| امروز جمعه, ۳۱ فروردین , ۱۴۰۳ |
سرخط خبرها:

محمد محمدرضایی عنوان کرد:


روشنفکری دینی ما کپی‌برداری است/نواندیشی دینی یا احیاگری دینی؟

محمد محمدرضایی با بیان اینکه روشنفکران دینی ما کپی برداری صرف از متفکران مغرب زمین می کنند، گفت: هیچکدام از مبانی مطرح شده توسط روشنفکران دینی سکولار از اتقان لازم برخوردار نیست.

به گزارش خبرنگار پایگاه خبری ـ تحلیلی طلیعه به نقل از مهر، محمد محمدرضایی پژوهشگر حوزه فلسفه و کلام و استاد پردیس فارابی دانشگاه تهران است. وی که دکترای فلسفه و کلام را در سال ۱۳۷۸ از دانشگاه تربیت مدرس تهران اخذ نموده است به جهت آشنایی با تفکر اسلامی از سال ۱۳۵۹ در حوزه علمیه قم به تدریس در دوره سطح و خارج فقه و اصول و فلسفه اشتغال دارد. پس از دعوت محمد مجتهد شبستری از مراجع تقلید برای مناظره در پاییز سال گذشته، محمد محمدرضایی به عنوان نماینده آیت الله جعفر سبحانی برای مناظره با شبستری معرفی شد که البته شبستری هیچ گاه حاضر به مناظره با و دیگر اساتید حوزه و دانشگاه نشد. به بهانه انتشار کتاب جدید محمدرضایی با عنوان «نواندیشی دینی و احیاگری دینی» گفتگویی در مورد جریان روشنفکری دینی با این استاد دانشگاه داشتیم که در ادامه می خوانید؛
*به نظر می رسد روشنفکری دینی در ایران به تقلید از آنچه در غرب اتفاق افتاد و منجر به پروتستانتیزم شد رخ داده است. در درجه اول روشنفکری را تعریف کنید و بفرمایید پروژه ای که دنبال می کند چیست؟
روشنفکری دینی ترجمه Religious intellectual است. در واقع یک تفکر و جریانی است که در سراسر دنیا شایع است. دیدگاه های مختلفی در این جریان وجود دارد. جریان اول ،این بوده که روشنفکران دینی در برابر هجمه ای که تجدد به مسایل دین کرده بود، می خواستند پاسخ های مناسبی به آن دهند. هجمه و جریانی که هر چیزی را در مقابل خود ویران می کرد، آنان می خواستند دین را به گونه ای عرضه کنند که بتواند با دنیای مدرن هماهنگ باشد. در واقع هدف اولیه جریان روشنفکری این بود. کم کم جریاناتی درون روشنفکری دینی به وجود آمدند که با هم تفاوت های زیادی دارند، گویی در مقابل هم هستند.
اگر ما روشنفکری دینی را به معنای عام در نظر بگیریم می توان از تمام احیاگران دین در طول تاریخ نام برد. سیدجمال الدین اسدآبادی، اقبال، محمد عبده، حضرت امام خمینی، مرحوم مطهری، آقای شریعتی و… تلاش می کردند که در آن دوره ای که هجمه ماتریالیسم و مدرنیسم و افکار و نظریات آنها شایع بود از دین دفاع کنند و دین را در صحنه نگه دارند.
جریان روشنفکران دینی را می توان به یک روشنفکری دینی اصیل و غیراصیل و وابسته تقسیم کرد. روشنفکری دینی تلاش می کند دین را به گونه ای مطرح کند که جامعه از معنا و محتوای دین بهره ببرد. حضرت امام یک روشنفکر دینی و یک احیاگر دینی است. در آن زمان دین به گونه ای عرضه شده بود که با سیاست سازگاری نداشت. حضرت امام می فرمود در محتوا و در بطن دین سیاست نهفته است و معنای واقعی دین را نمایان کرد. یا عده ای دین را به گونه ای عرضه می کردند که با دنیای مدرن از جمله با سینما، مظاهر تمدن و… ناسازگار است. امام می فرمود دین با اینها ناسازگار نیست بلکه با محتوای فساد آنها ناسازگار است. همان چیزی که امام از آن به عنوان اجتهاد زمان و مکان یاد می کرد که عالمان  در زمان های مختلف به گونه ای اجتهاد دینی کنند که دین بتواند  پاسخگوی نیازهای آن زمان باشد.
اما نوع  دیگر روشنفکرانی به تاسی از غرب یک نوع جریان وابسته ای بود که با تقلید از غرب تلاش می کرد دین را از حیات جامعه دور نگه دارند و معتقد بود دین به درد جامعه امروز نمی خورد حتی مانع پیشرفت جامعه است  انان ارتباط مردم را با منابع وحیانی قطع می کردند و  حتی در صورت حجیت منابع وحیانی می گفتند ما فهم درستی از دین نمی توانیم داشته باشیم.
به تعبیری ارتباط دین را با خدا قطع می کردند و  نیز به یک نوع نسبیت گرایی و دیدگاه پلورالیستی باورداشتند. آنان دین را یک امر شخصی لحاظ می کردند  نه یک امر اجتماعی. اینها در واقع یک نوع روشنفکری وابسته یا مقلدی بودند که به جای اینکه دین را به گونه ای مطرح کنند که در صحنه اجتماع حضور داشته باشد و مردم بتوانند از این چشمه حیات بهره ببرند  به گونه ای دین را مطرح می کنند که از صحنه زندگی مردم غائب و پنهان  شود. این چه نوع روشنفکری دینی است که شما دین را به گونه ای مطرح بکنید که چیزی از دین باقی نماند.
پس می توان گفت روشنفکری دینی یک معنای عامی است که بر جریانات مختلف روشنفکری دینی صدق می کند که برخی اصیل و برخی غیراصیل و مقلد یا سکولار هستند.
*این روشنفکری دینی مقلد چه ادعایی داشت و پروژه فکر آنها چه بود؟
بعد از رنسانس در اروپا دو جریان فکری فلسفی مهم وجود داشت. یکی عقل گرایی یا راسیونالیسم بود و دیگری تجربه گرایی یا آمپریسم. عقل گرایی با دکارت آغار شد و یک نوع اصالت به انسان و به تفکر عقلانی او می داد و از «من» شروع می کرد. من فکر می کنم پس هستم. این نوع تفکر مزایایی داشت اما یک عیب اساسی پیدا کرد. جریان عقل گرایی علاوه بر حس به منبع شناخت عقلانی قائل بود و معتقد بود ما می توانیم از تحلیل یک ایده به یک ایده دیگر برسیم مثل تفکر ریاضی. اما بعدها آسیبی که پیدا کرد این بود که مدافعان ان  به دور از تجربه و جهان عینی تحلیل عقلانی می کردند و نتایجی می گرفتند. هر فیلسوفی برای خودش یک نوع مقدماتی را انتخاب می کرد، آن را تحلیل و به نتایجی می رسید.
جریان علمی در حال پیشرفت بود و مدافعان عقل گرایی نمی توانستند پیشرفت های علمی را توجیه کنند. نمی توانستد تمدن بشری را که بر اساس علوم تجربی بنا شده بود ، تبیین کنند.
جریان تجربه گرایی معتقد بود همه معرفت ما از تجربه آغاز می شود و به تجربه نیز ختم می شود و روش کشف حقایق تنها مشاهده و آزمایش است. شما وقتی چنین اعتقادی داشته باشید ماواری طبیعت و آموزه وحیانی را از حوزه شناحت کنار گذاشته اید. بخاطر پیشرفت های علمی که وجود داشت مردم دلبسته این نوع تفکر شدند. آنها فکر کردند همه مشکلات زندگی را می توان با این روش حل کرد. اما غافل از اینکه ما را از خیلی از حوزه های معرفتی محروم کرد و دریچه شناخت های مختلف را به سوی انسان بست. این نوع تفکر بر تفکر علمی بعد از رنسانس غالب شد ،یعنی یک نوع اصالت ماده و اصالت تجربه.
تجربه گرایی با همه جذابیتی که داشت باعث شد نتواند مبانی علوم تجربی را تبیین کند و در نهایت کار آن به شکاکیت رسید. شکاکیت آن به این خاطر بود که چون دیدگاه خاصی نسبت به علیت داشت معتقد بود اولا علیت در خارج وجود ندارد و ثانیا محدود به عالم تجربه است .
پس از آن، فیلسوفی مانند کانت که فیلسوف بسیار بزرگی است ظهور می کند. او دلبسته به علوم تجربی بود و می گوید من باید فلسفه ای را بنا بنهم که بتواند مبانی علوم تجربی را تبیین و توجیه کند. لذا فلسفه کانت آمد تجربه گرایی را با عقل گرایی عجین کرد و یک نوع فلسفه ای به نام فلسفه نقادی، و انقلابی را در فلسفه به نام انقلاب کوپرنیکی به وجود آورد.
فلسفه کانت، توجیه مبانی فیزیک و ریاضیات عصر خودش است. او علاقه مند به سه چیز بود. یک علم تجربی، دوم اخلاق و سوم خدا. او گفت من فلسفه ای می خواهم ارائه کنم که برای همه اینها جایگاهی مناسبی  در آن وجود داشته باشد. تجربه گرایی خدا را کنار می گذاشت. از طرفی نهضت محصول تجربه گرایی علم گرایی بود. علم گرایی، یک نوع ایدیولوژی بود که  معتقد بود با این علوم تجربی و با این روش تجربی تمام مشکلات فکری بشر را می توان حل کرد.
شما اگر این روش را به کار بگیرید و برای هر حادثه ای یک علتی سابق بر آن تبیین کنید باعث جبرگرایی و دترمینیسم می شود و اخلاق از بین می رود. لذا در زمان همین علم گرایی گفتند دیگر اخلاق معنایی ندارد و رفتار آدم ها بر اساس ژن و محیط تعریف می شود. افرادی که رفتار بدی دارند اختیاری ندارد. یعنی اصلاً اصالت اخلاق از بین رفت.
کانت دلبسته اخلاق بود و معتقد بود ما تجربه های اخلاقی داریم که با این روش علم گرایی منافات دارد. از طرفی هم روش علمی جایی برای خدا و آموزه های وحیانی نمی گذارد و کانت شیفته خدا بود و گفت خدا را هم باید در فلسفه خودم اثبات کنم. البته در حوزه عقل عملی اثبات کرد و گفت ضرورت و کلیت قوانین تجربی از تجربه بر نمی آید بلکه ریشه در عقل دارد. فلسفه کانت احساس کرد که این دو جریان  فلسفی که عرض کردم مشکلاتی دارند. اما خود باز یک مشکلات جدیدی را به وجود آورد. او تفسیری از دین ارائه کرد که در آن دین را مساوی اخلاق دانست و در مورد الهیات وحیانی کتابی نوشت با عنوان دین در محدوده عقل و گفت من تنها دین را در حدی قبول می کنم که با عقل من سازگار باشد یعنی یک نوع اصالتی به عقل داد. نهضت روشنگری که با روشنفکری دینی خیلی عجین است در کانت به اوج خودش می رسد. ولتر، روسو و کانت پیشقراولان عصر روشنگری اند و می خواهند با عقل خود همه چیز را تحلیل کنند.
البته کانت با ان عظمتی که داشت در نهایت به اینجا رسید که خدا و دین می تواند پشتوانه خوبی برای اخلاق باشد. اما ما احساس می کنیم که بعد از آن یک جریان روشنفکری کاری می کند که هم خدا را از جامعه بشری کنار می زند و هم دین و هم اخلاق دینی را و هم کتاب های آسمانی را به گونه ای تببین کند که منقطع از وحی شود و فهم پلورالیستی خود را به گونه ای ارائه دهد که اصلاً دین چیزی برای گفتن ندارد. در واقع دین را از محتوا تهی کند.
البته در جهان غرب بعضی از متفکران از سر دینداری این نظریات را مطرح کردند تا کمکی به دینداری شود غافل از اینکه خودشان مشکلات و معضلاتی را به وجود آوردند. از جمله آنها شلایر ماخر، است.
با توجه به دیدگاهی که کانت و هیوم داشتند و می گفتند ما نمی توانیم خدا را با عقل اثبات کنیم، اگر اساس دین متزلزل شود دیگر دینی باقی نمی ماند. شلایر ماخر برای انکه برای این معضل راه حلی ارایه دهد  معتقد به تجربه دینی شد و گفت تجربه دینی احساسی است در وجود انسان که اصالت دارد و دین مبتنی بر عقل، نظر، اخلاق نیست بلکه مبتنی بر احساس باطنی است.
در عصری که شلایر ماخر زندگی می کرد حجیت کتاب مقدس زیر سوال رفته و اصالت و مرجعیت  خود را از دست داده بود. آنها دیدند نمی توانند دیگر از کتاب مقدس دفاع کنند و نیز آموزه های کتاب مقدس با نظریات علمی ناسازگار بود. لذا مبنای دین را از اعتقاد به کتاب مقدس برداشت و در وجود خودش قرار داد. گفت احساس وابستگی به خدا اصل و اساس دین است.
او می خواست به دینداری کمک کند اما مرجعیت کتاب مقدس زیر سوال رفت و دیگر آن کتاب آسمانی یک کتاب هدایت نبود و گزارش یک تجربه دینی بود که برای  پیامبر رخ داده بود. لذا دین یک امر شخصی شد و هر کسی دین را به گونه ای تفسیر می کرد متفاوت از دیگری . لذا  پلورالیسم و دین شخصی از دل آن بیرون آمد.
*جریان روشنفکری دینی در ایران و مخصوصاً پس از انقلاب چه روندی را طی کرد؟
بعد از انقلاب یک جریان روشنفکری شکل گرفت  که بجای اینکه کاری کنند مردم و دنیا از چشمه جوشان دین استفاده کنند، در عوض تفسیرهایی ارائه می دهند که نتیجه آن  به گونه ایی است که دین از صحنه اجتماع کنار گذاشته شود.
شما می بیند که با بحث هرمنوتیک و قرائت های مختلف از دین این دیدگاه پلورالیسیتی را مطرح می کنند که هر کسی بر اساس دیدگاه خودش یک تفسیری از دین دارد .و هیچ معیاری هم وجود ندارد که ما بخواهیم بر اساس آن معیار قرائت صحیح را از غلط تشخیص دهیم و یک شکاکیتی را ترویج دادند.
بعد مسئله تجربه دینی را ترویج دادند و  گفتند اصل و اساس دین تجربه دینی است. در واقع این روشنفکری دینی یک تقلید از غرب کرد و با توجه به زمینه هایی که در غرب وجود داشت، همان حرف ها را در اسلام زدند. بدون اینکه توجه بکنند اسلام از مسیحیت متفاوت است، ولی بر این مسئله چشم بستند و همان حرف ها را در اسلام و در کشور ما مطرح کردند
جریان غیر اصیل از روشنفکران دینی ارتباط دین با خدا را قطع می کند. می گویند خدا را نمی توان با عقل اثبات کرد و از آنجا که خدا را نمی توان با عقل اثبات کرد پس نمی توان وحی را نیز پذیرفت. آقای دکتر شبستری چنین اعتقادی دارد و به صراحت هم می گوید.
دکتر سروش هم می گوید وحی از دو جنبه تشکیل شده است. یک جنبه ماده و یک جنبه صورت، جنبه ماده مبهم است. صورت آن را نیز پیامبر افکنده است و بشری است. لذا وقتی بشری است با نقص و خطا و عدم کمال عجین است. یعنی دین کامل نیست و تجربه های انسان ها می تواند دین را پخته کند. همه آدم ها پیامبر می شوند. باز مطرح می کنند که  هیچ صورتی بهتر از صورت دیگر نیست.
به این شکل شما می بینید یک جریان روشنفکری دینی معتقد است که نه می توان دین را فهمید و نه معیاری برای فهم ها وجود دارد و نه خداوند کتابی برای هدایت بشر فرستاده است و اگر فرستاده باشد به درد ما نمی خورد.
یکی دیگر از ادعای روشنفکران ما این است که دین با فرهنگ زمانه عجین است، لذا قرآن که در ۱۴۰۰ سال پیش نازل شده با فرهنگ عصر جاهلیت عجین است و به درد ما نمی خورد!
قرآنی که می گوید «هدی للناس»، «تبیان لکل شیء» و… آنان کاری می کنند که فقط محدود به آن زمان و محدود به جزیره العرب شود و دیگر به درد فرهنگ های دیگر نخورد. آیا می توان اسم این را روشنفکری دینی گذاشت؟ اینها می خواهند دین را از صحنه اجتماع خارج کنند.
یک اصلی که حاکم بر جریان روشنفکری سکولار است نسبیت گرایی و دیدگاه پلورالیستی است. هم دکتر سروش و هم دکتر شبستری معتقدند که ما هیچ فهم درستی از دین نداریم و اصلاً یقین در عالم انسانیت راه ندارد و قرائت صحیحی هم وجود ندارد. این جمله با خودش در ستیز است و به لحاظ فلسفی مشکل دارد.
یک اصل دیگر آنها این است که دین ، یک امر شخصی است . یعنی اگر دین به فرض  هم وجود داشته باشد در صحنه اجتماع جایی ندارد. شما می بینید که قران می فرماید «وَاعتَصِموا بِحَبلِ اللَّهِ جَمیعًا وَلا تَفَرَّقوا»، «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا استَجیبوا لِلَّهِ وَلِلرَّسولِ إِذا دَعاکُم لِما یُحییکُم» یعنی قران که مایه حیات جامعه است به گونه ای تفسیر می کنند که بی خاصیت شود و از صحنه کنار رود.
بحث دیگری که مطرح می کنند این است که زبان دین زبان واقعی نیست و رمز است. هر کس از رمز،  چیزی می فهمد. قرآن وقتی قصه ای را تعریف می کند می گوید «نَتْلُوهَا عَلَیْکَ بِالْحَقِّ»، این ها قصه حق است. اما روشنفکران می گویند اینها رمز است. در این صورت دیگر قران کتاب هدایت نمی شود چون هرکس رمز را به گونه ای می فهمد.
همه  این اصول بر گرفته از جهان غرب است. خود نظریه قبض و بسط را ابتدا یک کشیش مسیحی مطرح کرد. همه این نظریات صددرصد کپی است. اینجانب  کتابی تالیف کرده ام  به نام «خاستگاه نواندیشی دینی» در این کتاب تقلید  روشنفکران دینی از نظریات غربی مشخص شده است.
قرآن می گوید «وَلا تَقفُ ما لَیسَ لَکَ بِهِ عِلمٌ» و نیز بر تفکر و تدبر و تعقل تاکید می کند. حال یک جریانی در غرب وجود دارد که معتقد است دینداری با تعقل سازگار نیست و از آن  دو باید یکی را انتخاب کرد، که یا عاقل باشی و یا متدین. این جریان که به عنوان ایمان گرایی شناخته می شوند، می گوید هر چه جاهل تر باشی ایمان قوی تری داری.
کرکگارد که پدر اگزیستاسیالیسم جدید است از بدفهمی ای که نسبت به یکی از قصه های کتاب مقدس پیدا کرده بود، فکر کرد که دینداری با عقل ضدیت دارد.. او می گفت در داستان حضرت ابراهیم و ذبح فرزندش عقل می گوید فرزندت را قربانی نکن، خدا می گوید قربانی کن. پس من برای اینکه به فرمان خدا گوش دهم باید عقلم را کنار بگذارم.
ما می گوییم خدایی که به تو حیات داده اگر به تو فرمان دهد که این کار را انجام بده عین عقلانیت است. لذا کرکگارد سه دلیل ذکر کرد که شما نباید عقلانیت را در حوزه دین به کار ببرید. اکنون یک جریانی از روشنفکری دینی ما این تفکر را در کشور ما رایج می کند. در صورتی که سراسر قرآن و روایات بر تفکر و تعقل تاکید دارد. قرآن در آیه ای می فرماید «لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فِی أَصْحَابِ السَّعِیرِ» یعنی جهنمیان می گویند اگر ما تعقل می کردیم الان در دوزخ نبودیم.
نقل است حضرت آدم را بین سه چیز مخیر کردند، عقل، دین و حیا. حضرت آدم عقل را پذیرفت. چرا که هرجا عقل باشد دین و حیا نیز وجود دارد. یعنی هرکس عقل دارد، دین دارد. الان دارند طوری القا می کنند که دیندارها افرادی بی عقل و جاهل اند و اگر می خواهی دیندار شوی باید جاهل شوی. دنیای امروز دنیای عقلانیت است و دینداری دنیای بی عقلی است پس دین را کنار بگذارد.
لذا روشنفکران دینی ما یک کپی برداری صرف از متفکران مغرب زمین می کنند و آن مباحث را الگو می گیرند و در کشور مطرح می کنند.
روشنفکری دینی سکولار، قرآن را به گونه ای معرفی می کنند که بشری شود. می گویند پیامبر خود قرآن را به وسیله فرهنگ زمانه اش صورت داده است. لذا به درد فرهنگ الان ما یا فرهنگ های دیگر نمی خورد و شعرا و عرفا که تجربه های دینی دارند باید دین خدا را کامل کنند. از طرف دیگر تفسیر پلورالیستی از دین ارائه می دهند و یا به پلورالیسم دین و فرقه های دینی معتقدند. قرآن را نیز از خدا منقطع می کنند.
این جریان دو لبه دارد. یک طرف این روشنفکران دینی سکولار اند که به گونه ای دین را تفسیر می کنند که جایگاهی در اجتماع نداشته باشد و طرف دیگر تحجر است. تحجر با عمل و رفتار خود به گونه ای دین را تبلیغ می کند  که به درد جامعه امروز نمی خورد. این رویکرد مخالف پیشرفت و تمدن و علم است. این تفکر تحجرگونه آسیب زاست که نماد آن نیز داعش است.
خداوند در قرآن می فرماید «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ» ما قران را نازل کردیم و خودمان هم آن را حفظ می کنیم. درست است که جریان های مختلفی در طول تاریخ تا امروز تلاش می کنند که دین را از صحنه زندگی مردم کنار بزنند.  اما ما باید با روشی که قرآن می فرماید «جَعَلناکُم أُمَّهً وَسَطًا» با الگو قرار دادن  امت وسط هم  بتوانیم خود از چشمه جوشان دین بهره ببریم و هم عمل و فکر درست خود الگویی برای همه دنیا باشیم.
اما باید به شما عرض کنم که هیچکدام از مبانی مطرح شده توسط روشنفکران دینی سکولار از اتقان لازم برخوردار نیست. با محک عقل و مسلمات دین می توانیم مبانی و نظریات و روایت های دینی که به اسم روشنفکری دینی مطرح می شود مورد نقد  و بررسی قرار داد. حال جای تعجب است  افرادی با این افکار  لقب احیاگر دینی به خود داده اند.
*روشنفکری دینی در غرب در بستری شکل گرفته که دین مسیحیت با عقل ناسازگار بوده و روشنفکران دینی در پاسخ به این امر ظهور کردند این در حالی است که در اسلام نسبت مشخصی با عقلانیت وجود دارد. تعارضی بین عقل و اسلام وجود نداشت پس چگونه است که روشنفکری دینی در اسلام به تقلید از غرب شکل گرفت؟
فکر تحجرگونه کلیسایی به دین ضربه زد. یعنی دین را به گونه ای مطرح کردند که با علم و تمدن ناسازگار است. رابطه علم و دین در اسلام متفاوت از مسیحیت است. اسلام به فراگیری علم  و تعقل تشویق می کند. علم تجلی یکی از صفات خداوند است. هر کسی که به دنبال علم باشد به نحوی به دنبال خداست. قران می فرماید «هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون» به هر جهت یک قرائت از دین مسیحیت وقتی ارائه شد، به دین ضربه زد. قبل از جریان ضد علمی کلیسا ما فیلسوفان بزرگی در مسیحیت داشتیم که اینها عقلانیت را با دینداری و تفکر دینی یکسان می دانستند.
مثلا توماس آکویناس یکی از عقل گرا ترین فیلسوفان مسیحی است. می گوید تفکر عقلانی با تفکر دینی با هم ارتباط وسیعی دارند. یعنی شما می توانید از تفکر عقلانی به تفکر دینی برسید و بالعکس. این گزاره «کل ما حکم به العقل حکم به الشرع» در تفکر توماس هم وجود دارد. اینطور نبود که در مسیحیت همه روایت ها ضدیتی با علم و عقل و.. داشته باشند. ولی بالاخره قبل از رنسانس و قرون وسطی یک تفکری حاکم شد که با عقل و علم در تعارض بود. در اسلام اینگونه نیست. اسلام علم و عالم را تشویق می کند و عالمان را با فضیلت می داند. «إِنَّمَا یخْشَی اللّه مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ» یعنی فقط علما خشیت الهی دارند. لذا آنگونه که در مسیحیت بین عقل و دین و علم و دین تعارض بود در اسلام این تعارض وجود نداشت و ان راه حل هایی که در مسیحیت ارائه شد برای اینکه یک عده دفاعی از دین بکنند،  در اسلام سالبه به انتفاء موضوع است. البته باید در برابر روشنفکری مقلد پاسخ های مستدل ارائه نمود.

انتهای پیام/

کد خبر : 51107
تاريخ ثبت خبر : 22 مرداد 1396
ساعت بارگزاری خبر : 11:29
برچسب‌ها:, , ,

دیدگاه شما

( الزامي ) (الزامي)