به گزارش خبرنگار پایگاه خبری ـ تحلیلی طلیعه، رسول رمضانیان و وحیده صادقی مقاله ای با عنوان «از انسان ناطق خودآگاه به سوی انسان فزاینده خودبرنامهریز» تالیف کرده اند که در ادامه می توانید متن کامل آن را ملاحظه کنید:
چیستی انسان و اشتراکات و افتراقات او با دیگر حیوانات، از اساسیترین پرسشهایی است که ذهن بسیاری از فلاسفه و منطقیون را به خود مشغول داشته است. اگر انسان را فراتر از کالبد مادیاش بپنداریم، پاسخ این پرسش اساسی که «ممیزی انسان از حیوان چیست؟» را را در فرای بعد مادی او جستجو کنیم. قوه فهم و اندیشه، ادراک، حی متأله بودن، تکلیف، خودآگاهی، ناطقیت و … پاسخهایی است که در طول تاریخ به پرسش فوق داده شده است. آنچه در مجموع به عنوان وجه تمایز انسان از دیگر موجودات در نظر گرفته میشود، ناطقیت و خودآگاهی اوست. به بیانی دیگر، انسان، حیوان ناطق خودآگاه خوانده میشود. «ناطق» به این معنا که قادر به فهم و تعقل و تفکر است و «خودآگاه» به دلیل آنکه از خود، به عنوان فاعل و همچنین موضوع و تمایز و تفکیک این دو از یکدیگر، آگاه است. اما پرسش اینجاست که اگر بتوان حیوان ناطق و دارای قوه فهمی را تصور کرد که توانمندی او کمتر از توانمندی انسان باشد؛ در این صورت بهتر است به جای «ناطق بودن» در پی پاسخی دیگر باشیم. در این نوشتار برآنیم که ایده فزایندگی را به عنوان ممیزی دقیقتری از ناطقیت بیان داریم، به این معنا که باید انسان را حیوانی که ارزش افزوده تولید میکند، خطاب کرد. از سویی دیگر، به جای خودآگاهی، از عامل خودبرنامهریز بودن سخن خواهیم گفت که امری فراتر از خودآگاهی است، به این معنا که قادر است ذهن خود را هر بار از نو در جهت ایجاد افزودهای جدید برنامه ریزی نماید. به این ترتیب، گام را از انسان ناطق خودآگاه با این سخن که «میاندیشم، پس هستم»، فراتر گذاشته و از انسان فزاینده خودبرنامهریزسخن خواهیم گفت که میگوید «میافزایم، پس هستم!».
کلید واژگان: انسان، حیوان ناطق، فهم، فزایندگی، خودآگاهی، خود برنامهریز.
بدون شک، انسان تنها در بدن و آناتومیای که متشکل از اعضا و جوارح در شاکله کالبد اوست، خلاصه نمیشود. در نتیجه چیزی فراتر از جسم و کالبدش، وی را از سایر موجودات متمایز میسازد. آدمی با سایر موجودات به صورت اعم و حیوان به طور اخص وجه اشتراک و افتراقهایی دارد که او را در عین مشابهت، متمایز و منحصر به فرد میکند. اشتراکات و افتراقات انسان و حیوان همواره در بحثهای منطقی، فلسفی و کلامی مورد توجه بوده است. داروین از خویشاوندی انسان با حیوان سخن گفت و بعدها هگل افزود که انسانشناسی، یک شاخه از جانورشناسی است (لاندمان، ۱۳۵۰، ص ۱۹۵). هابز انسان را گرگ معرفی کرد (حلبی، ۱۳۷۴، ص ۱۰۵). چنین نظراتی بیشک تنها معطوف به بعدی مادی انسان و فارغ از معنویات او بوده است، به همین جهت حیوانیت بر انسانیت غالب میگردد. کلمه حیوان مشتق شده از «حی» به معنای موجود زندهای است که دارای حیات و زندگی است، میخورد، میآشامد، نفس میکشد و … . از این منظر انسان و سایر حیوانات مشترکند؛ اما تفاوت میان انسان و حیوانات، بر اساس منظرها و بینشهای مختلف، به صور مختلف تعریف و تبیین شده است. میتوان گفت انسان موجودی دو بعدی است که یک بعدش حیوانیت و بعد دیگرش انسانیت است. از نظر منطقی میان حیوان و انسان، نسبت عموم و خصوص مطلق از نسب اربعه برقرار است؛ به این معنا که هر انسانی حیوان است اما هر حیوانی انسان نیست. فصلی که موجب ممیزی انسان از سایر حیوانات میشود، محل بحث است. از نظر ارسطو و منطقیون این فصل؛ «قوه ناطقه» است (خوانساری، ۱۳۹۰: ۳۴) برخی نظیر جوادی آملی، انسان را «حی متأله» گویند (جوادی آملی، ۱۳۸۶)، برخی دیگر نظیر علامه محمد تقی جعفری، فصل انسان را مسئولیت و تکلیف میدانند (جعفری، ۱۳۶۱). فردی نظیر دکارت، قدرت اندیشیدن انسان را ممیزی او میداند(فروغی، ۱۳۸۶). مطهری بینش، گرایش و توانش گسترده انسان را مابهالامتیاز او از سایر موجودات میداند (مطهری، ۱۳۷۷). جامع تمام این فصول، قدرت ادراک و تعقل و اندیشه انسانی است که بدان خواهیم پرداخت. در نتیجه، نخست ضروری است که پیشینه پاسخهای گفته شده به پرسش ممیزی انسان از دیگر حیوانات را بررسی نموده و سپس ایده اصلی را بیان نماییم.
علمای منطق، حیوان را جسم نامی حساس تعریف کردهاند که خود گونههای متفاوتی دارد. از میان این گونهها، انسان را حیوان ناطق گویند. به این معنا که تفاوت انسان با سایر حیوانات در قوه ناطقه و عاقله اوست. (خوانساری، ۱۳۹۰) اما باید توجه داشت که انسان همان حیوان اندیشنده، حیوان شاعر، حیوان اقتصادی، حیوان مولد و حیوان ارزشگذار است.
به تعبیر ابنسینا در نجات، انسانیت انسان، به حیوانیت او یا میراییاش یا چیزی از این دست نیست؛ بلکه در ناطق بودن اوست. (ابن سینا، ۱۳۶۴: ۱۶۳)
در زبان یونانی انسان را «زون فونانتا» یا همان حیوان ناطق میگفتند. به این معنا که معتقد بودند ممیزی انسان از سایر حیوانات، توانایی او در ساخت ترکیبی از علائم شنیداری و گفتاری است که بیانگر افکار و احساسات او نسبت به دنیای خارج از خویش است. (برگس، ۱۳۶۲) یونانیها و ارسطو انسان را «زئون لوگون» میگویند. «زئون» به معنای حیوان و «لوگون» همان است که لوگوس (به معنای عقل) دارد.
ارسطو با نگاه کارگردگرایانه، ماهیت انسان در قلمروی زندگی اجتماعیاش را بر اساس اجتماعی بودن او میبیند. صورت انسان به تعبیر ارسطو به عقلانیت و قدرت ناطقه وی تعبیر میشود. ارتباطات او در عرصه اجتماعی و سیاسی، نشأت گرفته از قوه ناطقه اوست که فراتر از لفظ به تنهایی است.
«اکنون بدیهی است که چرا آدمی از زنبوران و جانداران دیگری که با یکدیگر به سر میبرند، طبعی اجتماعیتر دارد. طبیعت که کاری را عبث انجام نمیدهد، موهبت نطق را تنها به آدمی بخشیده است و نباید آن را با اصوات مشتبه کرد. اصوات حاکی از احساسات خوش یا ناخوشی است که به سایر حیوانات نیز دست می دهد. طبیعت به آنها اندامی داده است که تنها به این کار میآید. اما آدمی اگر از شعور کامل بیبهره نباشد، دست کم دارای قوه تمیز نیکی از بدی و سود از زیان و درست از نادرست است. برای بیان همین معانی، به او اندام گفتار بخشیده شده است و در پرتوی همین نطق است که خانواده و کشور پدید میآید.» (ارسطو، سیاست ، ۱۳۳۷ : صص ۶ـ۷).
اما پرسش اصلی اینجاست که وقتی از قوه ناطقه در انسان به عنوان ممیزی او از سایر موجودات سخن گفته میشود، مقصود از نطق چیست؟ همان قدرت تکلم که در برخی حیوانات نظیر پرندههای سخنگو دیده میشود، یا معنایی دیگر مد نظر بوده است؟
نطق را میتوان نطق خارجی به معنای تلفظ، بیان، سخن و تکلم دانست و نطق داخلی همان فهم، شعور و قوه ادراک و عقل است. در نتیجه حیوان ناطق، خردمند و اندیشمند است. حیوان، جنس انسان و ناطق بنابر این تعریف، فصل اوست. ناطق بودن به این معنا، امری بالقوه است که از طریق تکلم، بالفعل میشود. به بیانی دیگر، ناطقه به این معناست که میتواند بیاندیشد و از جزئیات، کلیات و از کلیات جزئیاتی را کشف نماید. نطق نه به معنای تکلم، بلکه به معنای ادراک کلیات است. فهم و شعور موجودات در سطوح مختلفی قرار دارد و در انسان به مراتب بسیار بالاتر از حیوانات و در حیوانات بالاتر از نباتات است. انسان به مدد قوه ناطقه به معنای فوق الذکر، شعور بالاتری نسبت به سایر موجودات دارد. و منظور از ناطقه -به معنای ادراک کلیات- کاملترین مرحله ادارک است. (ملاصدرا، ۱۳۸۳، ج ۸) حیوان میتواند هر چیز را به صورت فردی بشناسد، اما از مجموع آنها قادر به ساخت یک معنای کلی نیست و نمیتواند قانونی اعم و کلی به ذهن بیاورد؛ اما انسان و قوه درک او چنین نیست. از آنجایی که میان تکلم و ادراک کلیات، ارتباطی متقن برقرار است، این دو را به یک معنا استعمال کردهاند. بسیاری از پرندگان سخنگو نیز سخن میگویند، اما تکلم آنها بدون دریافت معنای کلمه و درک کلی از آن است. اگر انسان توانایی درک کلیات را نداشت، قادر به تکلم و برقراری ارتباط نبود و نطق او نهایتاً نظیر پرندگان سخنگو بود، در نتیجه منظور از حیوان ناطق برای تعریف انسان در سخت منطقیون، چنین ادراکی است.
بر اساس آیات و روایات نیز آنچه انسان را از سایر موجوات متمایز میسازد، قوه عقلیه و نظریه و علمیه اوست . حیوانات ادراک کلی ندارند. انسان است که با قوه نظریه خداوند، پیامبر و معارف الهی را میشناسد و ایمان میآورد. (عاملی، ۱۳۶۳، ص ۵۸) برای مثال از امام علی (ع) نقل شده است که:
«خداوند خلق عالم را به سه گونه آفرید: فرشتگان، حیوانات و انسانها. فرشتگان عقل بدون شهوت و غضب دارند. حیوانات شهوت و غضب دارند و فاقد عقلند. اما انسان مجموعهایست از هردو (شهوت و غضب و عقل) تا کدام غالب گردد، اگر عقل او بر شهوتش چیره شود، از فرشتگان برتر است و اگر شهوتش بر عقلش چیره گردد از حیوانات نیز پستتر میشود.»
برخی نظیر جوادی آملی معتقدند که تعریف انسان به حیوان ناطق، تعریف جامع و کاملی نیست، در نتیجه درستترین تعریف نیست. بلکه تعریف درست این است که انسان را «حی متأله» بدانیم، به معنای زندهای که به سوی خداوند در حال حرکت است و این ممیزی انسان از سایر موجودات است. (جوادی آملی، ۱۳۸۶، صص۲۰ـ۱۶)
مطهری معتقد بود آنچه معیار انسانیت انسان است و او را از حیوان متمایز ساخته است در سه شاخه بینش، گرایش و توانش تقسیم میشود که موجب شده است انسان بر خلاف سایر موجودات صاحب فرهنگ و تمدن انسانی باشند.
همان طور که بسیاری از مخلوقات مطلوبها و اهدافی دارند، انسان نیز چنین است، با این تمایز که در سایهسار آگاهیها و شناخت خویش در نیل به اهداف و آمال خویش سعی و تلاش میکند. اما آیا شعور انسان و حیوان در یک سطح است؟ گستره آگاهی حیوان محدود به حواس ظاهری است و نه روابط درونی، محدود به زیستمحیط و تجربه زیسته خود اوست، فردی است و نه کلی، به بازه زمانی زیست خود او محدود است، به این معنا که نه آیندهنگری دارد و نه از تاریخ ماقبل خود آگاهی دارد. در نتیجه آگاهی او حتی اگر فراتر از این حدود و صغور رود، ناآگاهانه و بر اساس شرایط است وگرنه به همین حدود و صغور محدود است. از سویی دیگر گرایشها و تمایلات او نیز همچون آگاهی، محدود به زمان حال، محیطزیست و قلمروی او و به صورت جزئی و فردی و بیشتر وابسته به مادیات و گرایشات جسمانی نظیر خوردن، آشامیدن، خوابیدن، غرایز جنسی و … است.
یکی از مهمترین تمایزات انسان و حیوان، کنشهای ارادی انسان است که ناشی از اختیار و انتخاب اوست، قوهای که تنها در آدمی موجود است، در حالی که حیوان مغلوب غرایز خویش است و انتخاب آگاهانه ندارد. پس در حقیقت کنشگری وجه تمایز انسان است. در نتیجه به نظر میرسد توان، بینش و گرایش انسان از حیوانات گستردهتر است. چرا که گستره آگاهی انسان محدود به زمان و مکان خاصی نیست، فراتر از ظواهر است و به همین جهت است که همواره در پی کشف و شناخت ناشناختهها است و از حال و گذشته و آینده خویش مطلع است. از سویی دیگر آگاهی انسان فردی و جزئی نیست، بلکه کلی و فراگیر است. کمالجویی، آرمانخواهی و حقیقت طلبی از گرایشات انسان است که فراتر از قلمرو مادیات و جسم است. بسیاری از تعاملات انسانها با یکدیگر، تلاش در جهت رفاه و آسایش دیگری، چشمپوشی از منافع در جهت آرمانها و عقاید و … مصداقهای بارزی از گرایشهای معنوی انسانها است. (مطهری، ۱۳۷۷، صص ۲۴ـ۲۲).
از نظر ملاصدرا برای انسان دو ویژگی خاص وجود دارد که او را از سایر موجودات متمایز میسازد:
همانطور که بیان گردید، مابهالامتیاز انسان و سایر موجودات از مباحثی است که از منطق شروع گشته و در فلسفه و کلام نیز مطرح گشته است. هایدگر در کتاب وجود و زمان، تفسیری از ساختار استعلایی وجود انسان ارائه میدهد و معتقد است تمام تعاریف سنتی ارائه شده از انسان، از جمله تعریف انسان به حیوان ناطق یا موجودی روحانی جسمانی، اگر چه بهرهای از حقیقت دارند و تمایز انسان را بیان میدارند، اما از درک جامع و کامل حقیقت انسان عاجزند. (Heidegge, 1996, p.233).
از منظر دکارت انسان در والاترین جایگاه، به عنوان تنها سوژه واقعی معیار و مقیاس سایر موجودات میشود و قدرت اندیشیدن اوست که وی را متمایز میسازد. او در کتاب گفتار در روش خود چنین مینویسد:
«اما همان دم برخوردم به اینکه در همان هنگام که من بنا را بر موهوم بودن همه چیز گذاشتهام، شخص خودم که این فکر را میکنم، ناچار باید چیزی باشم و توجه کردم که این قضیه «می اندیشم پس هستم» حقیقتی است چنان استوار و پابرجا که جمیع فرض های غریب و عجیب شکاکان هم نمی تواند آن را متزلزل کند. پس معتقد شدم که بیتأمل می توانم آن را در فلسفهای که در پی آن هستم، اصل نخستین قرار دهم.» (فروغی، ۱۳۶۸: ۶۲۵)
در نتیجه قدرت اندیشه است که مابهالامتیاز آدمی است. اما فردی نظیر نیچه نیز معتق است انسان مدرن تا آنجا پیش رفته است که به جای آنکه حیوان ناطق باشد، ناطقیت او در خدمت حیوانیت اوست. در اندیشه نیچه، آدمی به مثابه بخشی از استمرار و دنباله حیات حیوانی است. وی معتقد است انسان باید فضایل را از حیوانات برباید، چرا که آسیبپذیرترین نوع حیوان است که حیاتش سستترین و لطمهپذیرترین الگوی حیات حیوانی است. (Lemn, 2009:6)
بنابر آنچه گذشت، قوه ناطقه به معنای تفکر، تعقل و ادراک است که انسان را از سایر موجودات متمایز میسازد. اما آیا به راستی فصل انسان همان است که «میاندیشم، پس هستم» یا امری فراتر؟
همانطور که پیشتر نیز بیان شد، از نگاه فلاسفه و منطقیون، تمایز اصلی انسان با دیگر حیوانات، ناطق بودن به معنای داشتن قوه فهم درونی است. در این قسمت، به این مهم خواهیم پرداخت که میتوان حیوان ناطق و دارای قوه فهمی را تصور کرد که توانمندی او کمتر از توانمندی انسان باشد؛ در نتیجه به جای «ناطق بودن» به عنوان ممیزی انسان از سایر حیوانات، ایده «فزایندگی» را مطرح خواهیم کرد.
بر اساس آراء ارنست کاسیرر، انسان برای درک و مدل کردن پدیدههای طبیعی، صورتهای نمادین میسازد و این صورتهای نمادین نقش واسط بین انسان و طبیعت را بازی میکند. این نحوه بیان در سرهترین شکل خود، در اسطورههای اقوام ابتدایی نیز نمودار است. به عقیده وی، جهان به واسطه نمادها است که برای آدمی معنا پیدا میکند و از آنجایی که فعالیتهای بنیادینی نظیر هنر، زبان، نطق، علم و … سازنده وجه ممیزی انسان هستند، کاسیرر انسان را «جانوری نماد پرداز» مینامد. (کاسیرر، ۱۳۶۶: ۶۱ ؛ رندل و همکاران، ۱۳۷۵: ۱۳۱) به بیانی دیگر، انسان ناطق، حیوانی است که مدلهای ذهنی وابسته به واژههای زبان از روی پدیدههای طبیعی میسازد که ما ساخت این مدلهای ذهنی را فهم مینامیم. اگرچه ساخت مدلهای ذهنی با استفاده از زبان، یک تمایز اصلی بین انسان و حیوان است، اما آیا آنچه به انسان بودن ما منجر شده است، همین توانایی است؟ فرض کنید بتوانیم یک گجت هوش مصنوعی بسازیم که با نصب آن روی مغز حیوانات دیگر، آنها نیز ناطق شوند و همچنین قادر به ساخت مدلهای ذهنی از روی پدیدههای طبیعی باشند. در این صورت، آیا میتوانیم بگوییم که تمایز اصلی میان انسان و حیوان از بین برده شده است؟ برای پاسخ به این پرسش، به شرح ایده اصلی این نوشتار خواهیم پرداخت.
ایده تفاوت و تمایز مد نظر ما بین انسان و سایر حیوانات، «قوه افزودن» و «ایجاد ارزش افزوده» است. به این معنا که اگر حیوانی با داشتن گجت هوش مصنوعی، نتواند «بیفزاید»، هنوز انسان نشده است و به عبارتی دیگر انسانی که نیفزاید را نیز نمیتوان بطور کامل انسان نامید. برای روشن شدن بیشتر مطلب، به مثال بزهای هوشمند توجه نمایید.
در دشتی کوچک، تعدادی بز هوشمند زندگی میکردند که توانایی نطق و فهم داشتند. بزهای هوشمند بر سر علفهای موجود در دشت با همدیگر میجنگیدند و این جنگ سبب زخمی شدن و مرگ و میر بزها میشد. تا آنکه روزی یکی از بزها، تمامی بزها را دور خود جمع کرد و گفت اگر بخواهیم به این شاخ زدن به همدیگر ادامه دهیم، نسل ما به زودی از بین میرود، پس بیایید زمین دشت را تقسیمبندی کنیم و هر کسی در علف همان بخشی که به او تخصیص داده شده است، بچرد. بزهای هوشمند به حرف آن بز عمل کردند. به دلیل آنکه دیگر بزها به هم شاخ نمیزدند، تعداد بزهای هوشمند آنقدر زیاد شد که پس از چند دهه، دیگر علف کافی در دشت برای تمام بزهای هوشمند وجود نداشت. بزهای هوشمند دوباره شروع به شاخ زدن کردند تا بتوانند از نابودی نسل خود جلوگیری کنند.
در مثال فوق، اگر بزهای هوشمند بتوانند علف بیفزایند، دیگر به شاخ زدن نیازی ندارند. در واقع آنچه انسان را انسان کرده است، تنها قوه ناطق و فهم نیست؛ بلکه این توانمندی است که انسان میتواند چیزی را به آنچه هست، اضافه کند و بیافزاید. تمامی حیوانات برای دو امر اساسی بقا و امتداد نسل میکوشند، اما انسان، تنها حیوانی است که توانسته است جمعیت خود را به بیش از ۷ میلیارد نفر برساند. اگر انسان تنها قوه فهم داشت و میتوانست از آنچه هست به بهترین نحو استفاده کند، اما نمیتوانست به آن بیفزاید، تا کنون بارها به سرنوشت بزهای هوشمند دچار شده بود.
توصیف توانایی افزودن، به همان اندازه توصیف توانایی فهم و ناطق بودن، پیچیده است. توانایی افزودن انسان را میتوان شامل افزودن موجودی جدید به نام نخ با استفاده از پشم و پنبه تا افزودن باکترهای جدید با دستکاری ژنوم آنها دانست. در واقع، اگر قرار بود انسان با استفاده از قوه ناطق بودن، عمل فهم (ساخت مدلهای ذهنی) پدیدههای طبیعی را انجام میداد، اما نوع جدیدی از موجودات (بیجان و جاندار) را نمیافزود، در این شرایط، انسان یک ابتر بود و شباهت بسیار زیادی به دیگر حیوانات داشت. به بیانی دیگر، آنچه تمایز دهنده اصلی انسان با دیگر حیوانات است، نه هوشمندی و قوه فاهمه؛ بلکه قوه افزودن او است.
انسان با استفاده از قوه فهم خود، پدیدههای طبیعی را مدل کرده و سپس موجوداتی جدید در جهت رفع نیازهای خود افزوده است. از آنجایی که پنبه نسبت به نخ، فاصله بیشتری تا نیاز پوشش انسان دارد، ارزش پنبه از ارزش نخ کمتر است و این تفاوت ارزش میان پنبه و نخ، ارزش افزوده انسان نامیده میشود.
به زبانی دیگر، انسان هر شئ (اعم از جاندار، بیجان، یا حتی از نوع تفکر) را با توجه به فاصله آن شئ تا رفع نیازهای او، ارزشگذاری کرده است و برای کم کردن فاصله بین اشیاء و نیازهایش، به افزودن اشیاء و موجودات جدیدی که فاصله کمتری تا نیازهای انسانی دارند، پرداخته است. هر عملی که این فاصله را کاهش دهد، ارزش افزوده به بار میآورد و هر چه این میزان ارزش افزوده بیشتر باشد، تمایز بیشتری بین انسان و حیوان قابل مشاهده است.
جامعه انسانهای ناطقی که تنها با استفاده از زبان، با ساختارهای ذهنی، پدیدههای طبیعت را مدل و فهم کنند، اما توانایی فزایندگی نداشته باشند، بسیار ابتدایی و شبیه به دیگر حیوانات خواهد بود. در نتیجه، انسان فزاینده با این سخن که «میافزایم، پس هستم»، خود را از سایر حیوانات متمایز میسازد.
آنچنان که گذشت، مهمتر از ناطق بودن و قوه فهم، توانایی فزایندگی انسان برای متمایز شدن از سایر حیوانات است. در نتیجه، انسان را باید حیوانی که ارزش افزوده تولید میکند، خطاب کرد، اما مسئله دیگری که در مورد انسان مورد بحث قرار میگیرد، بحث «خودآگاهی» است. به این معنا که انسان، حیوانی خودآگاه است که از بودن، احساسات و آگاهی خود، آگاه است. آنگاه که دکارت میگوید: «میاندیشم، پس هستم!» در حقیقت به نوعی بر گفتمان ابنسینا و فلاسفهای که «خودآگاهی» را عامل تمایز انسان از سایر حیوانات میدانند، صحه میگذارد. بر اساس آراء ابنسینا «برخلاف حیوانات، انسان به خود، به عنوان موجودی واحد، آگاه است و در عین حال، به خود به عنوان فاعل این آگاهی و موضوع این آگاهی نیز واقف است، در حالی که حیوانات صرفاً نوعی آگاهی مبهم دارند که در آن تمایز میان فاعل و متعلق آگاهی و پس از آن آگاهی به فاعل این آگاهی، وجود ندارد. این خودآگاهی در حیوانات بر عهده قوه وهم است و از آنجایی که وهم امری مادی است، اگر برای حیوانات چیزی به نام خودآگاهی قائل باشیم، در سطحی بسیار نازلتر از خودآگاهی انسانها قرار دارد. (ابنسینا، ۱۳۷۱: ۱۷۶ و ۱۷۹؛ ابنسینا، ۱۴۰۴: ۲۲۱ و ۲۲۵)
همانطور که تا بدین جا، ایده «فزایندگی» را به عنوان ایدهای دقیقتر از «ناطقیت» مطرح نمودیم؛ حال در این قسمت، ایده «خودبرنامهریز» بودن را نیز به عنوان ایدهای دقیقتر از «خودآگاهی» مطرح میکنیم.
از دیدگاه هوش مصنوعی، امکان برنامهنویسی عاملهای هوشمند با رده هوشمندی متفاوت وجود دارد. عامل هوشمند واکنشی، سادهترین نوع عامل هوشمند است. در کد برنامه یک عامل هوشمند واکنشی، هیچ عملیات استدلالی وجود ندارد و کد برنامه، تنها از تعدادی دستور شرطی به صورت زیر تشکیل میشود:
If sense X then do action Y
با توجه به کدهای دستوری از این قبیل، سنسورهای عامل هوشمند احساس را به ذهن متفکر عامل هوشمند منتقل میکنند، اما ذهن عامل هوشمند بسیار ساده است و تنها در برابر هر ادراک، یک عمل واکنشی مشخص را انجام میدهد. عامل هوشمند واکنشی ساده، هیچ استدلالی پیش از اجرای عمل انجام نمیدهد. میتوان کد برنامه عامل هوشمند را کمی پیچیده کرد و یک عامل هوشمند استدلالی ساخت؛ به این ترتیب که برای عامل هوشمند یک جعبه ارزشها، یک جعبه باور و یک جعبه حافظه تعریف کرد، که عامل هوشمند بعد از آنکه احساس را به ذهن متفکر عامل هوشمند منتقل کرد، عامل هوشمند با استفاده از جعبه ارزشهای خود، جعبه باور خود و جعبه حافظه و تجربیات خود، با استدلال قطعی یا احتمالی تصمیم به انجام یک عمل بگیرد. کد عامل استدلالی از دستوراتی به شکل زیر تشکیل میشود:
If sense X, and you derive from your belief set A, and B is in your value set, and you already know C then with probability P do action Y
میتوان کد برنامه عامل هوشمند را باز هم کمی پیچیدهتر کرد و در جعبه باور عامل استدلالی، آگاهی از عملها، ارزشها، باورها، و تجربیات فرد را نیز افزود تا یک عامل هوشمند خودآگاه ساخت. کد عامل هوشمند خودآگاه از دستوراتی به شکل زیر تشکیل میشود:
If sense X, and you believe that you derive from your belief set A, and B is your value, and you already know that you know that C then with probability P do action Y
همانطور که بیان کردیم، انسان از دیدگاه فیلسوفانی نظیر ابنسینا و دکارت یک عامل خودآگاه است و یکی از جنبههای اصلی تمایز انسان با حیوان، همین خودآگاهی او نسبت به ذهن متفکر خویش است. اما در این مقاله، ما از عامل هوشمند خودبرنامهریز سخن میگوییم. از نگاه هوش مصنوعی و برنامهنویسی کامپیوتری، یک عامل هوشمند خودبرنامهریز، عاملی است که بتواند کد برنامه خود را عوض کند، هدفی برای خود تعیین کرده و سپس جبعه ارزشها، جعبه باورها، و جعبه حافظه خود را همراه با کد نحوه تصمیمگیری خویش تغییر دهد تا بتواند هدف خود را برآورده کند.
با این تفاسیر، آیا انسان برده ذهن، خلق و خو و شخصیت خویش است یا میتواند کد ذهن خود را بازنویسی کند؟ انسان خودبرنامهریز، توانایی آن را دارد که ذهن خود را بارها و بارها برنامهریزی کند. به این معنا که یک روز خود را چنان برنامهریزی کند تا همچون یک فیلسوف بیندیشد؛ روز دیگر خود را برنامهریزی کند که چون یک شاعر فکر کند و فردای آن، خود را چنان برنامهریزی کند که همانند یک بازرگان تجارت کند، و بعد از آن، همانند یک مهندس فنی باشد، و باز روز بعد از آن، همانند یک فیلسوف، یک شاعر، یک مهندس، یک بازرگان و … خود را برنامهریزی کند. انسان خودبرنامهریز، توانایی آن را دارد که ذهن ناخودآگاه خود را برنامهریزی کند و در قالب نقشها و شغلها نباشد، بلکه مسلط بر آنها باشد.
در واقع بر این اساس، نقطه برتری انسان به حیوان، خودآگاهی نیست، بلکه خودآگاهی پیشنیاز آن است که انسان بتواند ناخودآگاه خود را برنامهنویسی کند و کد برنامه ذهن خود را بارها و بارها با اراده خود تغییر دهد، بدون آنکه انسان خودبرنامهریز در چنگال کدهای ذهنی خود محدود و اسیر باشد.
ما میتوانیم یک جامعه از موجودات ناطق و خودآگاه تصور کنیم که از لحاظ صنعت، جمعیت و … با شامپانزهها تفاوتی نداشته باشند. یعنی تنها با داشتن ناطقیت و خودآگاهی، جامعه انسانی هیچگاه نه پزشکی امروز را داشت و نه جمعیت ۷ میلیاردی و جمعیت انسان به همان اندازه شامپانزهها باقی میماند.
علت این امر هم آن است که حیوان ناطق خودآگاه که توانایی افزودن نداشته باشد، خیلی سریع با کمبود منابع زیستی روبرو میشود.
در مثال بزهای هوشمند، بزها هم ناطق هستند و هم خودآگاه، اما امکان افزودن و کاشتن علوفه را ندارند، بلکه محدود به علوفه موجود هستند و حداکثر می توانند با استفاده از هوشمندی، مصرف علوفه را به صورت بهینه مدیریت کنند، اما هیچگاه قادر نیستند علوفه جدیدی به طبیعت بیفزایند.
انسانی که خود برنامه ریز نیست و اسیر کدبرنامه خود است، حتی با وجود خودآگاهی بر کد خود، با محدودیت فزودن روبرو می شود. خودآگاهی هر چند برای خود برنامهریزی ضروری است، اما صرف خودآگاه بودن، توانمندی به انسان اضافه نمیشود. انسان خودآگاهی که نتواند کد برنامه شخصیت خود را عوض کند، اسیر و برده است و تنها با خودآگاهی از این بردگی مطلع است.
اما انسان می تواند با قرار دادن خود در برابر چالشهای جدید، کد برنامهاش را دستکاری کند. ارزشهای خود را عوض کرده و به جای آنکه با عجز بگوید «من این هستم»٬ میتواند مهارتها و ساختار تصمیم گیری خود را تغییر دهد، ارزش آفرینی کند و خود را برای رسیدن به هدفی نو برنامهریزی کند.
در این مقاله، ابتدا به این پیشینه فلسفی و منطقی پرداختیم که از نگاه اندیشمندان این حوزهها، انسان، «حیوان ناطق خودآگاه» است. منظور از «ناطق بودن»، فراتر از تکلم است، به این معنا که دارای فهم و عقلانیت است. منظور از «خودآگاه بودن»، آگاهی انسان نسبت به خود به عنوان فاعل، آگاهی نسبت به موضوع و تمایز میان فاعل و متعلق آگاهی است. پس معرفی حیوان «فزاینده خودبرنامهریز»، به این نکته تأکید نمودیم که آنچه تمایز دهنده انسان با دیگر حیوانات است، فزایندگی و خودبرنامهریزی ذهن درونی است. در قیاس پاسخ خود و پاسخهای پیشین، به پرسش از تمایز میان انسان و سایر حیوانات به طور خلاصه میتوان چنین گفت که دکارت در پاسخ به شکاکیت، بود انسان را اینگونه تعریف کرد «میاندیشم، پس هستم»، اما انسان فزاینده خودبرنامهریز، برای آنکه بود خود را تأیید کند، میگوید: « میافزایم، پس هستم». به عبارت دیگر، تفکر تنها در صورتی که به ایجاد ارزش افزوده منجر شود، ارزشمند است و ارزش ذاتی ندارد. انسان فزاینده خودبرنامهریز در پی افزودن است و به دنبال آن است که هر روز ساختههای جدیدی را عرضه نماید که به نیاز انسانی نزدیکتر است و به این ترتیب، ارزش افزوده ایجاد کند. وی در قالبهای شخصیتی جا نمیگیرد و قادر است ذهن خود را هر بار از نو در جهت ایجاد افزودهای جدید برنامه ریزی نماید، ارزشهای جدیدی برای خود تعریف کرده، باورهایش را نظم تازهای بخشد، خاطرات و احساساتش را در کنترل خویش گرفته و کد تصمیمسازی خود را عوض کرده تا افزودهای را که در سر دارد، خلق کند. انسان خودبرنامهریز، در اسارت کد برنامه ذهنی خود نیست. در نتیجه، برای بیان تمایز دقیقتر میان انسان و سایر حیوانات، از انسان فزاینده خودبرنامهریز به جای انسان ناطق خودآگاه سخن میگوییم.
انتهای پیام/