابه مجموعه‌ای از عناصر پراکنده دریافت شد و نظم و وحدت غرب متجدد از نظر این جوامع پوشیده ماند (داوری، ۱۳۹۱ب: ۲۱۱). آنچه باعث تشدید این چرخه معیوب در چنین جوامعی می‌شود «غلبه اندیشه مکانیکی» است. این اندیشه به مبانی تجدد بی‌توجه است. در این اندیشه هر کاری و رسیدن به هر مقصودی در هر جا ممکن است و برای رسیدن به مقصد، راهیابی لازم نیست و بحث و نظر و پرسش از شرایط و امکان‌ها و مشکلات، مانع کار و بازدارنده از راه تلقی می‌شود (داوری، ۱۳۹۱ب: ۱۰۵).

از نظر داوری در غرب پیشرفت تاریخی مسیری کم و بیش طبیعی و ارگانیک داشت. این توسعه اصطلاحاً «درون‌زا» بود و به برنامه‌ریزی نیاز نداشت. در غرب علوم انسانی و اجتماعی زمانی به وجود آمدند که در مسیر پیشرفت جهان متجدد مشکلاتی پیش آمد و آثار بحران در تاریخ غربی پیدا شد (داوری، ۱۳۹۱: ۲۱۶). وظیفه اصلی این علوم در غرب پاسداری و حفظ نظام تجدد بوده است.

اما وضعیت علوم انسانی و اجتماعی در جوامع در حال توسعه کاملاً متفاوت است. از نظر داوری در این جوامع پیش و بیش از هر چیز به طراحی نقشه راه نیاز است. این وظیفه بر دوش علوم انسانی است. این علوم‌اند که می‌توانند شرایط و دشواری‌های این راه را تبیین کنند (همان). بنابراین در جامعه ما که علم رشد ارگانیک ندارد و باید با برنامه‌ریزی پیش برده شود علوم انسانی مقدم است (داوری، ۱۳۹۱ب: ۲۱۳).

از سوی دیگر داوری انتقاداتی جدی به جریان علوم انسانی در کشور دارد. داوری اظهار می‌دارد که علی‌رغم وجود اضطراب‌های فراوان و حوادث بزرگ در منطقه و کشور ما، «تقریباً هیچ» پژوهش تاریخی، اجتماعی و فرهنگی در ایران صورت نگرفته است و بیشتر تولیدات این علوم به «بیانیه‌های سیاسی» می­مانند (داوری، ۱۳۹۱: ۱۰). از نظر داوری این علوم از صدسال پیش جز در موارد خاص و استثنایی به کار نیامده است (همان: ۱۵). داوری در تبیین این شرایط اظهار می‌دارد که «ظاهراً دانشمندان علوم انسانی و اجتماعی ما هنوز در مرحله آشنایی با آثار و پژوهش‌ها و آرای پیشروان خویش‌اند و بدین‌جهت، بیشتر به مباحث نظری کلی می‌پردازند» (همان).

این در حالی است که جهان اجتماعی و فرهنگی توسعه‌نیافته پر از مسئله است. حتی به نسبت علوم فنی و مهندسی پژوهشگران این حوزه کمتر با معضل «تکراری بودن» مواجه‌اند. زیرا لازم نیست مسیر پیموده شده تاریخ علم و تکنولوژی غرب را از سر بگذارانند. از نظر داوری نفس وجود چنین جهانی خود «مسئله» بزرگی است که درباره آن تفکر و تحقیق نشده است (همان: ۱۲۵). از نظر داوری مسئله اصلی در این جهان «مسئله‌یابی» است. زیرا معمولاً گردش کارها به گو‌نه‌ای است که به طرح مسئله مجال نمی‌دهد (همان: ۱۲۶).

به اعتقاد داوری علوم انسانی در جهان توسعه‌نیافته نمی تواند از خود دفاع کند زیرا روگرفت علم است. روگرفت علم، علمی است که در عالم زندگی مردمان ریشه نکرده است. این علم به جای آنکه فهم و زبان را جان و نشاط بخشد آن را ضعیف و پریشان می‌کند. چنین علمی نیروی تصرف و تغییر ندارد، اما می‌تواند فرهنگ‌های غیرغربی را از کار بیاندازد (همان: ۹).

این امر خلاف وظیفه علوم انسانی در کشورهای متجدد است. اگر در غرب گسیختگی و پراکندگی و بی‌انتظامی وجود دارد مربوط به پس از استقرار تجدد و از آثار پایان آن است. علوم انسانی و اجتماعی در آن‌جا وظیفه پاسداری از تجدد در مقابل این آشوب ها و بحران‌ها را دارد؛ درحالی‌که، آشفتگی و پریشانی جهان توسعه‌نیافته قبل از نظم مدرنیته و ناشی از ناتوانی در تحقق آن است. بنابراین کار علوم انسانی در این جوامع برنامه‌ریزی برای متجدد شدن و طی فرایند توسعه است (داوری، ۱۳۹۱: ۴۵).

البته باید در نظر داشت که این گفتار خود واجد «دور» است. یعنی از یک‌سو در این جوامع علم بدون برنامه‌ریزی توسعه نمی‌یابد و از سوی دیگر برنا‌مه‌ریزی نیز بدون علم میسر نیست. از نظر داوری این دور «دوری باطل» نیست. تنها در صورتی این دور باطل است که ما فکر کنیم به هر نحو که بخواهیم، می‌توانیم علم را توسعه دهیم (داوری، ۱۳۹۳: ۹).

نقد ایده علوم انسانی بومی و اسلامی

مسئله بومی‌سازی و اسلامی‌سازی علوم انسانی در ایران همواره مورد توجه داوری بوده است. بخش مهمی از یادداشت‌های ایشان درباره وضعیت علوم انسانی در ایران به تبیین این مسئله اختصاص یافته است. از نظر داوری صاحبان علوم انسانی نباید با بی‌اعتنایی از این قضیه بگذرند؛ زیرا این امر اکنون به صورت یک مسئله اجتماعی یا لاأقل یک شبه مسئله درآمده است و باید در باب آن تأمل کرد (داوری، ۱۳۹۱: ۱۹).

علم بومی از نگاه داوری باید در حوالی مرزهای کنونی دانش شکل گیرد. این علم گسترش مرزهای فعلی علم است، نه بیرون رفتن از دایره آن (داوری، ۱۳۹۱: ۲۲۱). منظور از مرزهای کنونی دانش و علم، مرزهای علم و دانش جدید (مدرن) است. صورت درست بومی‌سازی از پژوهش بر مسائل خاص جامعه و زندگی حاصل می‌شود. در ایران این مرحله مستلزم فراتر رفتن علوم انسانی از حوزه آموزش به حوزه پژوهش است (همان: ۲۲۶).  این در حالی است که کارساز بودن علوم انسانی و گسترش آن به حیطه پژوهش در کشور ما هنوز آزموده نشده است (همان: ۳۹). بنابراین این امر (بومی‌سازی) مستلزم رویکردی صبورانه نسبت به علوم انسانی است (همان: ۲۲۶).

 به طور کلی تحول در علوم انسانی جدید از نگاه داوری مستلزم تحول در گذار از بنیاد‌های قوام‌بخش تجدد است. همانطور که پیش از این ذکر شد، از نگاه داوری این علوم برآمده از نظام تجدد و طرح تکنیک‌اند و از آن عالَم جدا نیستند. البته از نگاه داوری امکان فراروی از تجدد و طرح تکنیک «ناممکن» نیست. بنابراین امکان تحول در علوم انسانی ناظر به تغییر نسبتی است که میان آدمیان و جهان تجدد و تکنیک برقرار شده است. از نظر داوری این تغییر هنوز حتی مطرح هم نشده است (داوری، ۱۳۹۱ب: ۲۲۴).

از نگاه داوری اگر در کشور ما نیز نظم زندگی دیگری پدید نیاید و دریافت‌ها و رفتار‌های ما همچنان بر مدار تجددمآبی بگردد، تحول در علوم انسانی و اجتماعی نه وجهی دارد و نه ممکن است (داوری، ۱۳۹۱: ۲۲۶). همانطور که پیش‌تر اشاره شد از نگاه داوری «ما نیز در زمان و تاریخ و تکنیک بشر شریک هستیم» (داوری، ۱۳۹۱ب: ۲۲۴) و تاریخ ما اکنون ماده‌ای است برای قبول صورت غربی (داوری،۱۳۵۷: ۶۲). به همین خاطر داوری طرح بومی‌سازی در علوم انسانی در ایران را طرحی می‌داند که «متضمن مطلب چندان مهمی نیست و بیشتر حاوی الفاظ و عباراتی است که احیاناً ربطی به علوم انسانی ندارد» (داوری، ۱۳۹۱ب: ۳۰۶).

این مطلب در مورد طرح علوم انسانی اسلامی نیز صادق است. از نظر داوری «علوم انسانی اسلامی با جامعه اسلامی و دینی به وجود می‌آید و اگر قرار باشد یکی از این دو بر دیگری تقدم داشته باشد، تقدم با جامعه است» (داوری، ۱۳۹۱: ۱۶). پدید آمدن جامعه دینی نیز موقوف و موکول به پایان یافتن قدرت تاریخ غربی و بازگشت مردمان به ساحت قدس بر اثر قوت گرفتن تفکر دینی است (همان:۱۷) علم جدید که ذاتش قدرت، تملک و استیلاست بر مبنای عرفانی و دینی قرار نمی‌گیرد و کسی این توانایی را ندارد که علم کنونی را از ریشه‌اش جدا کند و با ریشه دیگری پیوند زند (همان:۱۸).

معجزه جامعه علم

داوری مشخصه اصلی علوم را در ایران «آموختنی» بودن آن‌ها می‌داند. این وضعیت علم مربوط به جوامعی است که خود وضع غربی را انتخاب نکر‌ده‌اند یا به عبارتی غربی شدن جهان، آن‌ها را برگزیده است. این جوامع از فهم علم غربی بهره اندکی دارند و فقط یادگرفتنی‌ها را می‌آموزند (داوری، ۱۳۹۱ب: ۲۵۴). از نظر داوری در کنار جریان «آموختن» علوم جدید می‌توان از نسبت و جریانی دیگر صحبت کرد.

این نسبت، نسبتی بی‌واسطه است. در این نسبت علم در نظام زندگی وارد می‌شود و با وجود مردمان درمی‌آمیزد. گرچه این نسبت از جریان آموزشی علم منفک نمی‌شود و غالباً از عوارض آن است؛ اما، اهمیت و تأثیرش قابل قیاس با تأثیر آموزش نیست. استقرار مفهوم زیست‌شناسانه «تکامل» در نظم فکری ایرانیان نمونه‌ای از این نسبت با علم است. از نظر داوری فارغ از بحث‌های علمی و زیست‌شناسانه و مقاومت‌های بعضی حوزه‌‌های دینی با معنای این اصطلاح، اکنون تعبیر و مفهوم و معنی تکامل به عنوان یکی از مسلمات در زبان و گفتار مردم تبدیل شده است (داوری، ۱۳۹۱: ۲۳۲). داوری در این زمینه اظهار می دارد که «علوم انسانی و اجتماعی، شاید بیش‌تر از زیست‌شناسی، آثار و رسوب هایی در وجود ما داشته باشند» (همان: ۲۴۰).

وقتی علوم به صورت اقتباسی از زمینه اصلی خود جدا شده و آموزش داده می‌شوند تناست میان آن‌ها آشفته می‌شود. همین شرایط باعث می‌شود که میان علوم و کارکردشان فاصله افتد. به نظر می رسد که تأکید بر سودمندی علم و دریافتی ابزارگرایانه نسبت به آن‌ که خود معلول این وضعیت‌ است در تشدید این معضل سهم زیادی داشته باشد.

از نظر داوری علم اکنون جزئی از وجود تاریخی ماست و اگر آن را وسیله می‌پنداریم، وجهش این است که هنوز علم از آن ما نشده است (داوری، ۱۳۹۱ب: ۳۲۰). تا وقتی که دانش را صرف وسیله برای رسیدن به مقاصد معلوم و متداول بدانیم، نمی توانیم به فهم شرایط تحقق علم پی‌ببریم (داوری، ۱۳۹۱: ۱۲). فهم این شرایط است که ایجاب می‌کند علم را لنَفسه (برای خودش) طلب کنیم (همان: ۱۲۸).

ریشه دواندن و رشد علوم جدید مستلزم شرایط روحی و فکری خاصی‌است. از نظر داوری رشته‌ای که وجود ما را به علم جدید پیوند دهد از ابتدا وجود نداشته و تاکنون به وجود نیامده است (داوری، ۱۳۹۱ب: ۹۰). آن‌گونه که داوری روایت می‌کند قوام و بالندگی علم جدید در ایران منوط به شکل‌گیری «جامعه علم» است. در عالَم توسعه‌نیافته قوام و تأسیس جامعه علم به یک معجزه می‌ماند، ولی این معجزه محال نیست و وقوع آن به یک شرط جزئی دارد: ورود علم در نظم زندگی، یا پدید آمدن نظم علمی-تکنیکی (داوری، ۱۳۹۱: ۱۲۷).

این نظر داوری درباره «جامعه علم» در پیوند مستقیم با نظر کلی ایشان درباب تجدد و تجددمآبی است. همانطور که پیش از این ذکر شد در نگاه داوری «تجدد» سرنوشت تاریخی جهان است و همه جوامع به این تاریخ پرتاب شده‌اند. این حالت را داوری «غرب‌زدگی» می‌نامد. در این معنا غربیان نیز غرب‌زده‌اند. حالت «غرب‌زدگی منفعل» که مختص برخی جوامع در حال توسعه است حالتی «انفعالی» است.

در این حالت جوامع مفتون «اشیاء تکنیک» غرب می‌شوند و ارزش‌های غربی را مطلق می‌انگارند (داوری، ۱۳۵۷: ۶۵) داوری وضعیت این جهان را به «گرگ دهن‌آلوده یوسف ندریده» تشبیه می‌کند. یعنی نسبت این جهان با غرب نسبت مهجوری و آرزومندی است (داوری، ۱۳۹۱ب: ۲۲۲) در مقابل حالت «غربزدگی فعال» حالتی است که در آن آگاهانه به مبانی و مبادی غرب نگریسته می‌شود و ارزش‌های جهانشمول آن، تاریخی دانسته می‌شود. از نظر اردکانی این حالت غربزدگی «پسندیده و جدی است» (داوری، ۱۳۵۷: ۶۵).

——————————————————————————–

بلوشر، ویپرت. (۱۳۶۹). گردش روزگار در ایران. ترجمه کیکاووس جهانداری، تهران: انتشارات خوارزمی.

داوری اردکانی، رضا. (۱۳۵۷). وضع کنونی تفکر در ایران. تهران: سروش.

————–. (۱۳۶۷). فلسفه در بحران. تهران: امیرکبیر.

————–. (۱۳۷۹). درباره غرب. تهران: هرمس.

————–.  (۱۳۸۰). تمدن و تفکر غربی. تهران: ساقی.

————–. (۱۳۸۳). فرهنگ، خرد، آزادی. تهران: ساقی.

————–. (۱۳۸۴). رساله در باب سنت و تجدد. تهران: ساقی.

————–. (۱۳۸۹). ما و راه دشوار تجدد، تهران: رستا.

————–. (۱۳۹۱). علوم انسانی و برنامه ریزی توسعه، تهران: فردایی دیگر.

————–. (۱۳۹۱ب). سیر تجدد و علم جدید در ایران. تهران: فردایی دیگر.

————–. (۱۳۹۳). «تولید ایده‌های نو در علوم انسانی». در علوم انسانی از دیدگاه صاحب نظران، تدوین فیروزه اصغری، تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی.

هایدگر، مارتین (۱۳۹۳). «پرسش از تکنولوژی». در  فلسفه تکنولوژی، ترجمه شاپور اعتماد، تهران: نشر مرکز.

انتهای پیام/

کد خبر : 46769
تاريخ ثبت خبر : 26 اردیبهشت 1396
ساعت بارگزاری خبر : 15:57
برچسب‌ها:, , ,

دیدگاه شما

( الزامي ) (الزامي)