| امروز چهارشنبه, ۵ اردیبهشت , ۱۴۰۳ |
سرخط خبرها:

درس‌گفتار فلسفه تمدن نوین اسلامی از رضا غلامی/بخش چهارم؛


ادوار تاریخی تمدن اسلامی و نسبت تمدن تاریخی و تمدن نوین

بررسی ادوار تاریخی تمدن اسلامی گویای این واقعیت است که افول و غروب تمدنی در جامعه اسلامی به‌منزله مرگ تمدنی نیست.

به گزارش خبرنگار پایگاه خبری ـ تحلیلی طلیعه، چهارمین جلسه از درس گفتار فلسفه تمدن نوین اسلامی با ارائه حجت الاسلام رضا غلامی با موضوع ادوار تاریخی تمدن اسلامی و نسبت تمدن تاریخی و تمدن نوین در ادامه از نظر می گذرد:

خلاصه جلسه قبل

در جلسه گذشته، ابتدا ویژگی‌های چهارده‌گانه تمدن نوین اسلامی را برشمردیم و سپس مهم‌ترین مؤلفه‌های این تمدن را از بطن بعضی ویژگی‌ها استخراج کردیم. در ادامه، وارد بحث مهم بسترها و لوازم شکل‌گیری تمدن نوین اسلامی شدیم و فکر دینی، علم، خلاقیّت و نوآوری، انسانِ در طراز تمدن، همگرایی، رهبری دینی، آزادی و ثروت را به‌عنوان اصلی‌ترین بسترها و لوازم تولّد تمدن نوین اسلامی بررسی کردیم. در گام بعد، موضوع چشم‌انداز این تمدن را به میان کشیدیم و ضمن اشاره به تفاوت‌های چشم‌انداز تمدن نوین اسلامی با تمدن‌های سکولار، شش چشم‌انداز عمده را برای تمدن نوین اسلامی بیان کردیم.

همچنین، وارد دیدگاه تمدن نوین درباره سلطه و سرزمین‌گشایی شدیم و عرض کردیم که این تمدن، هرگونه سلطه‌گری، حتی سلطه‌گری نرم را، به دور از عقلانیت حاکم بر خود می‌داند و روش آن برای تسرّی‌بخشی و جهانی‌شدن با روش تمدن‌های سکولار متفاوت است. در مرحله بعد، نسبت تمدن نوین اسلامی با نظم سیاسی ملت‌ـ‌دولت را شرح دادیم و در انتها نیز وارد توضیح مختصر تفاوت اصولی تمدن نوین اسلامی و تمدن مهدوی (عج) شدیم.

بحث اصلی این جلسه، بررسی کلی ادوار تاریخی تمدن اسلامی و نسبت تمدن تاریخی با تمدن نوین اسلامی است. البته ردّ پای این بحث در جلسات قبل هم بود اما در این جلسه بنا دارم تا ضمن ورود تفصیلی‌ به این بحث، در پایان چند نتیجه مهم از آن بگیرم.

دوره نطفه‌گذاری و ایجاد زیربنای تمدن اسلامی

مهم‌ترین دوره تمدن اسلامی به صدر اسلام به‌ویژه دوران حیات ممتاز و پربرکت پیامبر اعظم (ص) بر‌می‌گردد. من از این دوره، به دوره نطفه‌گذاری و ایجاد زیربنای تمدن اسلامی تعبیر می‌کنم و به‌طور مختصر چند نکته کلیدی را درباره این دوره مهم و حساس خدمتتان عرض می‌کنم.

۱٫ مقدمه‌چینی برای شکل‌گیری یک تمدن عظیم

نباید از بیان این مطلب ابایی داشت که مهم‌ترین هدف میانی (‌و نه نهایی‌) پیامبر اسلام (ص) در عصر بعثت، مقدمه‌چینی برای شکل‌گیری یک تمدن عظیم و منحصربه‌فرد بود. در‌حقیقت، پیامبر اکرم (ص) تحقق هدف عالی و نهایی بعثت را در ساحت عمل، از مسیر تولّد یک تمدن جدید و الهی دنبال کردند و علائم و نشانه‌های رویکرد تمدنی در مجموعه تعالیم و سیره حضرت (ص) کاملاً مشهود است.

۲٫ ظهور اسلام و نجات بشر از سقوط حتمی

بعثت پیامبر اکرم (ص) مصادف با سال ۶۱۰ میلادی، یعنی اواسط قرون وسطی و اوج گمراهی و سیاهی در غرب است. البته در آن مقطع، امپراتوری روم، لااقل در کنار امپراتوری ایران باستان، یکی از امپراتوری‌های بزرگ و اثرگذار محسوب می‌شد اما وجود این امپراتوری، با همه جلال و شکوه ظاهری‌اش، نفی‌کننده شرایط سیاه غرب و بن‌بست‌هایی نیست که غربِ مسیحی در آن مقطع با آن روبه‌رو بود. همین تاریکی و بن‌بست، به‌نوعی دیگر درباره تمدن ایران هم صادق است.

 یعنی بعثت پیامبر (ص) مصادف است با حاکمیت خسرو پرویز ساسانی در ایران و ظهور انواع بی‌عدالتی‌ها و نارضایتی‌های اجتماعی که بعداً همین شرایط، زمینه ورود سهل و سریع اسلام به ایران، گرایش خودجوش و گسترده ایرانیان به اسلام و سرنگونی کم‌هزینه امپراتوری ساسانی به‌دست مسلمانان را فراهم کرد. بر همین اساس، حرف بنده این است که توصیف دوران پیش از بعثت به‌عنوان دوران جهالت، صرفاً اختصاصی به شبه جزیره حجاز ندارد بلکه باید گفت، نشانه‌های این جهالت در قالب‌های گوناگون در اقصی‌نقاط جهانِ آن روز قابل مشاهده است؛ در‌واقع، مسیحیت به‌عنوان آخرین دینِ پیش از اسلام، به‌دلیل تحریف‌های گسترده و تبدیل آن به فرق متکثر و بعضاً معارض و همچنین، به‌دلیل عملکرد دستگاه فاسد کلیسایی در اوج ضعف و ناکارآمدی قرار دارد و این موضوع در کنار مظالم وسیع سایر قدرتمندان و وجود روحیه ظلم‌پذیری در میان مردم، عملاً شرایط سقوط آزاد را برای انسان پدید آورد. در ایران نیز زردشت هرچند در طول و عرض مسیحیت نیست، بر فرض آنکه منشأ الهی داشته باشد، تقریباً شرایط مشابه مسیحیت را به‌وجود آورد و نه‌تنها کمکی به تکامل انسان و جامعه انسانی نکرد، اوضاع را به‌شدت غیر‌انسانی و شکننده کرد؛ بنابراین، توجه فرمایید، هرچند تمدن‌های ایرانی و رومی در دوران حیات پیامبر اسلام (ص) از حیث کالبدی به ظاهر قوی هستند، این تمدن‌ها روح خود را از‌دست داده و در عمل، به مرده متحرک تبدیل شده‌اند.

با این وصف نباید تردید کرد که اگر بعثت اتفاق نمی‌افتاد و دین مبین اسلام ظهور نمی‌کرد، فطرت الهی براثر رشد فساد مدفون می‌شد و انسانیت انسان در معرض نابودی قرار می‌گرفت. قرآن مجید در سوره توبه آیه ۱۰۹، تعبیر زیبایی از این شرایط دارد و می‌فرماید‌: «أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلی‏ شَفا جُرُفٍ هارٍ فَانْهارَ بِهِ فی‏ نارِ جَهَنَّمَ». یعنی قرآن بشر را در لبه پرتگاه سستی توصیف می‌کند که هر لحظه امکان سقوط او در این پرتگاه وجود دارد و این پرتگاه چیزی جز آتش جهنم نیست.  

۳٫ قرآن، سرمایه اصلی تمدن اسلامی

همان‌طور که اشاره کردم، کار عظیم پیامبر اکرم (ص) پایه‌گذاری یک نظم اسلامی بسیار پیشرفته بود که نه فقط در طول تاریخ سابقه نداشت، خارج از قلمرو نبوّت هم قابل تکرار نبود و علت منحصربه‌فردی این نظم نیز در این بود که پیامبر اسلام (ص) با پیوند دو ساحت مادی و معنویِ حیات بشر، و بنا‌کردن جامعه بر‌اساس این پیوند، مسیری را برای سعادت بشر به‌وجود آورد که هیچ‌یک از تمدن‌های بشری قبل و بعد از آن، قادر به باز‌کردن این مسیر نبوده و نیستند.

حال این سؤال مطرح است که سرمایه پیامبر اکرم (ص) برای شکل‌دهی چنین حرکت منحصربه‌فردی چه بوده است؟ پاسخ وحی است. درحقیقت، سرمایه پیامبر (ص) قرآن بود، هرچند وجود خود پیامبر (ص) نیز با قرآن عجین است، نقش اصلی را قرآن بر عهده دارد. توجه فرمایید، نقش قرآن تا جایی است که امام سجاد (ع) در روایتی می‌فرمایند: «اگر تمام مردم در مشرق و مغرب عالم بمیرند، و قرآن با من باشد، من هرگز دچار وحشت نخواهم شد». این فرمایش ناظر بر جامعیت قرآن و قدرت بی‌بدیل آن در هدایتگری و حرکت‌دادن انسان به سمت سعادت حقیقی است. 

۴٫ تولد قانون مدنی ممتاز و پیشرفته، محصول حیات پر برکت پیامبر اعظم (ص)

پیامبر اعظم (ص) در دوران ۲۳ ساله بعثت، به‌ویژه پس از هجرت از مکه به مدینه و تشکیل مدینه‌النبی که از‌نظر ما همان لایه اولیه تمدن اسلامی است، تک‌تک حلقه‌های این نظم اسلامی را بر‌اساس قرآن در دو عرصه نظر و عمل به هم متصل کردند و بخش مهمی از آنچه مسلمانان برای درک قرآن و پیاده‌سازی آن در عمل نیاز داشتند را ارائه کرده و از همه مهم‌تر، وارد نمونه‌سازی نیز شدند. به نظر من، مهم‌ترین اتفاق در دوران ۱۰ ساله پس از هجرت، تولد یک قانون مدنی بسیار پیشرفته است که حق و تکلیف در آن به هم می‌رسند و اتفاق بزرگی را رقم می‌رنند که با گذشت ۱۴۰۰ سال از آن دوره، همچنان این اتفاق خیره‌کننده است.

۵٫ امامت، تضمین‌کننده تحقق رسالت نبی اکرم (ص)

روشن بود که شأن نبوّتِ پیامبر گرامی اسلام (ص)، با رحلت ایشان پایان می‌پذیرد و پیامبر اکرم (ص)، خاتم‌الانبیا هستند. اما شأن امامت حضرت (ص)، نه فقط تمام نمی‌شود، که تازه برای عبور‌دادن جامعه و امت اسلامی از گلوگاه‌های حساس و رساندن آن به مقصد شروع می‌شود؛ ازاین‌رو، قرآن مجید در سوره مائده آیه ۳ می‌فرماید‌:‌ «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی‏ وَ رَضیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دیناً». یعنی امروز دین شما را برایتان کامل، و نعمت خود را بر شما تمام کردم و اسلام را برای شما به‌عنوان آیینی (‌استوار و پایدار‌) پذیرفتم.

حرف اصلی این آیه که شأن نزول آن واقعه غدیر خمِ سال ۱۰ هجری قمری و معرفی حضرت علی بن ابی طالب (ع)‌ به‌عنوان جانشین پیامبر (ص) و امام مسلمین بود، این است که اکمال دین خدا و تمام‌شدن این نعمت عظیم، یعنی اسلام، مشروط به وجود عنصر امامت است و بخش مهمی از این نظم اسلامی و اعتلای آن چه از جهت پایه‌گذاری، و چه از جهت مواجهه با شرایط نوپدید، ازسوی امام باید به‌وجود بیاید.

امام دو شأن دارد: یکی «ارائه طریق» و دیگری «ایصال به مطلوب». دقت فرمایید که امام فقط مقصد یا قله را به جامعه و امت اسلامی نشان نمی‌دهد، بلکه با ابزارهای مناسب، ازجمله تشکیل حکومت اسلامی، از جامعه و امت اسلامی برای رسیدن به قله دست‌گیری می‌کند؛ کاری که از عهده غیرمعصوم و یا خلیفه صرف بر‌نمی‌آید؛ ازاین‌رو، ازنظر ما واقعه ثقیفه، اولین و عمیق‌ترین پروژه جریان نفاق در جهت توقّف اسلام و سکولارسازی جامعه اسلامی بود که هرچند با مجاهدت ائمه اطهار (ع) به بخش مهمی از اهداف خود نرسید، در جای خود لطمه سنگینی به جامعه و امت اسلامی وارد کرد.

۶٫ مجاهدت ائمه (ع) برای خنثی‌سازی پروژه ثقیفه

همان‌طور که اشاره کردم، پس از ثقیفه، حرکت امامت با وجود سلب‌شدن شأن حکومت از آن استمرار یافت و حتی در فرصت‌هایی که حکومت به آن ملحق شد، توانست نقش منحصربه‌فردی را در جهت تکمیل نظم اسلامی در ساحت عمل ایفا کند که نمونه بارز آن دوران کوتاه اما بسیار پربرکت حکومت امام علی (ع) بود. در این دوران، حضرت(ع)، باوجود جنگ‌ها و فتنه‌های بزرگ و پیچیده‌ای که به ایشان تحمیل شد، نمونه‌های بارزی را از پیاده‌سازی نظم اسلامی ارائه دادند که به نظر من، همین نمونه‌ها برای کسانی که دارای فهم و درک تیز و عمیقی هستند در ساختن لایه‌های بعدی تمدن اسلامی کافی است.

می‌دانید که جریان نفاق به سرکردگی شجره ملعونه اموی، در دوران حکومت ممتاز امام علی (ع)، خودش را به‌شدت در معرض خطر دید؛ ازاین‌رو، تلاش‌های وسیعی را در جهت به انحراف‌ کشاندن اسلام و خالی‌کردن اسلام از محتوای اصیل آن سامان داد، به‌طوری‌که با روی کارآمدن یزید بن معاویه که علناً فسق می‌کرد و اشعار کفرآمیز می‌خواند، شرایط به‌گونه‌ای شد که امام حسین (ع) نجات اسلام را تنها در گرو قیام عظیم و تاریخی خود دانستند و سرانجام واقعه خونین عاشورای ۶۱ هجری قمری رقم خورد. نباید ازنظر دور داشت که قیام امام حسین (ع)، نه فقط پروژه انحراف و خلوص‌زدایی از اسلام را در آن مقطع به شکست کشاند، بقا و حیات حرکت اسلام ناب و اصیل را برای همیشه تضمین کرد. ممکن است بعد از امام حسین (ع)، اسلام بارها با خطرات درون‌زا و برون‌زا مواجه شده باشد، اما به برکت عاشورای حسینی (ع) و آن فداکاری بزرگ و غیرقابل وصف، اسلام ناب به‌صورت یک جریان به حیات خودش ادامه داده و کسی نتوانسته اصول و محکمات اسلامی که باید از آن به روح و گوهر تمدن اسلامی تعبیر کرد را استحاله کند.

بعد از امام حسین (ع) تا غیبت کبری، ما با چند نقطه عطف مهم روبه‌رو هستیم که هر‌یک از این نقاط در تشکیل لایه زیربنایی تمدن اسلامی نقش منحصربه‌فردی دارد: اول، حرکت هدایتی امام سجاد (ع) در قالب ادعیه گوناگون،  نظیر صحیفه سجادیه، به منظور خشکاندن روحیه دنیاپرستی و برقراری ارتباط میان آسمان و زمین و به پرواز درآمدن انسان در عالم ملکوت، که در جای خودش بسیار مهم است؛ درواقع، امام زین‌العابدین (ع)، با حرکت خودشان معارف عمیقی را وارد جامعه اسلامی کردند که برای رشد و کمال روحانی انسان نقش سکوی پرتاب را دارد.

۷٫ نهضت علمی باشکوه امام صادق (ع)، نقطه عطفی در دوران پی‌گذاری تمدن اسلامی

در گام بعد، نهضت علمی باشکوه امام باقر (ع) و امام صادق (ع) در شرایط غروب بنی‌امیه و ظهور بنی العباس، نقطه عطف دیگری است که تعالیم اسلامی را در دو عرصه ارائه طریق و ایصال به مطلوب گسترش داد و جامعه اسلامی را با جهش معرفتی، چه در عرصه حیات فردی و چه در عرصه حیات اجتماعی، مواجه کرد؛ درواقع، امام صادق (ع) با استفاده از فتح باب پدر بزرگوارشان و با بهره‌گیری از شرایط سیاسی و فکری عصرشان، یعنی گذار سیاسی از‌یک‌طرف و از‌بین‌رفتن اختناق و ظهور آزادی‌های فکری بی‌سابقه ازطرف دیگر و همچنین، ظهور نوعی جهان وطنیِ اسلامی، لااقل در قلمروی سرزمینی اسلام، موفق شدند پایه‌گذار یک نهضت علمیِ عظیم شوند که نظیر آن در تاریخ اسلام پیدا نمی‌شود.

البته نهضت علمی امام صادق (ع) در شرایطی شکوفا شد که به تعبیر استاد شهید مطهری، یک جنگ بزرگ عقیدتی در جریان بود؛ ازاین‌رو، نهضت امام صادق (ع)، هم در گستره فکری اسلامی، هم در گستره فکر یهودی و مسیحی، و هم در گستره فکر مادی و الحادی رقبای سرسختی داشت و باوجود این رقیب، این نهضت به اوج رسید و شاگردان بزرگی را پرورش داد که باید از هرکدام از آنان مانند جابربن حیان و هشام ابن حکم به‌مثابه یک عنصر کلیدی در تداوم راه ائمه (ع) برای پایه‌گذاری تمدن اسلامی نام برد.

نقطه عطف دیگر، مربوط به دوران امام رضا (ع)، عالم آل محمد (ص) است که در این دوره هم با ملاحظه مساعد‌شدن شرایط سیاسی و اجتماعی و علایق مأمون عباسی به تکریم علم و عالم، گسترش محافل علمی باشکوه و همچنین، رویارویی با جریانات فکری معارضِ اسلام، شاهد رونق دوباره در عرصه‌های علمی و معرفتی هستیم. البته دوران امام رضا (ع) برای کار علمی، در حدّ دوران امام صادق (ع) نیست اما مسلماً امام رضا (ع) در این دوره نیز با نهایت هوشمندی در این زمینه از هیچ کوششی برای تکمیل و تعمیق تعالیم اسلامی دریغ نکردند.

نقطه عطف دیگر که کمتر از آن صحبت به میان آمده، دوران ۳۳ ساله امامت حضرت امام هادی (ع) است که در این دوره نیز باوجود حصر و خفقان شدید، حضرت موفق شدند لایه‌های منحصربه‌فرد و بسیار ژرفی را از اندیشه اسلامی ظاهر کنند که نمونه بارز این لایه ژرف در زیارت جامعه کبیره بروز یافته است که می‌توان از آن به یک دوره کامل و بی‌نظیرِ امام‌شناسی تعبیر کرد.

همان‌طور که اشاره شد، ائمه هدی (ع) به دور از هرگونه گوشه‌نشینی و دست‌کشیدن از مجاهدت عملی، از هر فرصتی برای انجام رسالت خود در جهت هدایت امت و همچنین، دستگیری از آنها در عرصه عمل استفاده کردند و در قالب یک طرح، و نیز زنجیره‌ای از اقدامات کاملاً حساب‌شده، حرکت خود را در جهت بهره‌مندکردن انسان‌ها از نعمت امامت سامان دادند اما روشن است که اتفاقات تلخ دوران ائمه (ع) مانع از آن شد که برنامه عظیم امامت با همه ابعاد و زوایایش پیاده‌سازی شود و در چنین شرایطی دوران غیبت فرا رسید.

تمدن درخشان قرن ۴ و ۵ هجری، مرهون نهضت علمی امام صادق (ع)

با گذشت کمتر از ۱۵۰ سال از شروع عصر غیبت کبری، شاهد شکل‌گیری یک حرکت بسیار درخشان و امیدوارکننده در جامعه اسلامی هستیم که از آن به تمدن شکوهمند دو قرن ۴ و ۵ هجری قمری یاد می‌شود. البته جامعه اسلامی از سده دوم و سوم شاهد آغاز تحولات تمدنی در جامعه اسلامی است اما اوج این تمدن مربوط به دو قرن ۴ و ۵ هجری قمری است.

در خصوص این مقطع تمدنی باید چند نکته مهم را عرض کنم:

۱٫ این شکوه تمدنی، مرهون نهضت عظیم علمی امام باقر (ع) و امام صادق (ع) است؛ درواقع، اگر این نهضت علمی به‌وجود نیامده بود و صدها و بلکه هزاران عالم و دانشمند زبده در این نهضت پرورش نیافته بود، معلوم نبود شکل‌گیری چنین تمدنی قابل تصور باشد. حتی ـ در پرانتز عرض کنم که ـ خود بنی العباس هرچند شیعه نبودند و بعداً به سرسخت‌ترین دشمنان اهل بیت (ع) و شیعیان تبدیل شدند، در بدو امر با پرچم «الرضا من آل محمد (ص)» و با تابلوی انتقام و خون‌خواهی از بنی امیه به‌خاطر جنایاتی که علیه اهل بیت پیامبر (ص) و در رأس همه، امام حسین (ع) انجام داده بودند قیام کردند و حتی در بدو امر، انگیزه خود را از قیام، انتقال حکومت به ائمه (ع) بیان کردند؛ حتی پوشش سیاه آنان ـ بنا به روایتی ـ به‌مثابه علامتی برای اعلام مصیبت برای واقعه عاشورا تلقی می‌شد؛ بنابراین، نمی‌توان حرکت آنها را بی‌نیاز از نهضت معرفتی و علمی اهل بیت (ع) تفسیر کرد.

۲٫ درحقیقت، خود عباسیان باوجود جنایاتی که علیه ائمه (ع) در کارنامه آنان به ثبت رسیده است، درکل حاکمان هوشمندی بودند و با ایجاد میدان‌های بی‌سابقه برای علما و استفاده صحیح از ثروتی که از ناحیه فتوحات اسلامی و کسب انبوهی از غنایم انباشته شده بود، موفق شدند بین علوم و معارف اسلامی و میدان عمل ارتباط برقرار کنند و فرصت شکل‌گیری تمدن اسلامی را در آن دوره تقویت کنند.

۳٫ من معتقدم، بیش از آنکه تمدن شکوهمند قرن ۴ و ۵ هجری محصول عباسیان باشد، محصول علما و اعتلای علم و فرهنگ و هنرِ آن دوران است و عباسیان را باید حاکمان باهوشی قلمداد کرد که بهترین بهره را از ظرفیت علما و همچنین، فرهنگی‌شدن جامعه در جهت بسط تمدن اسلامی بردند. از خوارزمیِ جغرافی‌دان و مورّخ، زکریای رازیِ شیمی‌دان و طبیب و فارابیِ فیلسوف بگیرید تا ابوریحانِ حکیم، ریاضی‌دان، منجم و جغرافی‌دان، ابن هیثمِ ریاضی‌دان و فیزیک‌دان، و ابن سینای فیلسوف و طبیب؛ از خیّام و ابن باجه فیلسوف، ریاضی‌دان و منجم بگیرید تا ابن رشدِ فیلسوف و منجم و د‌ه‌ها عالم بزرگ دیگری که شبیه به آنها در ادوار تاریخی بعد به‌سختی ظهور کرده‌اند.

۴٫ علاوه‌بر عنصر علم، گسترش چشمگیر قلمرو سرزمینی اسلام و از این مهم‌تر، حس جهان وطنیِ اسلامی در بین مسلمانان، خصوصاً علمای عجم، ازجمله ایرانیان، نقش مهمی در درخشش تمدن اسلامی دو قرن ۴ و ۵ داشته است؛ به‌بیان دیگر، هرچند این تمدن بیشتر در مرکز خلافت عباسی بروز و ظهور دارد، به‌هیچ‌وجه یک تمدن عربی نیست بلکه یک تمدن اسلامی است که بیش از عرب‌ها، عجم‌ در آن صاحب نقش هستند.  

۵٫ موضوعی که نمی‌توان به‌سادگی از آن صرف‌نظر کرد، تأثیر و تأثر جهانی تمدن اسلامی قرن ۴ و ۵ هجری با اتکا به سعه صدر بی‌نظیر اسلام در زمینه تعامل و هم‌افزایی با دیگران و دریافت نقاط مثبت و استفاده از آنها در چهارچوب فرهنگ و اندیشه اسلامی است؛ درواقع، تمدن اسلامی در این دو قرن، همچنان‌که اثرات بزرگی در جهان، به‌ویژه در اروپا برجای گذاشت، با هوشمندی، فرصت تعامل با سایر جوامع و ملل اعم از مسلمان و غیرمسلمان را غنیمت شمرد و از آن به‌نفع بسط و تعمیق تمدن اسلامی استفاده کرد.

البته در این دوران، به‌جز قلمرو عباسیان، تمدن اسلامی در قلمرو فاطمیانِ اسماعیلی در شمال افریقا و بخشی از آسیای جنوب غربی و منطقه مدیترانه، نیز در اندلس با محوریت باقیمانده مروانیان بروز و ظهور داشته است. البته به نظر من، این بروز و ظهور نیز از مرکز اسلام و قلمرو عباسیان منشأ گرفته اما مختصات و جلوه‌های خاص خود را یافته است.

افول و غروب تمدن اسلامی برای چهار قرن متوالی

بعد از درخشش تمدن اسلامی در دو قرن ۴ و ۵ هجری شاهد یک افول طولانی در تمدن اسلامی هستیم که عوامل گوناگونی در آن دخالت داشت. از ظهور حاکمان بی‌لیاقت در کنار حاکمان هوشمند گرفته تا شکل‌گیری تبعیض‌های نژادی و قومی؛ از تشدید رقابت‌های سیاسی بر سر قدرت تا ظهور تدریجی تحجّر و دُگم‌اندیشی؛ از به حاشیه‌راندن نخبگان و زبدگان تا مسلط‌شدن قدرت‌طلبان نادان، از حمله مخرّب مغول به بخش مهمی از جهان اسلام تا تحولات جهانی و تغییر بعضی معادلات قدرت در جهان؛ همه و همه موجب شد تا تمدن باشکوه اسلامی برای لااقل چهار قرن متوالی دچار حاشیه و انزوا شود.

البته در این مقطع (انتهای عصر عباسی) با ظهور عثمانی‌ها هم روبه‌رو هستیم که در جای خود باید از آن به یک حرکت شبه‌تمدنی تعبیر کرد اما به دلایلی ازجمله در حاشیه‌بودن آنها از مرکزیّت سنتی دنیای اسلام، بروز نوعی قومیت‌گرایی و از همه مهم‌تر، غلبه سیاست بر فرهنگ در بعضی مقاطع و بی‌بهره‌بودن بخش‌هایی از فرهنگ رایج از تعالیم اهل بیت (ع)، عثمانی‌ها هیچ‌گاه نتوانستند شکوه تمدنی را به اسلام برگردانند.

عصر صفوی و جهش تمدنی در عالم اسلام 

بعد از یک دوره طولانی افول و غروب تمدنی، مجدداً در قرن ۹ و ۱۰ شاهد یک صعود تمدنی در عصر صفوی هستیم. البته مختصات عصر صفوی با عصر عباسی و تمدن دو قرن ۴ و ۵ به‌ویژه از جهت قلمرو جغرافیایی متفاوت است اما به اذعان بسیاری از تمدن‌شناسان، عهد صفوی، عهد حیات دوباره تمدن اسلامی، این‌بار با محوریت فرهنگ و اندیشه شیعی‌ـ‌ایرانی است.  

در عهد صفوی نیز حضور علمای بزرگ، نقش بی‌بدیلی را در اوج تمدنی بر عهده دارد؛ به نظر ما، بزرگانی مانند شیخ بهایی، میرداماد، علامه مجلسی و ملاصدرا، سهم بسزایی از شکوه تمدنی عصر صفوی را به خود اختصاص داده‌اند البته با این تفاوت که بسیاری از علمای عصر صفوی در مسیر ارتقای نظم اسلامی این دوره، به حکومت نزدیک‌ترند و حکومت در عرصه‌های سیاسی نیز از هدایت‌ها و حمایت‌های آنها بهره‌مند است. برای نمونه، نقل می‌شود که در جنگ‌های بزرگ صفوی و عثمانی، نه‌تنها علما همراهی معنوی دارند، بعضی از آنها برای تشویق سربازان، خود در خط مقدم جنگ حضور دارند.

البته منشأ حکومت صفوی تصوف است اما عدم کارایی تصوف در ایجاد نظم و قانون، موجب شد تا حکومت صفوی به سمت دعوت از علمای شیعه از لبنان و عراق وغیره، و گذار از تصوف به تشیّع تمایل جدی پیدا کند؛ هرچند این امر، در مناسبات درونی صفویه هزینه‌هایی نیز برای آنان داشت.

بدون تردید، در عهد صفویه، هویت‌بخشی به سرزمین جغرافیایی‌ـ‌سیاسی ایران، رسمیّت پیدا‌کردن مذهب تشیّع در ایران ـ با ظرفیت‌های منحصربه‌فردش برای گسترش علم و فرهنگ ـ و همچنین مراتبی از عدالت و ایجاد وحدت و انسجام درونی، عاملی اساسی در شکل‌گیری شکوه تمدنی محسوب می‌شود. البته در این میان، شاهد غروب اندیشه جهان وطنیِ اسلامی در عمل، و رقابت‌های منفی عثمانی‌ها هم هستیم که به نظر من، برای رشد صفویه مانع بزرگی تلقی می‌شود؛ از‌طرف دیگر، موقعیت غرب نیز در دوران صفویه قابل قیاس با موقعیت غرب در دو قرن ۴ و ۵ هجری نیست. در آن مقطع، غرب در عقب‌ماندگی به سر می‌برد و در خلال جنگ‌های صلیبی، عمدتاً با چهره بهره‌بردار ظاهر شد اما غرب در عصر صفوی رشد چشمگیری پیدا کرده بود و درآستانه یک تحول عظیم قرار داشت. با‌این‌وجود، غربِ آن زمان از جهات قدرت مادی با صفویه آن‌قدر فاصله ندارد؛ بنابراین، مواجهه صفویه با غرب، به دور از حس خود‌کم‌بینی، یک مواجهه فعال و مبتکرانه است.

ضمناً توجه فرمایید که برجستگی‌های صفویه از جهات تمدنی، بیشتر مربوط به دوران شاه اسماعیل اول و دوم و شاه عباس است ـ هرچند اینها نیز در کارنامه خود سیاهی‌ها را به ثبت رسانده‌اند ـ اما هر قدر صفویه از نیمه اول خود دور می‌شود، از اصالت‌ها و ظرفیت‌هایش کاسته می‌شود. تا‌جایی‌که عامل اصلی پایان‌یافتن حکومت صفوی را بیش از عوامل بیرونی، باید در ضعف‌های درونی آن جست‌وجو کرد.

با روی کار آمدن نادرشاه افشار در ایران، هرچند تجمیع ثروتِ هنگفت ناشی از کشورگشایی‌های او، فرصت ظهور جلوه‌های جدید تمدنی را فراهم کرده بود، به دلایلی ازجمله، غلبه رویکرد نظامی به سایر رویکردها، آرزوی تشکیل امپراتوری اسلامیِ فرامذهبی، انفعال در برابر مطالبات عثمانی‌ها و درنتیجه، تضعیف فرهنگ شیعی و طرد علما، نه‌تنها رشدی در حرکت تمدنی ایران اتفاق نیفتادکه ایران دچار توقف و سکون شد و بعدها نیز کریم خان زند باوجود تلاش برای به متن برگرداندن تشیع در ایران، توفیق چندانی در به حرکت واداشتن مجدد کشور با استفاده از ظرفیت تشیّع نداشت.

قاجاریه و مرگ اندیشه تمدن‌ساز

توجه فرمایید که روی کار آمدن قاجاریه در ایران، مصادف است با انقلاب صنعتی قرن ۱۸ و رشد جهشی و چشمگیر غرب در عرصه‌های مادی؛ این امر موجب شد تا فاصله غرب و ایران، عمق زیادی پیدا کرده و حسرت پیشرفت و ترقی را به‌ویژه به دل نخبگان عصر قجری بگذارد؛ به همین جهت، پرسش از عقب‌ماندگی یعنی چرایی عقب‌ماندگی، به مهم‌ترین پرسش دوره قاجاریه تبدیل شد و دو پاسخ عمده به این سؤال داده شد: پاسخ اول که عامل این عقب‌ماندگی را فرهنگ و سنن ایرانی و به‌ویژه دین معرفی می‌کرد، و پاسخ دوم که عامل این عقب‌ماندگی را فاصله‌گرفتن از ظرفیت‌های حقیقی اسلام و غرب‌گرایی کور و افراطی‌گرایانه توصیف می‌کرد. البته هرچند موضع معتقدان به منطق پیشرفت و تعالی اسلامی از جهات علمی به مراتب از غرب‌گرایان و دین‌ستیزان قوی‌تر بود، در عمل و البته با کمک سفارتخانه‌های روس و انگلیس در ایران، نه فقط تفکر غرب‌گرایی در ایران مسلط شد بلکه اندیشه تسلیم و وادادگی در برابر غرب، و تبدیل غرب به قبله پیشرفت را در ساختار سیاسی و حتی معرفتی ایران نهادینه کرد؛ ازاین‌رو، به نظر من، نه‌تنها با پایان صفویه دوره افول و غروب تمدن اسلامی مجدداً آغاز شد، که باید گفت در این مقطع، اندیشه قیام و تمدن‌سازی نیز به محاق رفت و این شرایط سخت و شکننده تا تشکیل نهضت امام خمینی (ره) و پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داشت.

انقلاب اسلامی، زنده‌کننده تفکر تمدنی در عالم اسلامی

با این وصف، کار حیاتی انقلاب اسلامی در این چهل سال، زنده‌کردن تفکر پیشرفت و تمدن‌سازی و همچنین، ایجاد خودباوری و اعتمادبه‌نفس در بخش مهمی از مردم به‌خصوص نخبگان برای قدم‌نهادن در مسیر سخت و پر پیچ و خم پیشرفت و تمدن اسلامی بوده است.

این نکته را در ارتباط با مقطع پایان صفویه باید عرض‌کنم که خارج از قلمرو شیعه، یعنی در امپراتوری عثمانی هم شرایط مشابه و بلکه بدتری به‌وجود آمد؛ بنابراین،اگر امپراتوری عثمانیِ هم‌عصر صفویه در ساحت تمدن‌سازی حرفی برای گفتن دارد ـ که نه در حد صفویه، ولی در حد خودش باشد ـ از یک مقطع، با مکش بالا در درون تمدن جدید غرب هضم می‌شود؛ بنابراین، مجدداً تأکید می‌کنم، اگر انقلاب اسلامی در این عصر با شعار بیداری اسلامی به پیروزی نرسیده بود، امیدی برای احیای اندیشه تمدنی خارج از قلمرو شیعه نیز وجود نداشت و معلوم نبود مسلمانان حیات تمدنی خود را کی و در کجای تاریخ باید جست‌و‌جو کنند که بحث در این زمینه فراوان است.

نتیجه‌گیری

در پایان این جلسه چند نتیجه مهم به‌دست می‌آید:

اولاً، در جامعه اسلامی برخلاف سایر تمدن‌های بشری، تمدن کاملاً با دین پیوند خورده است و در ادوار تاریخیِ تمدن اسلامی، حقیقتاً میراث بی‌بدیل فکر و فرهنگ اسلامی و علمای مسلمان همواره نقش تعیین‌کننده و منحصربه‌فردی را بر عهده داشته‌اند. در اینجا حرف اصلی من این است که هیچ عنصری در خلق قوه محرکه تمدنی، به پای اسلام نمی‌رسد و هرجا توفیقی در این زمینه حاصل شده، اسلام حضور پررنگی داشته است؛ حتی در آینده، معلوم نیست با غیبت اسلام، امکان شکل‌گیری یک تمدن عظیم، اثرگذار و فراگیر در دنیای اسلام وجود داشته باشد و هر تمدنی نیز که با نگاه سکولار متولد شود، بسیاری از ظرفیت‌های تمدن اسلامی را نخواهد داشت.   

ثانیاً، هرچند جریان سکولارسازی سنتی در جامعه اسلامی و تلاش‌های گسترده برای به حاشیه‌کشاندن عنصر «امامت» بعد از رحلت پیامبر گرامی اسلام (ص) تا قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در این عصر، مسئله‌ای جدی محسوب می‌شود و همیشه تمدن اسلامی را در مسیر دستیابی به قله متوقف کرده است، آثار و برکات بی‌شمار امامت در حرکت تمدنی مسلمانان از صدر اسلام تا الان کاملاً مشهود است.

ثالثاً، غیبت امامت در ظاهر حرکت تمدنی، چه در قرن ۴ و ۵ هجری و چه در حرکت‌های بعدی، موجب نمی‌شود که هر حرکت تمدنی در جامعه اسلامی، معارض با جریان حق تلقی شود؛ درواقع، ارزیابی یک تمدن از جهت انطباق یا عدم مغایرت با خطوط کلی اسلام، نیازمند شاخص است و رویکرد صفر و صدی در این زمینه، وجاهت علمی ندارد؛ ازطرف دیگر، واقعه ثقیفه و غصب حق مسلّم امام علی (ع) و به‌تبع ایشان، سایر ائمه هدی (ع)، موجب نشد که حرکت امامت چه در عصر ظهور و چه در عصر غیبت (با محوریت فقها) از حرکت بازبایستد و یا جامعه اسلامی ـ حتی با حضور خلفا و امرای جور ـ به حال خود رها شود. نمونه‌های بارزی در زمینه همراهی ائمه (ع) در فعالیت‌های اجتماعی و حتی مشورت‌دهی به خلفا در تاریخ وجود دارد که این واقعیت را کاملاً تأیید می‌کند.

رابعاً، بررسی ادوار تاریخی تمدن اسلامی گویای این واقعیت است که افول و غروب تمدنی در جامعه اسلامی به‌منزله مرگ تمدنی نیست. درحقیقت، برخلاف نظریه حرکت دوری ابن خلدون که برای هر تمدن تولد و مرگ قائل می‌شود، همان‌طور که در جلسات قبل نیز اشاره کردم، ما معتقدیم، تمدن اسلامی باوجود حرکت سینوسی خود، به‌طور میانگین جامعه اسلامی را به سمت تکامل سوق داده است و درنهایت، همین تکامل مقدمات شکل‌گیری تمدن مهدوی (عج) را مهیا خواهد کرد.

خامساً، هرچند ما نظریه تکاملی در تمدن را تأیید کردیم و معتقدیم خط تمدنی حتی در دوران افول تمدن اسلامی نیز به حیات ضعیف خود ادامه می‌دهد، تمدن نوین اسلامی به مفهوم احیای تمدن سابق نیست. درحقیقت، خط تمدن همواره درحال رشد و نمو است و هرچند از میراث نقاط عطف تمدنی بهره می‌برد، اما تمدن نوین اسلامی یک نوسازی است و نه احیا.

بخش قبلی این سلسله یادداشتها را اینجا بخوانید!

انتهای پیام/

 

کد خبر : 64957
تاريخ ثبت خبر : 7 فروردین 1397
ساعت بارگزاری خبر : 10:17
برچسب‌ها:, ,

دیدگاه شما

( الزامي ) (الزامي)