به گزارش طلیعه؛ آیتالله شهید، علامه مرتضی مطهری (رحمهالله علیه) در مقام یک اسلامشناس ژرفاندیش و متفکری که اندیشهاش ناظر به اساسیترین پرسشهای حوزههای مختلف علوم انسانی بوده، اگرچه اثر مستقلی درباره «فرهنگ» از خود به جا نگذاشته است، اما در متن و حواشی برخی از آثار ایشان، میتوان به مطالب و مباحثی که از جنس مقوله فرهنگ و یا مرتبط با آن هستند، دست یافت. نگارنده این اثر، گزارهها و تأمّلاتی از این دست را، به طور کلّی، «نظریه فرهنگی» علامه مطهری به شمار آورده است. در این راستا، پژوهش حاضر معطوف به عرضه روایتی «ساختارمند» و «مبسوط» از نظریه فرهنگی علامه مطهری است. عمل «ساختاربندی» یعنی از جهت صورت و قالب، اجزاء و مقولات مختلف نظریه ایشان که «پراکنده» و «نظامنایافته» هستند، در درون یک ساختار دقیق و منطقی قرار گیرند؛ و عمل «بسطدهی» یعنی از جهت محتوا و مضمون، پارههایی از نظریه آیتالله شهید که «ناقص»، «موجز» یا «مبهم» بیان شدهاند، با تکیه بر سایر گفتهها و نوشتههای ایشان، گسترش و تفصیل یابند. باید اضافه نمود که این پژوهش، فراتر و دشوارتر از آن سنت معرفتیای است که در گذشته، حاشیه(تعلیقه)نویسی یا شرحنویسی خوانده میشد؛ چراکه در اینجا، نظریۀ فرهنگی علامۀ شهید در یک اثر واحد، موجود و مجتمع نبوده است. از این رو، تلاش وافری در راستای گردآوری اجزاء و پارههای این نظریه، و سپس ابداع چارچوب و شیوۀ بیانی منطقی و قاعدهمندی برای عرضۀ این مضمون و محتوا صورت گرفته است. همچنین باید اشاره نمود که این پژوهش، در چارچوب رویکرد رجوع به میراث معرفتی سلف صالح، به منظور بازخوانی و بازآرایی آن، معنا و موضوعیّت یافته است.
ساختار و چیدمان پژوهش
این پژوهش در شش فصل، سامان یافته است که عبارتند از فصل اول: مبانی نظریه فرهنگی علامه مطهری؛ فصل دوم: فرهنگ اسلامی؛ ماهیت، پویایی، فضیلت و کارکردها؛ فصل سوم: حکومت اسلامی و مداخله در عرصه فرهنگ؛ فصل چهارم: تعاملات فرهنگ اسلامی و جامعه ایرانی؛ فصل پنجم: تعلیل فرهنگی انحطاط تمدّنی مسلمین؛ و فصل ششم: غرب و فرهنگ غربی.
ملاک انتخاب این فصلها، از یک سو، اهمّیت و ضرورت کنونی موضوعات آنها و از سوی دیگر، موجود بودن ایدهها و اندیشههایی از علامه مطهری درباره هر یک از آنها بوده است. البته تمام مطالب و مقولات فرهنگی مندرج در آثار علامه مطهری، در ذیل این عناوین نمیگنجد و محدود به آنها نیست، بلکه چنانچه پژوهشی به دنبال رصد جامع نظریه فرهنگی ایشان باشد، بدون شک، میباید مجالی چندین برابر حجم پژوهش حاضر را طلب کند. همچنین ملاک تقدّم و تأخّر فصلها، ترتّب منطقی محتوا و مضمون آنها بر یکدیگر است؛ یعنی تلاش شده تا فصول از نظر منطقی، ارتباط و همنشینی موجهی با یکدیگر داشته باشند. به این ترتیب، از آنجا که «مبانی نظریه» نسبت به همه حوزههای دیگر، تقدّم منطقی دارد؛ فصل اول به آن و فصلهای بعدی به سایر حوزهها اختصاص یافته است.
گسترۀ دستاوردهای مترتّب بر پژوهش
گسترۀ دستاوردهای مترتّب بر پژوهش چنین است: فراهم شدن زمینه برای تولید نظریه دینیِ بنیادی در عرصه علوم اجتماعی به واسطه مفهومپردازی دینی؛ فراهم شدن زمینه برای تولید پژوهشهای دینیِ کاربردی در عرصه علوم اجتماعی به واسطه مفهومپردازی دینی؛ آشکار شدن کاستیها و ابعاد ضدّدینی پارهای از مفاهیم و گزارههای زیربنایی علوم اجتماعی سکولار؛ تولید شدن ادبیات معرفتی و علمی برآمده از ایدئولوژی اسلامی در عرصه علوم اجتماعی که از قابلیت تبدیل شدن به متن درسی در دانشگاهها برخوردار است.
نوآوریها و ابتکارات
نوآوریها و ابتکارات عبارتند از: بدیع و بیپیشینه بودن موضوع؛ نقادی و ابطال مبانی و پایههای فلسفی علوم اجتماعی سکولار؛ کشف و ارائه منطق علامه مطهری در قلمرو فلسفه علوم اجتماعی؛ تکیه بر تکثرگرایی روششناختی و خروج از چارچوب روششناختی علوم اجتماعی سکولار (به واسطه عبور از دو انگاره تفسیرگرایی و تجربهگرایی و همچنین بهرهگیری از نقل دینی)؛ تکیه بر رهیافت تلفیقی در مقام تحلیل اجتماعی (به واسطه عبور از دو انگاره ساختارگرایی و عاملیتگرایی)؛ مفهومسازی و اصطلاحپردازی علمی برای رویکردهای نظری و اندیشههای علامه مطهری؛ صورتبندی گزارهها و نظریههای علامه مطهری در قالب استدلالهای برهانی.
مزیّتها و فضیلتها
مزیّتها و فضیلتها نیز به شرح زیر هستند: ابتناء بر ادبیات و اصطلاحات رایج در موضوع پژوهش که تصادّم و اصطکاکی با ایدئولوژی اسلامی ندارند؛ طراحی یک ساختار و چیدمان منطقی(مبتنی بر تقدّم و تأخّر مباحث و موضوعات نسبت به یکدیگر) برای ارائۀ نظریه علامه مطهری؛ برخورداری از جامعیّت نسبی به دلیل گردآوری حجم زیادی از اطلاعات موجود در موضوع پژوهش؛ فشردگی، گزیدهنویسی و پرهیز از تفصیل بیجا؛ استناد به منابع اصلی و دستِ اول(که در این پژوهش، آثار علامه مطهری است)، و نه تفاسیر و تحلیلها و منابع دست دوّم در موضوع پژوهش؛ وجود رویکرد و رویّۀ انتقادی در اغلب فصلها نسبت به انگارهها و نظریههای رقیب یا معارض؛ پاسخگویی منطقی به پارهای از معضلات و مناقشات نظری معاصر و امروزی در قلمرو نظریه فرهنگی؛ بسنده نکردن به مطالب بالفعلِ ارائه شده از جانب علامه مطهری و تلاش در امتداد عرضۀ استنتاجات تحلیلی و استنباطات منطقی از نظریۀ ایشان.
نتایج و یافتههای پژوهش
مهمترین نتایج و یافتههای فصل اول چنین است:
۱- نظریه فرهنگی، به ناگزیر بر یک سلسله اصول و پایهها مبتنی است که نگارنده در این¬جا، اصول و پایهها و پهنه نظری یاد شده را «مبانی نظری» خوانده است.
۲- مبانی نظری یا اصول موضوعه «نظریه فرهنگی» دو دستهاند: یکم. «هستیشناسی فرهنگی» درباره هستیهایی که در جهان فرهنگی وجود دارند و برخی احوال و احکام فلسفی آنها بحث میکند، از قبیل کنشگر، جامعه، فرهنگ و علیّت میان پدیدههای فرهنگی. دوم. «معرفتشناسی فرهنگی» درباره مسائل مرتبط با شناخت ما از جهان فرهنگی بحث میکند، همچون واقعنمایی شناخت فرهنگی، روشهای شناخت فرهنگی و تعمیم شناخت فرهنگی.
۳- مطالعه جامعهشناختی «کنشهای فرهنگی» صادر شده از سوی انسان به مثابه کنشگر فرهنگی، متوقف بر مطالعه خود «انسان» است؛ به این صورت که، آنگاه که جامعهشناس نسبت به احوال و اوضاع درونی کنشگر فرهنگی، معرفتی در اختیار داشته باشد میتواند دست به توصیف یا تبیین کنش فرهنگی وی بزند، زیرا کنش فرهنگی برخاسته از همین احوال و اوضاع درونی کنشگر فرهنگی است.
۴- دو مقوله، مقوّم مفهوم «جامعه» هستند؛ یعنی مجموعهای از انسانها که از دو خصوصیت برخوردار باشند، یک جامعه را تشکیل میدهند: یکی وجود نیازمندیهای متقابل که افراد جامعه را به یکدیگر پیوند میدهد(اشاره به نظریه «استخدام» علامه طباطبایی) و دیگری وجود هویت فکری و فرهنگی مشترک(اشاره به نظریه «وجدان جمعی» امیل دورکیم).
۵- برخی خصوصیات فرهنگ عبارتند از: یکم. غیرمادّی بودن اجزاء فرهنگ؛ دوم. تطابق اجزاء فرهنگ با غرایز انسان؛ سوم. انسجام درونی اجزاء فرهنگ با یکدیگر؛ چهارم. خاص بودن فرهنگ؛ پنجم. روحوارگی فرهنگ نسبت به جامعه؛ ششم. اثرگذاری بر کنشگری عاملیّتها؛ و هفتم. فرهنگ وصف شیء به حال موصوفها، یعنی انسانها، است.
۶- در جهان فرهنگی، علاوه بر علل مادّی و محسوس، علل غیرمادّی و معنوی نیز حضور و فاعلیّت دارند. سنتهای الهی در عرصه اجتماع، از این قبیل هستند.
۷- در جهان فرهنگی، علاوه بر عنصر «وفاق» ، عنصر «کشمکش» نیز حضور دارد و این خود ناشی از وجود تضادّ میان گروههای انسانهاست؛ به این معنی که میان انسان کمالیافته و آزادی معنوی به دست آورده از یک سو، و انسان منحط و حیوانصفت از سوی دیگر، نزاع و کشمکش شکل میگیرد.
۸- علامه مطهری به منظور مطالعه جهان فرهنگی از چند روش بهره برده است: اول. روش معطوف به تجربه ؛ دوم. روش معطوف به نقل اسلامی.
۹- گزارههای فرهنگی از نظر درجه قطعیّتشان، بر مبنای منابع تحصیل آنها، به سه دسته تقسیم میشوند: یکم. در «گزارههای نقلی» چنانچه از نظر سند و دلالت، نقص و ابهامی در میان نباشد، میتوان حکم به قطعیّت گزاره نمود؛ دوم. در «گزارههای عقلی» چنانچه استدلال از نظم صورت و مادّه، معیوب نباشد، میتوان گزاره را متّصف به قطعیّت کرد. افزون بر این، گزارههای بدیهی قطعیاند و تردیدی در صحت آنها نیست؛ و سوم. «گزارههای تجربی» اساساً ارزش قطعی و یقینی ندارند.
۱۰- نظریه علامه مطهری، سه نوع گزاره را از نظر دامنه تعمیم در خود گنجانده است: یکم. «گزارههای شخصیّه» که تنها به یک واقعیت فرهنگی تعلّق دارند و منحصر به فرد هستند؛ دوم. «گزارههای جزئیه» که تنها به دسته و مواردی از واقعیتهای فرهنگی اختصاص دارند و قابل انطباق بر آنها هستند؛ و سوم. «گزارههای کلیّه» که عام و فراگیر هستند و دامنه تعمیمپذیری آنها، همه افراد و مصادیق نوع را دربرمیگیرد.
مهمترین نتایج و یافتههای فصل دوم چنین است:
۱- اسلام آنچنان گسترده و پُر مایه است که فرهنگی را با نام «فرهنگ اسلامی» پدید آورده است.
۲- فرهنگ اسلامی دارای ماهیت مستقل و ویژهای است؛ به گونهای که نمیتوان آن را استمرار یک فرهنگ دیگر یا التقاطی از اجزاء و عناصر فرهنگ¬های دیگر قلمداد کرد. در واقع، فرهنگ اسلامی، روح خاص و شخصیت متمایزی دارد که نشانگر اصالت آن است.
۳-۲ گزارههای مقوّم ماهیت فرهنگ اسلامی، شامل سه بخش است: یکم. «گزارههای معرفتشناختی» که منابع و ابزارهای شناخت را مطالعه و معرفی میکنند؛ دوم. «گزارههای هستیشناختی» دلالت بر نوعی جهانبینی دربارۀ هستی، جامعه و انسان دارند؛ سوم. «گزارههای هنجارشناختی» به بخش عملی یک مکتب و فرهنگ مربوط میشود و «باید»ها و «نباید»ها و «شاید»ها و «نشاید»های آن را در سطح خرد یا جامعه دربرمیگیرند.
۴- تغییر نیازمندیهای انسان و نو شدن و کهنه شدن آنها مربوط به نیازمندیهای ثانوی است، نه همۀ انواع نیازمندیها. اما از سوی دیگر، پیشرفتهای تکنولوژیک و تحولات اجتماعی ایجاب نمیکند که هنجارهای حقوقی و جزایی و مدنی مربوط به دادوستدها و وکالتها و غصب و ضمانها و ارث و ازدواج و امثال اینها – اگر مبتنی بر عدالت و حقوق فطری واقعی باشد – تغییر کند، چه رسد به هنجارهای مربوط به رابطۀ انسان با خدا یا رابطۀ انسان با طبیعت.
۵- نباید همگامی و همخوانی «فرهنگ اسلامی» را با «مقتضیات زمان» یک «ضرورت» و «اصل مسلّم» انگاشت و سپس از امکان تحقق آن پرسش کرد. اقتضائات جهان فرهنگی امروز، اقتضائاتی دو سویه است که یک سوی آن محصول پیشرفت و تعالی است و سوی دیگر آن برخاسته از عقبگرد و انحطاط.
۶- نظریۀ کثرتگرایی فرهنگی با اسلام، همخوان نیست؛ چراکه اسلام قائل به فطرتمندی نوع انسان است.
۷- فرهنگ اسلامی، مولّد تمدّن کمنظیری نیز بوده است. مسلمانان با تکیه بر فرهنگ غنی اسلامی توانستند در زمانی اندک، تمدّن عظیمی را پدید آورند که «تمدّن اسلامی» خوانده شد.
۸- کارکردهای فردی فرهنگ اسلامی عبارتند از بهجتزایی و انبساطآفرینی و مقاومتزایی در برابر دشواریها. درباره کارکردهای اجتماعی فرهنگ اسلامی نیز باید گفت: یکم، کیفیت زندگی اجتماعی انسان– از نظر مطلوبیّت یا نامطلوبیّت- به رفتارهای افراد جامعه وابسته است؛ دوم، جامعه و زندگی اجتماعی، ذاتاً در مسیر تکامل و تعالی قرار ندارد، بلکه میباید به سوی این مسیر، سوق داده شود، سوم، لازمه ایدهآل قلمداد شدن جامعه، حاکمیت یافتن ارزشهای عالی انسانی از قبیل عدالت، پاسداشت حقوق، محبّت و دوستی، مسؤولیتشناسی، تقوا، عفاف، ظلمستیزی، اعتماد متقابل اجتماعی، همبستگی و … است؛ چهارم، بدون شک، تنها تعالیم و احکام دین است که چنین وضعیت اجتماعی مطلوبی را رقم میزند.
مهمترین نتایج و یافتههای فصل سوم چنین است:
۱- حق مداخلۀ حکومت اسلامی در عرصۀ فرهنگ را میتوان به دو طریق اثبات کرد: یکی به صورت مستقیم، یعنی مراجعه به «ایدئولوژی اسلامی» (حوزۀ بایدها و نبایدها) و جستجوی گزارهای که دلالت بر ضرورت مداخلۀ حکومت اسلامی در عرصۀ فرهنگی داشته باشد؛ دیگر به صورت غیرمستقیم، یعنی مراجعه به «جهانبینی اسلامی» (حوزۀ هستها و نیستها) و جستجوی گزارهای که نتیجه و لازمۀ ایدئولوژیک آن، ضرورت مداخلۀ حکومت اسلامی در عرصۀ فرهنگ باشد.
۲-۳-۱۳- چون معنا و حقیقت زمینهسازی اجتماعی برای دستیابی انسان به کمال معنوی و سعادت، تحقق بخشیدن به فرهنگ اسلامی در پهنۀ جامعه است؛ میتوان نتیجه گرفت که حکومت اسلامی از حق مداخله در عرصه فرهنگ برخوردار است.
۳- شاخص و معیار اسلام برای تعیین حدود مداخلۀ حکومت اسلامی در عرصه فرهنگ، دو چیز است: مواجهه با عقاید و سنتهای باطل، مواجهه با توطئهگری معرفتی.
۴-۳-۱۳- «آزادی عقیده» حکمی متفاوت با «آزادی تفکر» دارد؛ به این معنی که تفکر آزاد است چون مبتنی بر عقلانیّت بشر است، اما عقیده چنین نیست، چراکه بسیاری از عقاید رایج در جوامع بشر، نه برآمدۀ از اندیشهورزی منطقی و سلیم، بلکه ناشی از عواملی از قبیل تقلیدهای کورکورانه، تأثیرپذیری صرف و منفعل از محیط اجتماعی، علایق و عواطف شخصی، منافع فردی یا گروهی، تعصّب و تحجرزدگی، تجدّدزدگی و… هستند. به این سبب، اسلام «آزادی عقیده» را به صورت مطلق تأیید نمیکند.
۵- حکومت اسلامی خواهان آزادی در فضای فرهنگی جامعۀ اسلامی است، اما آنگاه که دریابد فرد یا جریان اجتماعیای درصدد «توطئه فرهنگی» است، در پی مهار و مقابله با آن برمیآید. بارزترین مصداق «توطئهگری معرفتی»، «التقاطگری معرفتی» است.
۶- حکومت اسلامی نباید راهبرد اصلی خود را بر «سلب» و «نفی» استوار سازد، بلکه باید در کنار روشنگری در زمینۀ «عقاید باطل» و ممانعت از «توطئهگری معرفتی»، با تکیه بر نخبگان معرفتی و نهادهای فرهنگی خود، فضایی باز و آزاد فراهم سازد که در آن موافقان و مخالفان بتوانند اظهارنظر کنند.
مهمترین نتایج و یافتههای فصل چهارم چنین است:
۱- ایدۀ ملیّتگرایی با اسلام سازگار نیست؛ زیرا اسلام به هیچرو، تعصّبات و تفاخرات قومی و نژادی و ملّی را تأیید نمیکند.
۲- یکی از علل عمده اقبال عمیق و ریشهای ایرانیان به اسلام این بود که آنها ماهیت این آئین مقدس را با عقلانیّت و فطرت الهی خود، کاملاً سازگار و همسو یافتند.
۳- کارکرد فرهنگ اسلامی برای جامعه ایرانی در دوره متقدّم، این بود که سیطره سنتهای فرهنگی ناروای زرتشتیان را از جامعه ایران زدود.
۴- کارکرد فرهنگ اسلامی برای جامعه ایرانی در دوره متأخّر، رویش انقلاب اجتماعی از بستر فرهنگ اسلامی بود. فرهنگ اسلامی به پنج واسطه، در ایجاد انقلاب اسلامی ایران، نقشآفرینی بنیادی کرده است: تولید «ایدئولوژی انقلابی» ، تولید «کنش انقلابی» ، تولید «رهبر انقلابی» ، تولید «طبقه پیشرو انقلابی» و تولید «بسیج فراطبقاتی انقلابی» . همچنین، استقلال ایدئولوژیک در برابر ایدئولوژیهای سکولار نیز کارکرد معرفتی دیگر فرهنگ اسلامی برای جامعه ایرانی بود.
۵- اقسام کارکردهای جامعه ایرانی برای فرهنگ اسلامی عبارتند از: کارکردهای تبلیغی و نظامی، کارکردهای علمی و کارکردهای هنری و صنعتی.
۶- گراییدن داوطلبانه و حقیقتجویانه ایرانیان به اسلام از یک سو، و حقایق و معارف متعالی این آئین مقدّس سبب گردید، فرهنگ اسلامی در دل و جان ایرانیان نفوذ تاریخی کند و به جزئی ذاتی و ماهوی از فرهنگ ایرانیان تبدیل شود؛ به گونهای که در طول چهارده قرن گذشته، فرهنگ اسلامی در تمام شوؤن فردی و اجتماعی ایرانیان نفوذیافته و رسوب کرده است. از این رو، هسته مرکزی فرهنگ جامعه ایرانی، «اسلام» است.
مهمترین نتایج و یافتههای فصل پنجم چنین است:
۱- علامه مطهری دو نظریه «انحطاط قهری تمدّنها» و «انحطاطزایی برخی از آموزههای اسلام» را درباره علل انحطاط تمدّنی مسلمین، ابطال و رد میکند.
۲- نظریه علامه مطهری درباه علل انحطاط تمدّنی مسلمین، یک تبیین دو علّتی و مشتمل بر دو عامل «فاصلهگیری مسلمین از آموزههای اسلام» و «مدخلیّت عوامل بیگانه و خارجی» است.
۳- آنچه انحطاط تمدّنی مسلمین را رقم زد، زاویه یافتن فکر و عمل مسلمین با احکام و آموزههای اسلام بود. بنابراین، عقبماندگی و توقف تاریخی مسلمین، به ذهنیّت و عمل وارونه آنها نسبت به اسلام باز میگردد. آن دسته از آموزههای اسلام که به صورت واژگونه و ناصواب در ذهنیّت جمعی مسلمین نقش بستند و جاگیر شدند عبارتند از: «قضا و قدر»، « آخرتباوری و تحقیر زندگی دنیا»، «شفاعت»، «تقیّه» و «انتظار فرج»، «زهد»، «قناعت»، «صبر»، «رضا»، «توکل» و … .
۴-۵ در زمینه عوامل بیگانه و خارجی، سه عامل، تأثیر تخریبی نهادند: تحریف نمودن معارف اسلامی و فرقهسازی از سوی غیرمسلمانان، حملات نظامی به قلمرو اسلامی و استعمارگری غرب مدرن.
۵- مسلمین در دوران معاصر باید در جستوجوی «منِ» اسلامی خود باشند تا بتوانند از خواب تاریخیشان برخیزند و دوباره به اعتلا و برتری تمدّنی دست یابند. کشف «منِ» اسلامی یعنی بازگشت به خویشتن اسلامی؛ همان خویشتنی که هویت اصیل تمدّنی و فرهنگی مسلمین را تشکیل میداد و برآمده از فرهنگ و سنت راستین اسلامی بود.
مهمترین نتایج و یافتههای فصل ششم چنین است:
۱- ارکان نظری فرهنگ غربی که مشتمل بر عقلگرایی، تجربهگرایی، اومانیسم، سکولاریسم، لیبرالیسم، فردگرایی، دموکراسی، نسبیگرایی ارزشی و فرهنگی، سرمایهسالاری و فمینیسم و … هستند؛ با فرهنگ و تفکر اسلامی، تعارض دارند.
۲- تعریف غربیها از پیشرفت، یک تعریف ناقص و محدود است که تنها پیشرفت در ابزار و ابعاد مادّی زندگی انسان را دربرمیگیرد و ابعاد و سطوح معنوی زندگی انسان را نادیده میانگارد. از این رو، تکامل غرب، تکاملی یکجانبه و یکسویه است که تنها تکامل مادّی و تکنولوژیک را شامل میشود و غرب در ساحت انسانیّت و ارزشهای عالی انسانی، تکامل و پیشرفت نداشته است.
۳- علتالعلل معضلات و ناکامیهای غرب، ریشه در تهی شدن انسان مدرن و جامعۀ مدرن از ایمان و معنویت حقیقی دارد. در واقع، انسان غربی به موجودی خودبنیاد و خودبسنده تبدیل شده که از هویت فطری و الهی خویش گسسته و در چنبرۀ لذایذ مادّی و خوخواهیها و منفعتاندیشیهای شخصی گرفتار شده است.
۴- نحوه مواجهه جامعه اسلامی با غرب و فرهنگ غربی باید مبتنی بر «گزینشگری حکیمانه» باشد، نه «جذب مطلق» و یا «دفع مطلق». ما به مثابه فرد مسلمان و جامعۀ اسلامی، از امکان «استفاده» و «اقتباس» از علوم طبیعی و انسانی مغربزمین، برخورداریم.
این کتاب به قلم مهدی جمشیدی با شمارگان۱۰۰۰ نسخه در ۴۵۰ صفحه و بهای ۲۰۰۰۰ تومان، به تازگی از سوی انتشارت پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی (به نشانی تهران، تقاطع بزرگراه شهید مدرس و خیابان شهید بهشتی، پلاک ۵۶ و تلفن ۸۸۵۰۳۳۴۱- ۸۸۵۰۵۴۰۲) منتشر شده است.