به گزارش پایگاه خبری ـ تحلیلی طلیعه به نقل از فصلنامه صدرا، اکبر احمِد در مقاله ای که در جلد ۱۸ فصلنامه صدرا منتشر شده است، به طور اجمالی به نظرات مستشرقان درباره مسلمانان اشاره می کند. این مقاله توسط محمدمهدی حیدری ترجمه شده است که در ادامه از نظر می گذرد.
کتاب «شرقشناسی» ادوارد سعید، اعلام جرم قدرتمندی از موضوع شرق شناسی، عوامل و دستاندرکاران این دیدگاه است. او به صراحت، استدلالات متعصبانه و تمایلات عامدانه و جهتدار شرقشناسان را بیان میکند. در مجموع، این کتاب شامل استدلالات بسیار پرشور و خشمگینانه است؛ زیرا اقتدارطلبی و بیان احساسات منفی، بیشترین نقاط ضعفی هستند که محققان شرقشناس انجام دادهاند. اتهامات برنارد لوئیس به فرسودگی ذهنی، ورشکستگی اخلاقی و غیره [در جوامع شرقی] از این جمله است. من میخواهم به عنوان یک انسانشناس، به برخی نقاط ضعف مفهومی او اشاره کنم. مقولههای او همچون قبیله و روستا در جامعه، به طور جدی اشتباه هستند. بیشتر، یکی از این مفاهیم برای اشاره به دیگری نیز به کار رفته است. این برای یک انسانشناس، لغزشی جزئی محسوب نمیشود.
جدال من با برخی اصطلاحات فنی است که توسط لوئیس در توصیف ساختار و سازمان اجتماعی در عربستان، به کار گرفته شده است. او مینویسد جامعه عرب «در آستانه اسلام، عبارت بود از پادشاهان، فئودالها، رعیتها، دهقانان و قبایل». «فئودالها»، «رعیتها» و «دهقانان» واژههایی از دوران اروپای قرونوسطا هستند. من به طور جدی شک دارم که مفهوم فئودالیسم در ساختار بسیار توسعه یافته قبیلهای در عربستان، قابل اجرا باشد (پیش یا بعد از اسلام)؛ در هر صورت، شما دو واژهای را خواهید یافت که همزیستی آنها دشوار است (پادشاهان و فئودالها و گروههای قبیلهای ملوکالطوایفی در طیفهای اجتماعی متفاوتی قرار دارند). فئودالیسم، آنچنان که ما میدانیم، مقوله اجتماعی مجزا با ویژگیهای خاص خودش است. زمان، مکان و مردم ذکر شده در کار لوئیس، برای مفهوم فئودالیسم اشتباه هستند. لوئیس چند صفحه بعدتر، خود را در تناقض قرار میدهد، هنگامیکه -این بار به درستی–از تسلط قبایل بادیهنشین میگوید.
حتی امروزه شرقشناسان در اثری باقی مانده از دوران گذشته که علاقه دارند آن را ادامه دهند، از کلمه Mohammedanism برای مسلمانان استفاده میکنند. این برداشت، متأثر از کسانی است که راهنمای مستشرقان هستند. فرهنگ لغت آکسفورد، هنوز از کلمه Mohammedanism به رغم نفرت آشکار مسلمانان استفاده میکند.
اجازه دهید تا از منابع متعدد موهن به مسلمانان در ادبیات شرقشناسی چند نمونه را به طور تصادفی برای نشان دادن این دیدگاه انتخاب کنم. نویسنده در فصل آخر کتاب با عنوان «ارزیابیِ زندگینامه مورد قبول پیامبر اکرم (ص) در غرب»، در مورد تخیل خلاق و شخصیت عصبی آدولف هیتلر بحث کرده است. وات، این مسئله را ناشی از اختلال روانی پیروان هیتلر، میداند. او بلافاصله بحث تخیل خلاق پیامبر را دنبال کرده است؛ دیدگاهی که برای یک مخاطب غربی ساخته شده و اندیشهای را که در مورد پیامبر اکرم (ص) پنهان بود بهصورت صریح آشکار کرد. باید به یاد داشته باشیم که این کتاب اولین بار تنها شانزده سال بعد از جنگ جهانی دوم و زمانی که هنوز هیستری در مورد آلمانها وجود داشت، منتشر شد.
یکی دیگر از دانشمندان اجتماعی، مجموعهای را درباره چرایی و چگونگی پاسخ جامعه مسلمان به رهبر نوع مقتدر (بنمایههای هیتلری یکبار دیگر ارائه شدهاند) عرضه میکند.
مستشرقان، نه خسته میشدند و نه به چیزی رحم میکردند. کرون و کوک، در یک اثر جدید با عنوان «هاگاریسم: ساختن جهان اسلام»، حملهای بسیار بنیادی به اسلام میکنند. شرقشناسی، سنتی است که به صحت نبوت پیامبر با رویکردی پیچیدهتر و علمیتر حمله میکند.
کرون و کوک ادعا میکنند اسناد معاصری را کشف کردهاند که این ایده را مطرح میکند که نبوت در اسلام متعلق به خلیفه عمر الفاروق بوده است. آنها استدلال میکنند که رسول خدا محمد (ص) برای اعلام آمدن حضرت عمر فرستاده شد، اما تصمیم گرفت تا این نقش را برای خودش بردارد. نویسندگان، بیشتر مبنای تاریخ هجری را که امروزه ۶۲۲ است، به چالش میکشند بیطرفی علمی آنها کاملاً در نفرتشان از اسلام، از میان رفته است. در بحث درباره روند عقلانیت تطبیقی در اسلام، یهودیت و مسیحیت نویسندگان اینچنین نتیجهگیری میکنند: تنها شکل عقلانیت مسلمانان مانند زنانشان، خندیدن است. نویسندگان، خودشان نشان میدهند که قصد اهانت به مسلمانان را دارند: «این کتابی است که توسط کافران برای کافران نوشته شده است». آنها متمایل به گفتگویی علمی نیستند.
برای مسلمانان آسان است تا این کتاب را به عنوان کتابی بیمنطق رد کنند، اما من موافق نیستم. محققان اسلامی به خوبی آماده پاسخ گویی به این تظاهرات علمی (که توسط اساتید دانشگاه لندن نوشته شده و به وسیله انتشارات دانشگاه کمبریج منتشر شده است) هستند. اگر نه، سکوت آنها به عنوان نشانه عجز از پاسخ گویی مناسب، تلقی میشود.
مستشرقان، دوران پیامبر را که دورانی همراه با خشونت و بربریت میدانستند با دوران خودشان که دوران نجابت و صلح میدانستند، مقایسه میکردند. مونتگمری وات –مرگ کعب ابن اشرف که یکی از دشمنان اسلام بود را ناشی از تحریک پیامبر میدانست- مینویسد: «در دوران نجیبزادگان که ما زندگی میکنیم، انسانها مخصوصاً به یک رهبر دینی با دیده تحقیر نگاه میکنند» او دوران خود را با دوران پیامبر مقایسه میکند و نتیجه میگیرد که «در دوران محمد و چنین کشوری، این رفتار کاملاً عادی بود».
آنچه وات میگوید آن است که ما چه انتظاری میتوانیم از مردمی که فاقد هرگونه نجابت حداقلی هستند، داشته باشیم؟ آنچنان که ادوارد سعید هشدار میداد، «ما»، غرب عقلانی و با فضیلتیم و آنها– مردم مشرقزمین- غیرعقلانی و فاسد هستند.
برخی انسانشناسان، نشانه جنگ و صلح را از مستشرقان برای تمایز در طبقهبندی قبایل ابتدایی و مردمان متمدن به کار گرفتهاند. قبایل دائماً یکدیگر را میکشند یا درگیر جنگ با یکدیگر هستند. از سوی دیگر، ملتهای متمدن در صلح زندگی میکنند. چنین مقایسهای مرا متحیر میکند. مردمان ملتهای متمدن تنها در طول این قرن، کل جهان را در جنگهایی که سالها به طول انجامید و میلیونها زندگی را تلف کرد، غوطهور کردند.
ما هنوز برای آن سالها، غرامت جهانی پرداخت میکنیم. هرگز مشابه مقیاس سازماندهی – و وحشی گری-دو جنگ جهانی پیش از این در تاریخ بشر وجود نداشته است. امروز نیز ممکن است ما بیاختیار به سمت جنگ جهانی سوم که احتمالاً جنگی از نوع هستهای است برویم؛ یعنی دوباره جنگی توسط ملتهای پیشرفته و متمدن جهان.
آیا مستشرق در مورد ایده نجیب بودن دوران ما واقعاً جدی بوده است؟ ما چگونه میتوانیم کشته شدن آرام میلیونها نفر به دست استالین، هیتلر، مائو و پلپت را توضیح دهیم. هیتلر تنها به نابود کردن پنج تا شش میلیون یهودی به شیوهای وحشیانه و بیسابقه متهم است؛ رویدادی که همیشه جراحتی بر آگاهی انسان مدرن بوده است. این نشانهای از دوران نجیب است که با نجابت رایج و متداول مشخص شده است. اجازه دهید تا در مقابل، نمونهای از جنگ مردم ابتدایی را ذکر کنم.
زمانی که پیامبر اکرم (ص) بالاخره مجدداً مکه را فتح کرد -پس از رنج بردن و تحقیر شدید شخص ایشان در این شهر- از گناه تمام کسانی که تمایل داشتند در صلح زندگی کنند، درگذشت. عفو عمومی اعلام شد و غیر از تعداد واقعاً کمی از مجرمان، هیچ کسی کشته نشد. در فتح مکه –که نقطه عطفی در تاریخ اسلام است- تنها کمتر از سی نفر از مردم در نبرد مُردند (و در جریان راهپیمایی در این شهر، انسانیت پیامبر اکرم بینقص بود و زمانی که ایشان دستور حفاظت از سگ مادهای را تا زمان تولد تولههایش دادند، خود را به نمایش گذاشت).
شاید تأکید دوره ویکتوریا بر نظم و ثبات در برداشت از گروههای قبیلهای مسلمان منعکس شده بود و با این گروههای قبیلهای مقایسه میشد. بنابراین، گروههای قبیلهای به عنوان نمونهای از بینظمی مطلق بودند. خشونت همچون مشخصه این جوامع دیده میشد. من با پرفسور عبدالله لارویی مورخ مراکشی موافق هستم که کلیشه استعمار قبایل تپهای را که هدف استعمارگرایی بودند و نه علت آن، توصیف میکند– قبایل پراکندهای که یکدیگر را میکشتند-. با این حال، برداشت آنارشیک از جامعه قبیلهای، میراثی است که همچنان در انسانشناسی معاصر ادامه دارد: «فرهنگ بدوی شمال عربستان، در بخش وسیعی، به خشونت جسمانی در مرکز زندگی سیاسی بدل شده است. انسانها تمایل داشتند به خودشان، اموالشان و روابطشان در قالب این خشونت فکر کنند». و «بدویهای کیرنایکان اغلب درکشان از کل حوزه تجربه سیاسی همچون جهانی وحشی متشکل از خشونت و وحشیگری بود» به طور مشابه، فردریک بارث در بررسی پشتونهای سوات دریافت که آنها به صورت پیوسته و سیریناپذیری به حمله، تصرف و کشتن یکدیگر مشغول هستند.
در آخر، کار هنوز تمام نشده است. محققان شرقشناس-آربری، گیب، لوئیس، فان گونباوم، وات- درصدد ارائه پایههایی علمی مبتنی بر انسانشناسی بودند. همچنین کار ریچارد تاپر منجر به تأثیرگذاری در کار مستشرقانی همچون لمبتون شد.
انسانشناسان جوان که با ظرافت (میکر) و همدردی (ایکلمان) در مورد شرقیها مینوشتند، بااینحال نتوانستهاند خود را از میراث شرقشناسان رها کنند. مثلاً میکر که به طور گسترده از مصالح مسلمانان در کارهایش استفاده میکند، همچنان بر نظریه جهان بینظم بدویها باقی مانده است (به نقل قولی از کارش در بالا نگاه کنید). همچنین خلاصه جامع ایکلمان از انسانشناسی خاورمیانه شدیداً به منابع مستشرقان وابسته است. ایکلمان این حقیقت را تصدیق میکند و فصل خود را بر اساس نظر مستشرقان، «روشنفکران پیشین» نامیده است. من مطمئن هستم که بدون آنکه خودش آگاهی کاملی از این مفهوم داشته باشد، [از چنین مفهومی برای نامیدن یک فصل از کتابش استفاده کرده است]. هر دو فرد شجاع یاد شده، از هممرز شدن اسلام با آسیبشناسی، با توجه به آنچه در بالا گفته شد نفرت داشتند.
مطالعات زنان – یا به صورت صحیحتر- مطالعات انجام شده توسط زنان غربی بر روی زنان مسلمان –بدون استثنا- تصویر سنتی شرقشناسان از جامعه مسلمان هستند. مطالعهای جدید از زنان مسلمان در دهلی، قورباغهها در چاه نامیده شده است. من مطمئن هستم هیچ زن مسلمان یا غیرمسلمان از چنین استعارهای در تصویرسازی راضی نخواهد بود. این نشاندهنده قوممداری محقق خودخواه و متکبر است.
حتی برخی از کارهای محققان بزرگ غربی، اخیراً به عنوان تعصب در برابر اسلام مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته است. کتاب برایان ترنر با نام وبر و اسلام به وضوح به تعصب شخصی وبر که منجر شد تا او نتیجهگیریهای خاصی درخصوص اسلام و مخصوصاً شخص رسول اکرم (ص) داشته باشد، اشاره میکند. جای تعجب دارد که چرا پرفسور فضل الرحمان، خودش یکبار تحت حمله شدید از سوی پژوهشگران جناح راست اسلامی در پاکستان، در بیطرفی محققان غربی در مواجهه با اسلام، شک و تردید کرد. اجازه دهید تا بحث فنی را در این مورد انجام دهم.
فردریک بارث از سوی من به تقلیلگرایی در به تصویر کشیدن پشتونهای سوات متهم شده است. بارث در پاسخگویی به این انتقاد، سواتها را مورد بازبینی قرار داد؛ بازبینیای که منجر به تغییر اندکی در عقاید او شد. او برای ما مثالی طولانی –مردمنگاری جدید- ارائه میکند و ادعا میکند نظریه خود را توضیح میدهد. او راننده اتوبوسی را مثال میزند که حاضر به دادن راه به کامیونی دیگر در پل نوشرا شد ـ پل راهآهن یک بانده قدیمی پیش از دو بانده شدن ـ و هر دو، راهشان را به دیگری واگذار کردند و این در حالی بود که قطار در حال وارد شدن بود و اگر هر کدام از آنها به روی پل میرفتند با قطار تصادف میکردند. این خبر بعد از تأخیر زیادی منتشر شد. بارث ساختارهای عمیقی را در این حادثه میبیند و پس از این، رفتارهای انسانی را به طور جدی در میان پشتونها به صورت انسانشناختی تبیین میکند.
اگر من نمونههایی از رانندگان بد یا بهطور صحیحتر – رانندگان بیادب- در انگلستان یا آمریکا را ذکر کنم، آیا آنها از کار تحقیقی من در جامعه غرب حمایت میکنند؟ من فکر نمیکنم. بنابراین، نمونه ذکر شده مسخره است و علمی نیست و چگونه اخیراً با ساختهشدن یک راه دوسویه جدید در نوشرا میتوان تحقیق بارث را انجام داد؟
کار میدانی برای پرسون و بارث در شرایط سخت بیابانی (سابقاً برخی انسانشناسها در میدان تحقیق درمیگذشتند) و در میان بلوچها، برداشت آنها از بلوچها را بدتر ساخته بود و آنها را چونان مردمی زشت و ناخوشایند میدانستند. آداب و رسوم بلوچها در پوچی منعکس شده و زندگی صمیمی در میان بلوچها چیزی جز دروغ نبود. آنها بلوچها را مشکوک میدانستند –کلمهای که غالباً در این کتاب استفاده میشود.
در نظر هابز هر انسانی در حال جنگ مداوم با دیگران است. برداشت بارث از جامعه مسلمان، برداشتی هابزی است: «زندگی مسلمانان، انفرادی، بدبختانه، نامطبوع، خشن و کوتاه است». دیدگاه هابزی از زندگی که در کار همسر فردریک بارث -که یکی از دانشجویان پرفسور بارث بود- منعکس شده غیر طبیعی نیست.
خانم بارث بر اساس مصاحبه با زنان – در این مورد زنان فقیر قاهره- نتیجه میگیرد که زنان مسلمان بسیار مشکوک هستند. او همچنین درمییابد آنها زمان خود را صرف غیبت کردن، فریبکاری و جرّ و بحث میکنند. در قاهره ما با تصویر آینهوار ارائهشده از زن متخاصم پشتون روبهرو هستیم که همیشه در حال حمله کردن، تصرف کردن و کشتن است. انسان، صرفاً بیان فردگرایی روشمند است.
آیا ما در حال ارائه مشاهده تجربی از واقعیت اجتماعی هستیم یا صرفاً برداشت گروهی شوهر و همسری که مدلهای نظری تصادفیشان در جهان اسلام را تحمیل میکنند؟ من میخواهم بر اساس دادههای بارث از سواتها فرضیه دوم را ترجیح دهم. همچنین من علاقهمند به شنیدن نظرات منتقدان بومی مستقل در جاهای دیگر جهان اسلام بر کارهای بارث هستم.
پرفسور بارث بیشتر عمر حرفهای خودش را صرف نوشتن و سخنرانی در مورد گروههای مسلمان کرد. من معترض به ایدههای او در مورد این گروههای مسلمان نیستم. او کاملاً حق دارد که دیدگاه خودش را داشته باشد. من به خودبرتربینی ضمنی موجود در این دیدگاهها معترض هستم و اعتراض من ناشی از غم و اندوه است، نه خشم. غم و اندوه؛ زیرا رشته من –انسانشناسی- بیاعتبار و به تقلید مسخرهآمیز و سایهای ضعیف از شرقشناسی تبدیل میشود. ادوارد سعید با گفتن اینکه این محصول شرقشناسی است میخواست آنها از خواب غفلت بیدار شوند.
مطمئناً بارث نمیخواست نشان دهد که همه پشتونهای سوات عمرشان را در حمله کردن و کشتن تلف میکنند. این یکی از جنبههای زندگی آنان است. اما متأسفانه اطلاعات او این احساس را منتقل میکند. حتی هوجرا، مهمانخانه، مرکز اجتماعی مهماننوازی، میهمانان، آهنگ قومی و غیره برای بارث به سادگی به یکی دیگر از ابزارهای سیاسی و بخشی از استراتژی سیاسی تقلیل مییابند. در دیدگاه سنتی مستشرقان، گروههای مسلمان قبیلهای همیشه درگیر جنگ هستند و جامعه آنها همیشه دچار هرجومرج است.
فردریک بایرلی، در پی بارث، یک گام پیشتر میرود. او جامعه پشتون را شبیه مافیا میداند. او قانون کلی پشتونها و کل مجموعه فرهنگ، فولکلور و ادبیات بسیار گسترش یافته جامعه قبیلهای آنها را که حداقل پنج قرن تداوم داشته است، به تمدن اوباش مدرن شهرنشین غربی تقلیل داده است. زمانی که من به این واقعیت اشاره کردم، برخی منتقدان غربی من، به سرعت اشاره کردند که من از تصاویر مخرب از پشتونها خشمگین شدهام. آنها گفتند که من متعلق به آن منطقه بودم و درنتیجه در مورد ادراک از این مردم فوقالعاده حساس هستم. اما من به عنوان یک انسانشناس، از فقر روششناسی که منجر به رسیدن به چنین قضاوتهایی میشد، متعجب بودم. برخی مأموران استعماری و مستشرقان، زمانی که در مورد گروههای ابتدایی و وحشی اظهار نظر میکردند، معتدلتر و منصفتر بودند.
در مواردی که انسانشناسان مسلمان، در مورد جوامع شان، انسانشناسان غربی را مورد تحلیل انتقادی قرار دادهاند شک و تردیدهای جدی مطرح شده است. طلال اسد (۱۹۷۵) از کار آبنر کوهن که در میان روستاهای عرب در سرزمینهای اشغالی انجام گرفته است، انتقاد میکند. متأسفانه گاهی اوقات، انتقادات انسانشناسان بومی به راحتی اشتباه گرفته میشود. زمانی که من پیشنهاد کردم ما باید در زمان تحقیق بر گروههای قبیلهای مسلمان به چهارچوب جامع اسلامی (اسلام به مثابه فرهنگ و سیاست) مراجعه کنیم، به دلیل حمله به انسانشناسان غربی و استعمارگرایی مورد انتقاد بودم. کار من به عنوان یک چالش اسلامی دیده میشد.
اما همه نوشتههای غیرمسلمانان مورد حمله انتقادی نبوده است. کار انسانشناسان جوان دیگر به دلیل همدردی با مردمی که آنها در موردشان مینویسند، بهتر است؛ به عنوان مثال، مطالعات اخیر فیشر در مورد ایران که در باب دین و رهبران دینی است و کار سینگر در باب پشتونها [از این جملهاند]. مسیر روشمند غیرمستقیمی که در کار این انسانشناسان است، شاید بن بست تحمیلی در این رشته را که محصول مستشرقان است، بشکند. جالب توجه اینکه به نظر میرسد دو کار اصلی گسترده در انسانشناسی که در بالا بحث شد، محصول انسانشناسی اقیانوس اطلس باشد؛ فیشر، پرفسور آمریکایی در هاروارد، انسانشناسی فرهنگی است و سینگر انسانشناس اجتماعی در دانشگاه آکسفورد است.
نمیتوان از این نتیجهگیری که توسط ادوارد سعید مطرح شده فرار کرد که تمام انسانشناسانی که «در مورد شرق، آموزش میبینند، مینویسند یا تحقیق میکنند» در فهرست مستشرقان تعریف میشوند.
آیا هنگامی که نویسنده هاگاریسم به پیامبر اکرم (ص) و بسیاری از پایههای اسلام حمله میکند یا –با اهمیت کمتر-انسانشناسان غربی، کل جوامع مسلمان را با مافیا یکسان فرض میکنند، باید مسلمانان سر خود را در ماسه فرو کنند و تظاهر کنند که این صداها را نمیشنوند؟ آیا آنها باید به راحتی محققان غربی یا غیرمسلمان را طرد کنند و از ورود آنها به جوامع خودشان جلوگیری کنند؟ اگر چنین است، آیا آنها باید یک پرده آهنین فکری، اطراف جوامعشان ایجاد کنند؟ یا آنها باید ارزیابی و استدلال کنند و افکارشان را ترکیب کنند و پس از آماده شدن، پاسخی از منظر انسانشناسی اسلامی بدهند. یکی از اهداف این کتاب، روشن کردن پاسخ سؤالات مذکور است.
انتهای پیام/