به گزارش خبرنگار پایگاه خبری ـ تحلیلی طلیعه به نقل از شماره ۲۲ فصلنامه صدرا، آغاز و تکوین جامعهشناسی در فرانسه، به واسطه تقابل دو متفکر بزرگ به نام امیل دورکیم و گابریل تارد صورت گرفت. برای بررسی اندیشه تارد، بایسته است که به زمینهها و میدان اجتماعی و فضای فکری آن زمان اشاره کنیم. درباره میدان اجتماعی و فضای فکری زمانه تارد، باید گفت این دوره (قرن ۱۹) دوره تکوین اجتماعی مکتب انسانشناسی اجتماعی است.
بسیاری از کسانی که تاریخ جامعهشناسی فرانسه را نوشتهاند، از مفهوم انسانشناسی اجتماعی استفاده کرده و آن را معادل با جامعهشناسی ندانستهاند؛ چراکه هنوز بر سر این مسئله بحث است که آیا کسانی چون پیر بوردیو یا مارسل موس انسانشناساند یا جامعهشناس؟ میتوان گفت این جامعهشناسی، از لحاظی بسیار نزدیک به انسانشناسی است. به همین دلیل به آن انسانشناسی اجتماعی میگویند.
از سوی دیگر، از آن زمان، در کالجها و دانشگاههای فرانسه، فلسفه تدریس میشود و مورد توجه است. همین امر سبب شده است که صورت اندیشههای متفکران جامعهشناس فرانسوی، فلسفی باشد؛ یعنی از دورکیم تا بوردیو، همه فسلفهخوانده هستند. ممکن است این مسئله برای تارد صادق نباشد؛ اما جملهای از برگسون که جانشین تارد در کلژدوفرانس است، گویای اندیشه فلسفی تارد است. او میگوید دو دسته فیلسوف وجود دارند: دستهای که رشته فلسفه را برمیگزینند و گامبهگام اندیشه فلسفیشان شکل میگیرد و دستهای که نه درس فلسفه را خواندهاند و نه از روش آن پیروی میکنند، اما ذاتاً فیلسوفاند.
وی تارد را جزو دسته دوم میدانست؛ چون رشته اصلی تارد در دانشگاه حقوق بود. جامعهشناسی در آن دوره در حال تکوین بود و عمدتاً سه شخصیت اصلی بودند که میتوانستند بهعنوان مؤسس این رشته و همچنین بهعنوان وارث آگوست کنت شناخته شوند: گابریل تارد، امیل دورکیم و رنه ولمز. از میان این سه، تارد مهمتر و شناختهشدهتر است. او با کتاب قوانین تقلید شهرت یافت و به واسطه این نوشته، انتقاداتی نیز به او شد. چند سال بعد دورکیم کتاب خودکشی را در رد اندیشه تارد در کتاب قوانین تقلید نوشت.
دورکیم هم نظام فکری و بحثهای نظری منسجم و آثاری مدونی در جامعهشناسی داشت و همدست به نهادسازی و تأسیس نشریه و تشکیلات و استقلالبخشی به این رشته زد. به همین دلیل وی بهعنوان
مؤسس و پیشگام رشته جامعهشناسی مطرح شد. یکی از دلایلی که تارد را وارث و جانشین کنت نمیدانند این است که او منتقد کنت است: «اندیشه کنت درواقع نوعی فلسفه تاریخ است که نام جدیدی (فیزیک اجتماعی یا طبق بیان خود وی، جامعهشناسی) بر آن گذاشته است».
او منتقد تکاملگرایی نیز هست که در آن دوره بسیار مسلط بود و چهره مشخص این اندیشه در فرانسه خود آگوست کنت است: «تکاملگرایی تاریخی مثل حرکت در ماسههاست و با این تکاملگرایی قصد دارند در تحولات، انسجام و تداومی را پیدا کنند که نسبت به دوره قبل برتر باشد». این دو (کنت و تکاملگرایی) در آن زمان مسلط بودند و دورکیم هر دوی آنها را پذیرفت (او هرچند انتقاداتی به کنت دارد، اما اندیشه وی را از اساس رد نمیکند).
درواقع میتوان یکی از دلایل عدم اقبال به اندیشه تارد را این دانست که بهنوعی تفکرات او از مُدافتاده بودند. او نه تکاملگرایی را میپذیرفت و نه سوسیالیسم را که در آن زمانه مُد بودند. ازجمله مسائل مطرح در آن زمانه، یعنی قرن متشتت و انقلابی ۱۹ فرانسه، بحث نظم و انسجام اجتماعی بود و دورکیم به دلیل ارائه طرحی برای این مسائل و مشکلات و سعی در ایجاد نظم اجتماعی مقبولیت یافت.
گابریل تارد در ۱۲ مارس سال ۱۸۴۳ میلادی در شهر سارلا در حوالی شهر بوردو متولد شد و در ۱۳ می 1904 در شهر پاریس دیده از جهان فرو بست. او مؤلف کتابهایی چون قوانین تقلید، مونادولوژی و جامعهشناسی، قطعاتی از تاریخ آینده، و افکار و تودههاست. تارد بر اندیشمندان متعددی ازجمله ژیل دلوز (۱۹۹۴) برونو لاتور (۲۰۰۲) کریستین پاپیلود (۲۰۰۴) و بورک (۲۰۰۵) تاثیرگذار بوده است.
در ادامه به ویژگیهای اندیشهها و نظریات وی میپردازیم. لاتور دو ویژگی اساسی جامعهشناسی تارد را چنین بیان میکند:
۱٫ جداسازی طبیعت و جامعه برای درک جهان تعاملات (برهمکنشهای) انسانی بیربط است؛
۲٫ تمایز خرد/کلان، هر تلاشی را برای فهم این امر که جامعه چگونه به وجود آمده است، محدود میکند.
گفتنی است که این دو ویژگی را باید با یکدیگر توضیح داد؛ اما ما در اینجا هریک از این ویژگیها را جداگانه بررسی میکنیم.
در توضیح ویژگی اول میتوان چنین گفت: دورکیم معتقد بود جامعه به افراد هستی میبخشد. به نظر وی جامعه چیزی بیش از افراد است و بر آنها تسلط دارد؛ صورتدهندۀ مادۀ خود، یعنی این افراد است. تارد برخلاف دورکیم معتقد است که جامعه امری خاص و نظمی بالاتر و پیچیدهتر به معنایی دورکیمی نیست و چیزی بیش از افراد نیست. در نظر تارد همهچیز جامعه است؛ ازجمله سنگ و کهکشان و مغز. او جامعه را شامل اشیای طبیعی نیز میداند.
این دیدگاه تارد، از پیروی او از لایبنیتس سرچشمه میگیرد. لایبنیتس عالم را ساختهشده از مونادها میداند و میگوید همهچیز موناد است:
«جوامع انسانی به این دلیل که میتوانند نمادین باشند یا اینکه از افراد تشکیل شدهاند یا به سبب وجود سازمانهای بزرگ، خاص نیستند. آنها بههیچوجه برای ما خاص و منحصربهفرد بهنظر نمیآیند؛ جز اینکه اولاً ما آنها را از درون میبینیم و ثانیاً در مقایسه با هریک از جوامع دیگر که ما فقط آنها را از بیرون درک میکنیم، از عناصر کمتری تشکیل شدهاند.»
تارد به جای صحبت از جامعه، بهعنوان دامنه خاصی از نظم نمادین بشر، با یک دستور کار پژوهشی آغاز میکند که به نظر او در همه جای علوم در حال افزایش است و او آن را «مونادولوژی» مینامد. همانطور که از نام کتابش مونادولوژی و جامعهشناسی برمیآید، بحث مونادها از مسائلی اساسی در جامعهشناسی اوست. هر موناد ذره یا مادهای است که جهان از آن ساخته شده است؛ اما آنها ماده عجیبی هستند؛ زیرا مونادها موجودی صرفاً مادی نیستند، بلکه برخوردار از ایمان، باور و میلاند و دیگر امری فراتر و بالاتر از این مونادها که دورکیم آن را جامعه نامیده بود وجود ندارد؛ بلکه مونادها هستند که با دو خصلت باور و میل و نقطه کاربرد این دو، جوامع را میسازند.
تارد نوع بسیار عجیبی از تقلیلگرایی را بر پایه این آموزه پیشنهاد میدهد که کوچک همیشه پیچیدهترین خواهد بود. وی میگوید: «(اتم) محیطی جهانی است یا اینکه تمایل دارد که نهفقط محیطی جهانی،
بلکه جهانی فینفسه باشد، نه صرفاً عالَمی کوچک در معنایی که لایبنیتس در نظر داشت؛ اما عالَم هستی در کلیت خود، در موجودی منفرد تسخیر و جذب شده است ]یا به بیان دیگر[ در درون هر چیزی، هر چیز واقعی و ممکن دیگری، سکونت و قرار دارد.»
تارد میگوید: «امر اجتماعی عبارت است از امر فردی انباشتهشده، و در اینجا از مفهوم اجتماع استفاده میکند.» محیط اجتماعی در نظر وی، امر فردی جمعشده است و برای آن به جای استفاده از مفهوم اجتماعی از مفهوم تجمعی استفاده میکند.
در توضیح دو واژه اجتماعی و تجمعی باید گفت: ما در تعبیر اجتماعی، لایه و سطحی داریم که فراتر از افراد است و بهنوعی میتوان آن را سنتز نامید؛ به این بیان که به اجزا تقلیلپذیر نیست و امر دیگری است. برای مثال در اینجا ۱+۱ الزاماً بیشتر از ۲ است و ما امری بیشتر از افراد داریم. به تعبیر دیگر، ما در اینجا ترکیب داریم؛ مثل ترکیب هیدروژن و اکسیژن که در آن، آب امری فراتر و بیشتر از این دو است و به هیچیک نیز تقلیلپذیر نیست؛ اما در تعبیر تجمعی، ما تجمع بدون ترکیب داریم؛ به این بیان که سطحی مسطح داریم و لایهبندی نداریم و برآیندی داریم که حاصل آن، تداوم است نه امتزاج.
در این جامعهشناسی که با نام جامعهشناسی مسطح شناخته میشود، امر تجمعی از پیوند مونادها با یکدیگر حاصل میشود که این پیوند نیز به نوبه خود از دو مقوله باور و میل برمیآید و درنهایت، برایند و نتیجه به دست میآید. به تعبیری ما مخلوط داریم؛ مثل تخلیط نخود و لوبیا که به نخودها و لوبیاها تفکیکپذیر است. با این بیان، دیگر امری فراتر از افراد و مونادها نداریم که مشخصکننده و صورتدهنده مونادها باشد و این امر دقیقاً در تقابل با چیزی است که دورکیم از آن بهعنوان امر اجتماعی یاد میکرد و میتوان بهنوعی بحث پایان امر اجتماعی را مطرح کرد که لاتور نیز بدان پرداخته است؛ میتوان گفت جامعه مسطح است و باید به بررسی پیوندها پرداخت.
لاتور ویژگی دوم جامعهشناسی تارد را چنین بیان میکند: تارد معتقد است که کل و کلان، نمیتواند بهعنوان زنجیرهای بالاتر و بزرگتر و برتر نسبت به مونادها باشد. همچنین عامل انسانی را نمیتوان بهعنوان یگانه عامل ساخت جامعه درنظر داشت، بلکه هر مغز، ذهن، روح و بدن، خود از هزاران «فرد کوچک» یا عاملیتها تشکیل شده است که همگی دارای باور و میل هستند و فعالانه خوانش کامل خود را از جهان ارتقا میدهند. تارد هیچ مرزی بین طبیعت و جامعه نیز قائل نمیشود؛ چون در هیچ مرزی بین فیزیک، زیستشناسی و جامعهشناسی متوقف نمیشود و اعتقادی به توضیح سطوح پایین به وسیله سطوح بالا ندارد.
ما در علوم اجتماعی از سطوح پیچیدگیها، مراتب بالاتر، کلان-ساختارها، فرهنگ، جوامع، طبقات و دولت-ملتها بسیار سخن گفتهایم. صرفنظر از اینکه این بحث را چند بار شنیدهایم، بهسرعت آن را فراموش میکنیم و شروع به رتبهبندی تعاملات (برهمکنشهای) موضعی از کوچکترین به بزرگترین سطح میکنیم. گویا نمیتوانیم بدون رتبهبندی بیندیشیم؛ اما تارد تودرتو و غیرخطی مینگرد. بزرگ و کلی و عالی، هیچیک نسبت به مونادها برتری ندارند. کل و کلان فقط نسخه سادهتر و استانداردتر از یکی از اهداف مونادهاست که موفق شده دیدگاه خود را که با دیگران به اشتراک گذاشته، تمایز بخشد. بزرگ چیزی جز صورت سادهشده عنصری کوچک نیست.
برایناساس میتوان گفت جامعه میتواند وجود نداشته باشد، اما مونادها خیر. جامعه چیزی جز نتایجی موقت بر اساس موقعیت مونادها نیست و ممکن است هر لحظه تغییر کند. مونادها به واسطه میل و باوری که دارند و پیوندی که با مونادهای دیگر برقرار میکنند، همواره در حال تغییرند. با این بیان، دیگر بحث خرد و کلان اساساً منتفی است. تارد با رد تمایز خرد و کلان و بهکارگیری مونادها، به توضیح جامعه میپردازد که هم بر انسانها و هم بر غیرانسانها اطلاقپذیر است.
تارد ادعا میکند که جزء همیشه بزرگتر از کل است؛ چراکه برای فهم جزء باید شبکه مونادها را با هم بررسی کنیم. حال اگر نسبت مونادی با مونادهای دیگر قطع شود و به شبکهای دیگر ملحق شود، همه چیز تغییر مییابد و این تغییر دائمی است. ازاینرو دیگر وظیفه جامعهشناسی پرداختن به خرد و کلان و مسائلی ازایندست نیست، بلکه وظیفهاش پرداختن به پیوندها و مطالعه آنهاست. ازاینرو لاتور با استفاده از همین بحثهای تارد، جامعهشناسی خود را جامعهشناسی پیوند مینامد، نه جامعهشناسی عامل و جامعهشناسی ساختار.تارد در توضیح وقایع اجتماعی میگوید: « هر کسی بر اساس آنچه دوست دارد و قبول دارد، تقلید میکند
و این تقلید نیز بهشکل نوآورانهای است و آنچه را تقلید میکند با منابع مختلف درمیآمیزد. تاریخ درواقع سلسلهای از امواج تقلیدی است؛ سلسلهای از الگوهای تقلیدی.»
در بیان تارد، باور، تقلید را ممکن میسازد و میل، مبنای ابداع است. به بیانی میتوان این اندیشه تارد را بدینگونه نیز بیان کرد که من از کسی تقلید میکنم، سپس در جاهایی تفاوتهایی به وجود میآید و این تفاوتها از تغایر موقعیت و منافع من با آن الگوی تقلیدی است و با این تفاوتها، تضاد رقم میخورد. من سپس دوباره خود را انطباق میدهم. پس تقلید، خود مبنای ابداعات جدیدی است؛ چون ما کاملاً از الگو تقلید نمیکنیم.
این ایده تارد است که زندگی اجتماعی یعنی جستوجوی تمایز و تقلید. او فرایند تقلید را به فواره تشبیه میکند که از بالا به پایین است. در مثال دادگاهها، دادرسانها به افراد بالادست خود مینگرند و از آنان تقلید میکنند. مثلاً وقتی در دادگاههای تجدیدنظر نسبت به دادگاههای بدوی، رأیها کمتر تغییر میکنند، دادرسان دادگاههای بدوی نیز به واسطه تقلید میکوشند حکمی صادر کنند که تغییرپذیر نباشد یا کمتر تغییر کند.
پس میتوان نتیجه گرفت که طبق دیدگاه تارد، اجتماع حاصل تقلید است. تغییر وقتی از کوچکترین کنشگران اجتماع خلق میشود، در خلال تکرار و تقلید به پدیده اجتماعی تبدیل میشود. یکی از وجوهی که در جامعهشناسی تارد اهمیت مییابد، شرایطی است که در آن، نوآوری نزد کنشگر اجتماعی است.
بر طبق بیان دلوز «جامعهشناسی گابریل تارد نهتنها یک جامعهشناسی خرد است، بلکه به چیزهایی که درون کنشگر اجتماعی میگذرد نیز توجه دارد». در نظر تارد هر چیز نوعی اجتماع است؛ چون جهان از روابط شکل میگیرد و مجموعه روابط، نظامهای اجتماعی را شکل میدهند که اجتماع بشری فقط شکل خاصی از روابط بههمپیوسته است؛ اما در نظر دورکیم، پدیده اجتماعی یا واقعیت اجتماعی مسئلهای فراتر از فردیت بهشکل ابژههای قابل بررسی و اندازهگیری است.
بنابراین دورکیم از جسمی سخت به نام جامعه سخن میگوید و تارد از فضای سیال روابط تحت عنوان روابط نام میبرد. تقلید و نوآوری دو مکانیزمی است که اجتماعات را میسازند و به واسطه تقلید است که ما از امر خرد به امر کلان میرسیم (البته در استفاده از واژه خرد و کلان، تسامح وجود دارد).
به همین دلیل تارد میگوید شناخت کل، آسانتر از جزء است. درواقع اندیشه گابریل تارد ترکیبی از روانشناسی، فلسفه و جامعهشناسی است که به درکی جدید و متفاوت با امر اجتماعی و واقعه اجتماعی میانجامد. با این اندیشه تارد میتوان تغییرات اجتماعی را از چشماندازی دیگر بررسی کرد؛ هر فرد و موناد دارای دو ویژگی باور و میل است و کنشگران در پیوند با یکدیگر میل به تقلید را پیدا میکنند که در صورت تکرار به پدیده اجتماعی نوظهوری میرسند.
پدیدههای نوظهور اجتماعی، عادتوارههای نوینی را (طبق بیان بوردیو) ایجاد میکنند که میتوانند شکلهای متعارف هنجارهای اجتماعی را به چالش بگیرند و این چیزی است که دورکیم از آن با عنوان آنومی صحبت میکند. تارد با این بیان که همه چیزها موناد هستند و مونادها دارای دو ویژگی باور و میلاند و به واسطه این دو ویژگی با یکدیگر مرتبط میشوند و پیوند مییابند، وظیفه جامعهشناسی را بررسی این پیوندها میداند. این پیوندها به واسطه تقلید و نوآوری نیز که برآمده از همان دو خصلت باور و میل هستند، دائماً بسط و تغییر مییابند.
تارد درواقع به دنبال ابزاری برای اندازهگیری این دو خصلت است که به واسطه آن بتواند آینده را پیشبینی کند. در نظر او جامعهشناس، همانند فیزیکدان، «با مشاهده اینکه کانونهایی از جاذبه و تأثیرگذاری تقلیدی وجود دارند که بهصورت انفرادی یا همراه با هم با سرعتی تخمینزدنی در حال پیشرویاند، در وضعی قرار دارد که میتواند بگوید اوضاع اجتماعی ده یا بیست سال دیگر چگونه خواهد بود؛ به شرط آنکه هیچ اصلاح یا انقلابی سیاسیای که بتواند جلوی این گسترش را بگیرد، پیش نیاید و یا برای کانونهای تاثیرگذار رقیبی پیدا نشود». برایناساس او وظیفه جامعهشناس را پیشبینی وضع آینده میداند.
انتهای پیام/